باستانشناسی ایران پس از انقلاب اسلامی/2
سالهای آرامش و آموزش برای میراث فرهنگی
19 بهمن 1392 ساعت 10:35
تاسیس پروژههایی برای پاسخگویی به سئوالات اساسی باستانشناختی، خلاقیتی اجرائی بود که برای همیشه در اختیار دولت اول اصلاحات و سازمان میراث فرهنگی آن زمان باقی خواهد ماند.
عمران گاراژیان - دولت اصلاحات با خیزش اکثریت مردمانی روی کار آمد که به فلسلفه و فرهنگ، به ادب و نزاکت، به لبخند رای داده بودند. به خوشرویی به «زنده باد مخالف من» به نقد سازنده، روی خوش نشان داده بودند. پشتوانه چنین دولتی اضافه بر رای میلیونها ایرانی فرهنگمند، ساختار حاکمیت و دولتی توسعه گرا بود که آرای حداکثری مخالفان و نقادان خود و نتایج آن را به جان خریده بود. دولت دوم سازندگی و عاملان و فاعلانش همه سختیها، تندرویها و تازه به دوران رسیدگیهای سالهای آغازین اصلاحات را با جان و دل خریدند. و طعم گس کنار رفتن از قدرت را مزه مزه کردند. فشارهای اجتماعی و رسانهای را عموما با سعهٔ صدر تحمل کردند. تغییرات به صورت فراگیری از راه رسیده بود و اصلاحات بدون شک بینادیترین و ساختاریترین تغییرات پس از انقلاب اسلامی بود. این تغییرات بیش از هر چیزی در زمینه فکر و فرهنگ مشهود بود و ناگزیر به میراث فرهنگی و باستانشناسی هم میرسید.
در دولت دوم اصلاحات تدریجا ذهنیتها نسبت به باستانشناسی کمی تغییر کرده بود. نشانههای این تغییر در تصویب کاردانی باستانشناسی ذیل مجموعه هنر آن هم هنرهای تجسمی در شواری گسترش آموزش عالی آن زمان مشاهده میشود. دانشگاه سیستان و بلوچستان که در شهر زهدان واقع شده از سال ۱۳۷۴ خورشیدی کاردانی باستانشناسی در دانشکده هنر آموزش میداد. در همین سال دانشگاه آزاد واحد ابهر نیز پذیرای دانشجویان کارشناسی باستانشناسی شد.
یادآوری این نکته را ضروری است که از سالهای آغازین دولت دوم سازندگی مرکز آموزش عالی میراث فرهنگی کاردان باستانشناس تربیت میکرد. اما این کاردانها در خود سازمان میراث فرهنگی به کار گرفته میشدند و هرگز این مرکز مقطع بالاتر یعنی کارشناسی را تربیت نکرد. این تحولات گرچه مربوط به پیش از دولت اصلاحات هستند اما تغییرات اساسی حاکمیت و دولت سازندگی نسبت به این حوزه را نشان میدهند. اهمیت موضوع از این منظر است که آموزش عالی باستانشناسی از سالهای اواخر دهه ۱۳۲۰ خورشیدی برای همیشه در دانشگاه تهران، محدود بود. حالا در آستانه دولت اصلاحات دو دانشگاه دیگر یکی دولتی و دیگری آزاد اضافه شده بودند. با کنترل و نظارت شدیدی که بر این حوزه به سبب سابقهاش وجود دارد نمیتوان این گسترش را اتفاقی یا دررفته از دست ناظران قلمداد کرد. در عین نمیتوان فعالیتهای رندانهٔ اهل فرهنگ را نیز نادیده انگاشت. خصوصا که کاردانی را ذیل هنر و کاردانی به تصویب رسانده بودند.
تا تحولات پسآیند اصلاحات جاگیر و پاگیر شود و به میراث فرهنگی و باستانشناسی برسد، دوسالی طول کشید. تحولات آنگاه که دیر میرسند، سنجیده میشوند، ورز داده میشوند، جامعه و اقشار مختلفاش را در بر میگیرند. تحولات کُند پس از اصلاحات در باستانشناسی و میراث فرهنگی برپایه زیرساختهای دولت دوم سازندگی چنین بود. اما این تحولات یک مسئله داشت: دیر رسید و زود بازگشت! دوره هشت ساله اصلاحات برای برخی از حوزههای بینادی و فرهنگی حدود چهار سال بود. چهار سالی که در بیناش انتخابات هم برگزار شد. منظورم دقیقا همراهی و همزمانی مجلس ششم با دولتهای اصلاحات نیست. با این وجود از این واقعیت، هم نمیتوانم صرف نظر کنم که دولتهای ناهمسو با مجلسها (مثل همین روزها) زیر فشار مضاعف هستند.
سالهای ابتدایی دولت اول اصلاحات هم چنین بود.
تاسیس پروژههایی برای پاسخگویی به سئوالات اساسی باستانشناختی، خلاقیتی اجرائی بود که به نظر برای همیشه در اختیار دولت اول اصلاحات و سازمان میراث فرهنگی آن زمان باقی خواهد ماند.از باستانشناسان ایرانی خارج از کشور استفاده میشد، تا فعالیتهای باستانشناسان خارجی در ایران حساسیت برانگیز نشود. از حق نمیتوان گذشت که چنین فعالیتی در سالهای پس از انقلاب اسلامی تا همین زمان همچنان بیرقیب باقی مانده است. پروژه پژوهشهای باستانشناختی ازبکی در نظرآباد کرج در استان تهران مثال خوبی برای معرفی چنین پروژههایی است، که بوسیله دکتر یوسف مجیدهزاده به اجرا در آمد.
نیمه دوم دولت اول اصلاحات با فاجعهای فرهنگی زیر پوست جامعه ایران، تلنگری اساسی و فراگیر در مورد باستانشناسی و میراث فرهنگی به دولت و حاکمیت ایران زد. این فاجعه، خودآگاهی خفته را فراخواند و دولت و حاکمیت را برای دومین بار در سالهای پس از انقلاب اسلامی، به خود آورد. دملی چرکین و یکصد ساله به شکلی نو و فراگیر به صورت فاجعهای فرهنگی نمایان شده بود.
در پی رویدادی نادر یعنی شسته شدن گوری در کنار رودخانهای در جیرفت از استان کرمان و نمایان شدن چند شی باستانی مربوط به عصر مفرغ، انبوه روستائیان روانه تپههای باستانی شده بودند و شب و روز نمیشناختند. قاچاقچیان شب کار حالا در بخشی از سرزمین پهناور ایران، روز روشن به همراهی انبوهی از روستائیان کندن و جستجوی گنجهای نیاکان را حق مسلم خود میدانستند. این فاجعهای فرهنگی در بافتی فرهنگی دیرپا بود، که فکری برای پایش پیشینهاش و آگاهی بخشی مردماش نکرده بودند.
اگر سالهای اول دولت اصلاحات را سالهای آرامش و آموزش در زمینه باستانشناسی و میراث فرهنگی قلمداد کنیم. سالهایی که زمینه تخصص گرایی در میراث فرهنگی را برای این دولت فراهم کرد. فاجعه فرهنگی جیرفت طوفان بود. طوفانی که میرفت تا بخشهایی از جنوب شرق ایران را در نوردد! هشدار، هشداری عمیق بود که در موقعیت مناسب با دولتی حساس نسبت به مسائل فرهنگی و باستانشناسی مواجه شده بود. مدیران میراث فرهنگی دولت اصلاحات در بهره برداری از این رویدادهای تلخ و مدیریت آن کم نگذاشتند. برای مثال پس از کنترل بحران جیرفت، یگان حفاظت از میراث فرهنگی شکل گرفت. این سیاستی بجا اما ناکافی بود. چراکه حفاظت بوسیله نیروهایی که کمترین شناخت و آموزش را ندیده بودند، خطرپذیری و ریسک بالائی برای میراث فرهنگی داشت.
به نظر میرسد نبود شناخت کافی از میراث فرهنگی و ضرورت صیانت از آن در بین طبقه متوسط شهری و پایین روستایی زمینههای گسترش و فراگیر شدن امثال بحران جیرفت را فراهم میکرد. اما همچنان برای فرهنگ سازی در مقیاس گسترده مثلا از طریق رسانه ملی فکری نشده بود و میتوان نتیجه گرفت که اتهام میراث فرهنگی و باستانشناسی در همه بخشهای حاکمیت ایران رفع نشده بود. فاجعه فرهنگی جیرفت همسنگ فاجعه طبیعی بم در سالهای دولت دوم اصلاحات بود، که به آن باز خواهم گشت.
استایار گروه باستانشناسی دانشگاه نیشابور
کد خبر: 69062
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdccixqe.2bqoe8laa2.html