بررسى جامعه شناختى جامعه اسلامى عصر امام حسين علیه السلام(2)
بررسى جامعه شناختى جامعه اسلامى عصر امام حسين علیه السلام(2)
از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بيان داشتيم تاحدودى به واقعيتهاى حاكم برجامعه اسلامى عصر امام حسين(ع) نزديك شديم، اما گذشته از اينها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد كه فهم آنها تحليل فاجعه دردناك عاشورا را آسان‏تر مى‏كند
 
تاريخ : يکشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۲۰:۴۵
دگرگونيهاى پيش آمده در جامعه اسلامى 

از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بيان داشتيم تاحدودى به واقعيتهاى حاكم برجامعه اسلامى عصر امام حسين(ع) نزديك شديم، اما گذشته از اينها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد كه فهم آنها تحليل فاجعه دردناك عاشورا را آسان‏تر مى‏كند. به هرروى جامعه‏اى كه امام در آن به اعتراض برخاست و فرياد حقيقت‏خواهى و ديانت‏جويى‏اش را در مقاطع مختلف، تا شهادتش سرداد ويژگيهايى داشت كه به اختصار مى‏توان چنين بيان‏كرد:

۱. از نظر دينى - دنيا دينى
جامعه عرب با بعثت پيامبر بزرگ و تلاش پى‏گير او و اصحابش از بدترين روش زندگى به متعالى‏ترين آن فراخوانده شد و در اندك زمانى دگرگونى فاحشى يافت و قوانين و احكام اسلامى بر آن حاكم شد و باورهاى پاك و آسمانى جاى گزين عقايد خرافى و غلط گرديد،دين اسلام به عنوان عنصرى نجات دهنده آدمى كه نگرش جامع به هستى داشت و دنيا وآخرت را هم چون پديده‏اى واحد و جدا ناپذير مى‏ديد، در آن سايه افكند و انسانها را به حقيقتى فرا خواند كه در آن آدميان برابر و جهان مسخر قدرت لايزال الهى بود. پس ازپيامبر(ص) چيزى نگذشت كه در ميان صحابه براى رسيدن به قدرت دنيايى اختلاف افتاد ودين به عنوان عاملى توجيه كننده خواسته‏هاى آنان درآمد.[۹۱] اين كجروى و دنيا خواهى درتمامى زواياى زندگى مسلمانان سايه افكند. جهاد، مبارزه ايثار و از خودگذشتگى و تحمل سختيهاى طاقت فرسا كه در پيش براى تقرب به خدا و كمال يابى بود، در خدمت رسيدن به غنيمت و بيرون كردن حريف از ميدان رقابت به كار گرفته شد. دين در ميان بيشترين مردم به تبع ا ز سردمداران وكارگزاران، وسيله و ابزارى براى آسوده زيستن و بى‏دغدغه بودن تلقى شد و دين را به تعبير امام حسين(ع) تا آنجا مى‏خواستند كه به كار دنيايشان بيايد:
«الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق على السنتهم، يحوطونه ما درّت معايشهم فاذا محّصوا بالبلاءقلّ الديّانون»؛[۹۲]
مردم برده‏هاى دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دين حمايت و پشتيبانى مى‏كنند كه زندگيشان در رفاه باشد. و آنگاه كه به آزمون در آيند دين داران اندك‏اند.
دين در زندگى آدمى هم بخشى از نيازهاى آدمى را رفع مى‏كند و هم نيازهايى را كه به حقيقت وجود انسانى مربوط است و بشر بدان توجهى ندارد، براى انسان معرفى مى‏كند ودرستى زندگى انسان را بدين گونه نشان مى‏دهد. آدميان گاه در فراز و نشيب زندگى و بيشتردر عصر آرامش و آسايش، تنها به خويشتن ظاهرى خود مى‏انديشند و آدميت خود را تاسرحد موجودى جاندار (حيوان) فرو مى‏كشند و حقيقت وجود خويش را فراموش مى‏كنند و دين، با توجه دادن او به حقيقت مطلق، راه صحيح زيستن را كه به سوى خداوند بارى وكمال مطلق است در پيشش مى‏نهد. انسان زمان پيامبر(ص) در چنين مسيرى گام مى‏نهاد ولى بعدها مسير زندگى عوض شد به ويژه پس از خلافت امام حسن(ع) و روى كار آمدن معاويه،كه رسماً دين حقيقى از صحنه زندگى كنار نهاده شد و دينى جايگزين آن شد كه تنها درقاموس امويان تعريف‏پذير بود.[۹۳]
تحولى كه در نگرش آدميان در اين دوره پديد آمد دفعى و يك‏باره نبود بلكه به تدريج ودر فرايندى طولانى شكل گرفت به گونه‏اى كه براى برخى قابل فهم نبود، از روزى كه سقيفه پيش آمد و در آنجا بى‏دغدغه دين‏خواهى به تعيين امير و وزير پرداختند؛[۹۴] تا آن زمان كه خليفه رسماً اعلام كرد كه دو چيز در زمان رسول خدا سنت بود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مى‏كنم؛[۹۵] تا روزى كه تبعيدى پيامبر(ص) به جامعه اسلامى برگردانده شد ورسماً در دستگاه خلافت دينى مورد احترام و توجه قرار گرفت[۹۶] و تا آن زمان كه مؤمن‏تري نفرد به پيامبر(ص) و قرآن ناطق، به حيلتى دينى محكوم شناخته شد،[۹۷] دين از مسير خودخارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اينكه معاويه توانست آشكارا حكومت خويش را دنيايى معرفى كند و رسماً اعلام كند كه من براى دنياى شما خلافت مى‏كنم.[۹۸] دينى كه‏پس از خلفاىراشدين از طرف حكومت تفسير وتبيين مى‏شد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهليت بودآن بود كه دين جاهلى قدرت بسيج نيروهاى عظيم را براى سركوبى انسانى والا نداشت امااين دين چنين قدرتى داشت. دينى كه در عصر امام حسين(ع)، مردم بدان روى داشتند تنهانامى از دين بود، محتواى آن دگرگون شده بود. دينى بود كه ابوذر به نام آن كشته مى‏شد[۹۹] وحجر بن عدى و يارانش قتل عام شده[۱۰۰] و على(ع) ترور مى‏شد[۱۰۱] و امام حسن(ع)مسموم[۱۰۲] و حتى نام پيامبر(ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مى‏آمد[۱۰۳] و چنين دينى،تنها به دنيا مى‏نگريست و هر چه تأمين دنيا و الزامات آن اقتضا مى‏كرد، از آن، همان فهميده مى‏شد. پس كارآيى‏اش تا آنجا بود كه به دنيا لطمه‏اى وارد نسازد. بديهى است كه در چنين نگاهى ارزشها وارونه و بدعتها بروز مى‏كنند و احكام دينى پايمال شده و مردم بى‏تفاوت مى‏شوند و در چنين جامعه‏اى انتظار حق‏طلبى و ظلم‏ستيزى چندان واقع‏بينانه نيست، شايدبشود شاخص‏هاى جامعه دنيادينى را چنين بر شمرد:

الف. عمل نشدن به حق
امام حسين(ع) بيش از هر كس ديگر در تصوير زمانه خويش كوشيده است. وى تحول را در خطبه‏اى بيان مى‏دارد:
«اما بعد فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيّرت و تنكّرت و ادبر معروفها و لم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل، الا ترون الى الحق لا يعمل به والى الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما؛[۱۰۴]
اما بعد، بر ما همان فرود آمد كه مى‏بينيد؛ به راستى اوضاع زمان دگرگون شده، زشتيها آشكارو نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بسته، از ارزشهاى انسانى چيزى جز اندكى به مانندقطره‏هاى مانده در ته ظرف آب، چيزى نمانده است، مردم در زندگى ننگين و ذلت‏بارى به سرمى‏برند كه نه به حق عمل مى‏شود و نه از باطل روگردانى مى‏شود. شايسته است در چنين محيط پليدى، انسان مؤمن فداكارى كند و به ديدار حق بشتابد. من در چنين فضايى مرگ راجز سعادت و زندگى با ستمگران را چيزى جز نكبت نمى‏دانم.»

ب. تعطيلى امر به معروف و نهى از منكر
امام در وصيت‏نامه خويش به محمد حنفيه، كه در آن به انگيزه قيام خود اشاره داردچنين‏مى‏فرمايد:
«انى لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى،اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و بسيرة سيرة جدى و ابى على بن‏ابى‏طالب».[۱۰۵]
با اينكه امام(ع) مى‏داند كه در اين حركتى كه آغاز كرده است‏كشته شدن و اسارت خاندان وجود دارد[۱۰۶] اما انگيزه‏دين‏خواهى و ضرورت اصلاح جامعه انسانى وى را به پيش مى‏بردو اعلام مى‏كند كه نه از روى خودخواهى و يا خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى، بلكه به منظور امر به‏معروف و نهى از منكر قيام كرده است و مى‏خواهد در امت جدش اصلاح راجستجو كند و به سيره رسول خدا و على(ع) عمل نمايد.

ج. مرگ سنت و شكوفايى بدعت
بزرگترين خطرى كه جامعه دينى را تهديد مى‏كند ظهور بدعت است و در جامعه زمان امام چنين اتفاقى رخ داد و چنانكه آن حضرت در مكاتبه با مردم بصره پس از اشاره به رسالت پيامبر(ص) و نقشى كه در هدايت مردم ايفا كرد مى‏نويسد كه من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى‏كنم، چون در شرائطى قرار گرفته‏ايم كه سنت پيامبر (ص) از ميان رفته وجاى آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه سعادت و خوشبختى هدايت خواهم كرد:
«انا ادعوكم الى كتاب الله و سنّة نبيّه فان السّنة قد امت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولى اهدكم الى سبيل الرّشاد.»[۱۰۷]

د. تجرى در مقابل احكام الهى
ركن اصلى دين، احكام و قوانين آن است و آن گاه كه در جامعه احكام الهى عملى شود وروابط انسانها بر اساس قانون آسمانى تعريف شود جامعه دين‏دار خواهد بود. در جامعه زمان امام حسين(ع) آشكارا احكام الهى زير پا گذاشته مى‏شود بى‏آنكه علماى زمان كه به فرموده پيامبر(ص) در چنين هنگامه‏اى مى‏بايستى عليه آن به پاخيزند،[۱۰۸] اعتراضى كنند.معاويه در ملأ عام، زيادبن ابيه را بر خلاف سنت اسلامى، «الولد للفراش»، به گواهى ابومريم،به پدرش ملحق كرد[۱۰۹] و او را برادرش خواند بى‏آنكه آب از آب تكان بخورد.

ه . كنار گذاشتن دستور رسول خدا(ص)
امام حسين(ع) در پاسخ مروان كه او را به بيعت با يزيد خوانده بود فرمود:
انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدىرسول الله يقول الخلافة محرمة على آل ابى‏سفيان فاذا رايته معاوية على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدينة على المنبر فلم يبقروا فابتلاهم الله بيزيد الفاسق.»[۱۱۰]
بنابر آنچه آمد، دينى كه در ميان مردم وجود داشت تنها پوسته و ظاهرى بيش نبود ومحتواى آن دگرگونى جدى يافته بود.

۲. از نظر سياسى - نيرنگ پيشگى
شايد سريعترين و آشكارترين دگرگونى كه در جامعه اسلامى رخ داد، تحول سياسى ونگرشهاى آن بود. پيامبر(ص) در جامعه‏اى مبعوث شده بود كه از يك نظام سياسى وحكومتى برخوردار نبود، سياست بر محور افراد و افراد در فرايند خاص حاكميتمى‏يافتند.[۱۱۱] در تفكر عرب جاهلى، زندگى اجتماعى تعريفى ويژه داشت كه عمده‏ترينشاخصه آن چنين است:

الف. خون محورى
جامعه عرب شكل يافته از افرادى بود كه در نسب و نژاد با يك‏ديگر پيوند داشته وآنچه‏آنان را به عنوان مجموعه واحد پيوند مى‏داد خون بود. خون عنصر وحدت بخشى بودكه در وجود يكايك اعضاى همزيست جامعه جريان داشت و مجموعه انسانهاى هم‏خون قبيله را شكل مى‏دادند. بنابر اين قبيله تنها اجتماعى بود كه عرب جاهلى آن راشناخته و در آن مى‏زيست و بيرونيان تنها در شرائط ويژه، و با هم‏خون شدن مى‏توانستند به عضويت قبيله درآيند.[۱۱۲]

ب. محوريت فرد
زندگى قبيله‏اى برمحور فرد مى‏گشت كه به عنوان رئيس يا شيخ آن شناخته مى‏شد.رئيس‏قبيله از طريق وراثت با داشتن چند ويژگى برگزيده مى‏شد و پس از آن تبعيت از او برهمگان لازم مى‏شد و فرد متخلف، به جريمه‏هاى سنگينى محكوم مى‏شد كه يكى از آنها طرداز قبيله بود.[۱۱۳]در نظام قبيله‏اى اصل بر اطاعت و تسليم و پذيرش فرامين رئيس بود و علت اصلى سرسپردگى حفظ موقعيت قبيلگى و خون بود.

ج. عدم استقلال در هويت
انسانها در نظام قبيله‏اى، به مانند عضوى از پيكره بزرگ به شمار بودند و از خود هويت مستقلى نداشتند، از اين رو رئيس قبيله براى آنان تصميم مى‏گرفت و عمل مى‏كرد و هنگامى كه جرمى از فردى از قبيله نسبت به فردى از قبيله ديگر رخ مى‏داد، تمامى اعضاى قبيله مجرم شناخته مى‏شدند و جرم به پاى قبيله نوشته مى‏شد.[۱۱۴]

د. نفع و ضرر، محور حق و باطل
در جامعه عرب حق و باطل بر محور نفع و ضرر قبيله مى‏گشت و آنچه كه براى قبيله سودمند بود به عنوان حق شمرده مى‏شد و آنچه زيان آور بود به عنوان باطل معرفى مى‏شد وبه تعبير ديگر در نظام قبيله‏اى حق و باطل بر اساس ارزشهاى انسانى و ملاك‏هاى متعالى تعريف نمى‏شد.[۱۱۵]

ه. نظام ملوك الطوايفى
نظام سياسى عرب، ملوك الطوايفى بود. هر قبيله‏اى در تصميم‏گيرى و انجام امور جمعى و حكومتى استقلال داشت و بديهى است كه در چنين نظامى، اصول حاكم بر سياست،اصولى محدود و بسته است.[۱۱۶]

ظهور اسلام و پيامبر (ص) در چنين محيطى رخ داد و آن حضرت پس از هر چيز براىاينكه بتواند پيام الهى خويش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگى وخويشتن و جامعه تحولى آفريد و در اين جهت كوشيد تا آنچه عرب بدان پاى‏بند بود بر كنده و اصول ديگرى را جاى گزين گرداند. او عرب را به عنوان انسانى مستقل و مختار معرفى كردو در طى دوران دعوتش بدو آموخت كه چگونه بر پاى خويش ايستاده و از پيروىكوركورانه بپرهيزد و براى زندگى خويش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحت خويش گام بردارد و مسؤول عملكرد خويش باشد[۱۱۷] و حق را جداى از منافع فردى و جمعى بشناسد. بدين گونه پيامبر(ص) با تغيير نگرش عربان به جامعه قبيله‏اى، جامعه انسانى راشناسايى كرد و نشان داد كه آنچه پيكره يك جامعه را مى‏سازد انسانهايى با اهداف ، انگيزه‏ها،آرمانها و نيازها و خواسته‏هاى مشتركند نه خون و نسب[۱۱۸] در چنين جامعه‏اى شايسته‏ترين فرد، به رهبرى برگزيده مى‏شود و تبعيت آدميان از او به مثابه پيروى گمراهى از هدايت يافته يا راه گم كرده‏اى از راه بلد است[۱۱۹] و او كه جلودار جامعه انسانى در امور اجتماعى مى‏شود،آگاه‏ترين و شايسته‏ترين آن مجموعه است[۱۲۰] هر چند به قبيله‏اى وابسته نبوده و يا از خاندان مشهورى نباشد. چيزى كه رهبرى انسانى را توجيه مى‏كند توانايى، دانايى، خردمندى،ايمان، وارستگى، و شايستگى او است كه خود بدان دست يافته است و پيروى از او با آگاهى واختيار كامل و ناشى از انتخابى معقول است.

تلاش چندين ساله پيامبر(ص) با هجرت به مدينه تحقق عينى يافت. او در اين شهر،جامعه‏اى را طراحى كرد كه همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امكان زندگى يافته و نقش آفريدند و با توجه به سه اصل آزادى انسانى، شايستگى سالارى و مسئوليت انسانى همگان،هر كسى مى‏توانست نسبت به مهم‏ترين مسايل سياسى و اجتماعى اظهار نظر و مداخله نمايدو بالاترين مقام سياسى و دينى با عنايت بدو گوش داده و گاه نظراتش را به كار مى‏بست.[۱۲۱]
بنابراين در مكتب رسول خدا رابطه انسانى تعريفى جديد يافت و بر اساس اصول اخلاقى متعالى استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندى به جاى خود خواهى،تجاوزگرى و جهالت كه اصول حاكم بر نظام قبيله‏اى بود نشست و حكومتى واحد را درسرزمين حجاز براى هميشه پايه‏ريزى مى‏كرد. اين روند مى‏رفت كه جامعه اسلامى به مدينه فاضله‏اى تبديل شود كه از ديرباز انديشه افلاطون و ارسطو و ديگر فيلسوفان را به خودمشغول داشته بود، اما تحولات بعدى، مسيرى ديگر را براى نظام اسلامى رقم زد.

دگرگونى سياسى
درگذشت پيامبر(ص) آغاز تحولى جديد در عرصه سياست نيز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاك سپرده نشده بود كه جمعى از انصار و مهاجرين در سقيفه بنى‏ساعده جمع شده وبى‏در نظر داشت اصول اسلامى و با استناد به اصل جاهلى (قبيله محورى)[۱۲۲] فردى را به خلافت برداشته كه از نظر شايستگى فرا دست همگان نبود و همين عمل قاعده‏اى را در ميان اهل سنت پايه نهاد كه ترجيح مفضول بر فاضل باشد.[۱۲۳] به هر روى ابوبكر با كوشش برحفظ ظواهر اسلامى و رعايت سيره رسول خدا خلافت كرد[۱۲۴] اما بر خلاف سنت و شيوه آن حضرت، پس از دو سال، عمر را به جانشينى خود برگزيد.[۱۲۵] گذشته از آنچه در زمان ابوبكررخ داد و ارزشهايى زير پا نهاده شد و رسماً حق خاندان رسول تصاحب گرديد، اين عمل ابوبكر در گزينش خليفه بعدى، بدعتى در روش سياست اسلامى پديد آورد كه هرگز بازداشته نشد. جالب آن است كه اهل سنت چنين حقى را براى پيامر(ص) قايل نبوده‏اند.[۱۲۶]عمر كه برابر روش نامعمول بر سر كار آمد با خشمگينى، تندخويى و تعصبى كه داشت[۱۲۷] به خلافت پرداخت. وى در روش سياسى خود، با اتكا به خصلت‏هاى اخلاقى كه داشت، نظامى نزديك به استبدادى را توجيهى دينى كرد و با رأى خود به اداره مملكت پرداخت و پس از فتوحاتى كه در دوره‏اش پديد آمد افرادى را نه چندان شايسته به امارت برگزيد كه در بدبينى بسيارى از مناطق مفتوحه نسبت به سياست اسلامى تأثيرى به سزاداشت. روش عمر در تقسيم بيت‏المال، گذشته از پيامدهاى بسيارى كه داشت، بار ديگر طبقه بندى خاصى را در جامعه ايجاد كرد كه عملاً برخى را از همكارى با نظام اسلامى بازمى‏داشت، هر چند او شاخص هايى را براى اين تفاوت تعريف كرده بود اما براى فردمسلمانى كه از زمان پيامبر(ص) به تساوى و برابرى خوى كرده بود پذيرفتنى نبود.[۱۲۸]تبعيض‏هاى پيش آمده نه براى تازه مسلمانان غير عرب مقبول بود و نه اشراف قريش راخوشنود مى‏ساخت به ويژه آن دسته از اشرافى كه بر اساس ملاك‏هاى بيان شده، هيچ امتيازنداشتند، آنان كه تنها پس از فتح مكه و به اجبار، به جمع مسلمانان پيوسته بودند بى‏آنكه اسلام را در درون خويش راه داده باشند اينان در برنامه‏اى از پيش طراحى شده عمر را از پاى درآوردند[۱۲۹] اما او در بستر مرگ براى آينده جامعه اسلامى انديشه‏اى كرد كه به راستى هيچ توجيهى براى آن نمى‏توان ساخت. او شش تن را به عنوان اعضاى شورايى برگزيد كه مى‏بايست طى سناريويى، فردى را از ميان خويش به خلافت بردارند.[۱۳۰] تمامى آنان از مهاجرين بودند و هرگز هيچيك از آنان مدعى هم سطحى با يكديگر به ويژه با امام على(ع)نبودند و عمر با اين عمل هم گزينش اصلح را زير سؤال برد و هم گزينش‏گرى مردم را خنثى كرد، دو اصلى كه در سياست گرى اسلامى، بسيار اساسى بود.
عثمان پس از عمر طى فرايندى بر سر كار آمد. وى كه فردىضعيف، سالخورده خويشاوند دوست و وابسته به خاندان اموىبود بر خلاف عهدى كه با عبدالرحمن بن عوف بسته بود،[۱۳۱] بى توجه به سنت رسول و حتى دو خليفه پيشين، دست به تغييراتى در اركان نظام زده و شيوه‏اى را پيشه ساخت كه جز ملك شخصى دانستن خلافت، هيچ توجيهى براى آن نمى‏توان يافت.خليفه بى‏دغدغه اصلاح امور و هدايت مردم به زندگى تجملى و اشرافى روى آورد و با به كارگيرى و ارج‏گذارى به افرادى زشت سيرت و بدكردار،[۱۳۲] آنچنان نابسامانى در جامعه ايجاد كرد كه هرگونه رفتار غير دينى و خشونت سياسى توجيه‏پذير بود. رفتارى كه امير خليفه، معاويه در شام نسبت به صحابى بزرگ پيامبر(ص) ابوذر، كه به اعتراض عليه او برخاسته بود، انجام داد نه تنها براى عثمان پذيرفتنى بود حتّى در شدت عمل او نسبت به ابوذر اثر گذاشت.[۱۳۳]

سياست و حكومت با گذر زمان دستخوش آسيب‏هاىبسيارى شد و از جايگاه دينى خود خارج به بازيچه‏اى در دست خليفه مبدل گرديد به گونه‏اى كه برخى از مسلمانان پس از طى مراحلى، بر خليفه شوريده و او را از پاى درآوردند.
پس از عثمان، اندك آگاهى كه در مردم پيدا شد آنان را به سوى على(ع) كشاند و براى اولين بار پس از رسول خدا، به شكلى معقول به گزينش خليفه روى كردند. على(ع) با همه بى‏ميلى كه تابع انحراف جامعه اسلامى از مسير اصلى بود،[۱۳۴] پذيراىخلافت شد و بر آن شد تا راهى صحيح و اصولى پيش گيرد وكژيها را به راستى كشانده و سرنوشت مردم را به دست خودشان دهد. او، اصل هدايت، اصلاح، امر به معروف و نهى از منكر،عدالت گسترى و انسان سازى را كه از شؤون امامت مسلمين بود،به كار بست تا شايد آب رفته را به جوى بازگرداند، اما آنان كه كام خويش را با اين شهدها تلخ مى‏يافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداخته، ستم پيشه كردند و از ديانت خارج شدند(ناكثين، قاسطين و مارقين)[۱۳۵] و در نهايت امام را با حيله‏گرى وستم به شهادت رساندند و پس از آن حضرت امام حسن(ع) را نيزكه نزديك هشت ماه[۱۳۶] يا شش ماه[۱۳۷] خلافت كرده بود همانگونه از صحنه بركنار كردند، بدين‏گونه حقيقتى كه مى‏رفت پساز سالها تجديد حيات كند، در پس پرده‏اى پنهان شد و صحنه سياست عرصه قدرت نهايى و تاخت و تاز فرد و خاندانى شد كه با دو خليفه پيشين كينه‏اى ديرينه داشت. 



پي نوشت:
[۹۱]. مصداق روشن آن جريان سقيفه بنى‏ساعده بود كه هر يك از مهاجرين و انصار، بى‏توجه به دستورات نبى اكرم(ص)، امّا با تمسك به برخى عناصر دينى، در پى كسب قدرت بر آمدند. رك: تشيع در مسير تاريخ،فصل دوم، ص‏۴۱ به بعد.
[۹۲]. تحف العقول ۱۷۴، طبرى ۳۰۰/۷.
[۹۳]. رك. نقش عايشه در تاريخ، ج‏۳، ص‏۲۵۱ به بعد.
[۹۴]. بحارالانوار، ج‏۲۹، ص‏۶۳۲، مناقب خوارزمى، ص‏۲۵۳.
[۹۵]. خلاصة الايجاز، شيخ مفيد، ص‏۲۲، الانتصار سيدمرتضى، ص‏۲۷۱، تاريخ مدينة دمشق ۶۴، ص‏۷۱.
[۹۶]. تاريخ عرب، حتّى، ص‏۲۲۷، تاريخ اليعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۶۴.
[۹۷]. سير اعلام النبلاء، ج‏۲، ص‏۵۰.
[۹۸]. مقاتل الطالبيين، ص‏۷۰، شرح ابن ابى الحديد، ج‏۴، ص‏۱۶.
[۹۹]. طبقات الكبرى، ج‏۴، ص‏۱۷۳.
[۱۰۰]. تاريخ اليعقوبى، ج‏۲، ص‏۲۳۰، تاريخ طبرى، ج‏۴، ص‏۱۸۸.
[۱۰۱]. البداية و النهاية ج‏۷، ص‏۳۶۱.
[۱۰۲]. همان، ج‏۸، ص‏۴۷، اعلام الورى با علام الهدى، طبرسى، ص‏۴۰۳.
[۱۰۳]. بحارالانوار، ج‏۳۳، ص‏۱۷۰، الغدير، ج‏۱۰، ص‏۲۸۴.
[۱۰۴]. مقتل خوارزمى، ۲ و ۵. لهوف/۶۹.
[۱۰۵]. مقتل خوارزمى، ۱۸۸/۱، مقتل عوالم/۵۴.
[۱۰۶]. الخرائج، ص‏۲۶ و مدينة المعاجز، ص‏۲۴۴.
[۱۰۷]. طبرى، ج‏۷، ص‏۲۴۰.
[۱۰۸]. جامع الصغير سيوطى، ج‏۱، ص‏۳۱.
[۱۰۹]. مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۱۱ و ۱۲.
[۱۱۰]. لهوف، ص‏۲۰، مقتل خوارزمى‏۱۸۵/۱.
[۱۱۱]. مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۲۶۴ - ۲۶۶.
[۱۱۲]. تاريخ عرب، فيليپ حتى، ص‏۳۷.
[۱۱۳]. معجم البلدان، ۶۶/۲.
[۱۱۴]. تاريخ عرب، فيليپ، حتى، ص‏۳۷.
[۱۱۵]. تاريخ تحليلى اسلام، سيد جعفر شهيدى، ص‏۲۸.
[۱۱۶]. يعنى تنها به قبيله نظر دارد. جنگ‏هاى به‏وجود آمده در روزگار جاهليت - ايام العرب - مصداق روشنى براى اين سخن است. ر.ك: الانمانى، ج‏۹، ص‏۱۵۰ و ج‏۴، ص‏۱۴۰ - ۱۵۲ و العقد الفريد، ج‏۳، ص‏۹۵.
[۱۱۷]. انعام، آيه‏۱۶۴.
[۱۱۸]. تاريخ المدينة المنورة، ۴۱۹/۲، تاريخ اليعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۱۰.
[۱۱۹]. النزاع و التخاصم، مقريزى، ص‏۴۴ و الاحتجاج، ج‏۱، ص‏۱۱۳ - ۱۲۹.
[۱۲۰]. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۷۳.
[۱۲۱]. تفسير الميزان، ج‏۴، ص‏۵۶.
[۱۲۲]. ابن ابى الحديد، ج‏۶، ص‏۳۸، تاريخ مدينه دمشقى، ج‏۳۰، ص‏۲۸۶.
[۱۲۳]. نيل الاوطار شوكانى، ج‏۳، ص‏۱۸۳.
[۱۲۴]. مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۳۲۶.
[۱۲۵]. تاريخ المدينه، ج‏۲، ص‏۶۶۷.
[۱۲۶]. رك، مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۳۷۶ به بعد(فصل بيست و هفتم).
[۱۲۷]. الجمل، ص‏۱۲۰.
[۱۲۸]. رك، على ابرمرد تاريخ، پاينده، ص‏۵۷ به بعد.
[۱۲۹]. تشيع در مسير تاريخ، ص‏۸۷ - ۹۴.
[۱۳۰]. تاريخ اليعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۶۴.
[۱۳۱]. تاريخ طبرى، ج‏۴، ص‏۴۳۸.
[۱۳۲]. تاريخ عرب و اسلام، ص‏۵۲.
[۱۳۳]. مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۳۷۵ - ۳۷۷.
[۱۳۴]. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۹.
[۱۳۵]. مناقب آل ابى‏طالب ۱۰/۲.
[۱۳۶]. برخى كناره‏گيرى امام حسن(ع) را در ماه جمادى الاولى مى‏دانند كه دراين صورت مدت خلافت آن حضرت نزديك به هشت ماه خواهد بود. رك: صلح امام حسن(ع)، ص‏۴۵.
[۱۳۷]. تاريخ الخلفاء ص‏۲۱۳.

کد خبر: 36166
Share/Save/Bookmark