عمران گاراژیان - دولت اصلاحات با خیزش اکثریت مردمانی روی کار آمد که به فلسلفه و فرهنگ، به ادب و نزاکت، به لبخند رای داده بودند. به خوشرویی به «زنده باد مخالف من» به نقد سازنده، روی خوش نشان داده بودند. پشتوانه چنین دولتی اضافه بر رای میلیونها ایرانی فرهنگمند، ساختار حاکمیت و دولتی توسعه گرا بود که آرای حداکثری مخالفان و نقادان خود و نتایج آن را به جان خریده بود. دولت دوم سازندگی و عاملان و فاعلانش همه سختیها، تندرویها و تازه به دوران رسیدگیهای سالهای آغازین اصلاحات را با جان و دل خریدند. و طعم گس کنار رفتن از قدرت را مزه مزه کردند. فشارهای اجتماعی و رسانهای را عموما با سعهٔ صدر تحمل کردند. تغییرات به صورت فراگیری از راه رسیده بود و اصلاحات بدون شک بینادیترین و ساختاریترین تغییرات پس از انقلاب اسلامی بود. این تغییرات بیش از هر چیزی در زمینه فکر و فرهنگ مشهود بود و ناگزیر به میراث فرهنگی و باستانشناسی هم میرسید.
در دولت دوم اصلاحات تدریجا ذهنیتها نسبت به باستانشناسی کمی تغییر کرده بود. نشانههای این تغییر در تصویب کاردانی باستانشناسی ذیل مجموعه هنر آن هم هنرهای تجسمی در شواری گسترش آموزش عالی آن زمان مشاهده میشود. دانشگاه سیستان و بلوچستان که در شهر زهدان واقع شده از سال ۱۳۷۴ خورشیدی کاردانی باستانشناسی در دانشکده هنر آموزش میداد. در همین سال دانشگاه آزاد واحد ابهر نیز پذیرای دانشجویان کارشناسی باستانشناسی شد.
یادآوری این نکته را ضروری است که از سالهای آغازین دولت دوم سازندگی مرکز آموزش عالی میراث فرهنگی کاردان باستانشناس تربیت میکرد. اما این کاردانها در خود سازمان میراث فرهنگی به کار گرفته میشدند و هرگز این مرکز مقطع بالاتر یعنی کارشناسی را تربیت نکرد. این تحولات گرچه مربوط به پیش از دولت اصلاحات هستند اما تغییرات اساسی حاکمیت و دولت سازندگی نسبت به این حوزه را نشان میدهند. اهمیت موضوع از این منظر است که
آموزش عالی باستانشناسی از سالهای اواخر دهه ۱۳۲۰ خورشیدی برای همیشه در دانشگاه تهران، محدود بود. حالا در آستانه دولت اصلاحات دو دانشگاه دیگر یکی دولتی و دیگری آزاد اضافه شده بودند. با کنترل و نظارت شدیدی که بر این حوزه به سبب سابقهاش وجود دارد نمیتوان این گسترش را اتفاقی یا دررفته از دست ناظران قلمداد کرد. در عین نمیتوان فعالیتهای رندانهٔ اهل فرهنگ را نیز نادیده انگاشت. خصوصا که کاردانی را ذیل هنر و کاردانی به تصویب رسانده بودند.
تا تحولات پسآیند اصلاحات جاگیر و پاگیر شود و به میراث فرهنگی و باستانشناسی برسد، دوسالی طول کشید. تحولات آنگاه که دیر میرسند، سنجیده میشوند، ورز داده میشوند، جامعه و اقشار مختلفاش را در بر میگیرند. تحولات کُند پس از اصلاحات در باستانشناسی و میراث فرهنگی برپایه زیرساختهای دولت دوم سازندگی چنین بود. اما این تحولات یک مسئله داشت: دیر رسید و زود بازگشت! دوره هشت ساله اصلاحات برای برخی از حوزههای بینادی و فرهنگی حدود چهار سال بود. چهار سالی که در بیناش انتخابات هم برگزار شد. منظورم دقیقا همراهی و همزمانی مجلس ششم با دولتهای اصلاحات نیست. با این وجود از این واقعیت، هم نمیتوانم صرف نظر کنم که دولتهای ناهمسو با مجلسها (مثل همین روزها) زیر فشار مضاعف هستند.
سالهای ابتدایی دولت اول اصلاحات هم چنین بود.
رویکرد فرهنگی- فلسفی و لبخندهای اصلاحات زیر فشار اقتصاد، سیاست و امنیت در حوزه فرهنگ، داوم نیاورد. نه تنها دوام نیاورد روی لبها خشکید. تلخند شد به سکوت کشیده شد و از این هم فراتر رفت: وقتی فرهنگمندان همه ماتشان زد که همکاران خویش را نویسندگان و فرهیختگان را طعمه قتلهای زنجیرهای یافتند. باورها سرگردان شده بود. در چنین فضایی، انتظار اینکه بوی بهبود ز اوضاع جهان بشنویم، دور از ذهن بود. دولت اول اصلاحات اما بر خلاف نهاد ناآراماش که بعدها بر ما مردم مکشوف شد؛ ظاهر و نمایی آرام داشت!
در نیمه دوم دولت اول اصلاحات، میانهروی جای تندرویهای فرهنگی را گرفت. احتمالا رویکردهای فرهنگی تدریجا از ایدههای فلسفی - اجتماعی به سوی دیدگاههای دینی و تاریخی سوق یافتند.
کشاکشهای پیش گفته در اردوگاه فرهنگی دولت اول اصلاحات از یک سو و تغییرات رویکردهای فرهنگی این دولت از سوی دیگر آن را تقریبا از میراث و پیشینه فرهنگی و باستانشناسی غافل کرده بود (از این نظر دولت اعتدال شباهتهایی با دولت اصلاحات دارد). غفلتی که برپایه زیرساختهای دولت دوم سازندگی اندک گشایشی حاصل شده را بیتاثیر میکرد.
با این وجود، پروژههای کاوش که در دولت دوم سازندگی انگشت شمار بودند، افزایش یافتند. فعالیتهای باستانشناسی در استانهای بیشتری به چشم میخورد. در رویکرد فرهنگی دولت اول اصلاحات از باستانشناسی و میراث فرهنگی به نظر میرسید تا حدودی رفع اتهام شده است. این مهم چنانکه اشاره کردم ریشه در دو سال پایانی دولت دوم سازندگی داشت.
سید محمد بهشتی که مسئول سازمان میراث فرهنگی شده بود در سخنرانی در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دقیقا از تمثیل «جوجه اردک زشت» برای معرفی کنایه گونهٔ باستانشناسی (و میراث فرهنگی) نزد دولت و حاکمیت استفاده کرد. این اوج واقع نمایی یک مسئول دولتی در سطوح بالا از باستانشناسی بود. جو دانشگاهها در نیمه دوم دولت اصلاحات باز شده بود و همانطور که اشاره کردم علاوه بر دانشگاه تهران، سیستان و بلوچستان و واحد ابهر دانشگاه آزاد اسلامی هم دانشجوی باستانشناسی تربیت میکرد. اینها، نشانههایی از رفع اتهام بودند.
اما در زمینه آموزش عالی فشارها و در مگنه قرار گرفتنها و رفتن اکثر صاحبان فکر از ایران ضربههایی چنان کاری زده که نمیتوان انتظار داشت به محض باز شدن فضای دانشگاهها زمینه توسعه باستانشناسی در دانشگاهها فراهم شود.
گسست بین نسلها دقیقا مشهود بود و سر رشته امور در زمینه باستانشناسی عموما در دانشگاههای تهران در اختیار تفکراتی نه چندان دانشگاهی بلکه بیشتر اداری – اجرایی بود. در نتیجه به نظرم نبود پرسنل و خصوصا اعضای هیئت علمی متخصص که همیشه مشکل باستانشناسی ایران بوده است، زمینههای بهره برداری از گشایش فضای دانشگاهها را برای این رشته از بین بُرد.
دولت و حاکمیت در سطوح بالا نسبت به میراث فرهنگی و باستانشناسی همیشه خودآگاهی داشته است. اما همین خودآگاهی همراه با بدبینی که در بحث دولت سازندگی به آن اشاره کردم، تیغی دو دم بود که از هر دو دم، این رویکرد تخصصی را در جامعه ایران میبرید و گسسته و تکه پاره میکرد. مضاف بر پیشینهای (سوء استفاده رژیم گذشته از آثار باستانی که در شماره نخست اشاره شد) که عموما بدبینانه نگریسته میشد، یک اتهام دیگر در زمینه باستانشناسی همیشه گردن این رشته را زیر تیغ قرار داده است، آن موضوع فعالیت هیئتهای خارجی است.
به نظر میرسد در این مورد هم گرچه آسان نبود اما
تدریجا در دولت اول اصلاحات از ورود هیئتهای خارجی مُصر فعالیت در ایران ممانعت نمیشد. در مقابل این درخواستها (هیئتهای خارجی) احتمالا تفکری در حمایت از باستانشناسان ایرانی، در خارج از کشور وجود داشت. همین تفکر به آنها (باستانشناسان خارجی که از ایران رفته بودند) میدان عمل میداد. به نظر میرسد این نتیجهٔ تامل در این حوزه و تجربههای تاریخی مدیران در ارتباط با هیئتهای خارجی و باستانشناسی ایران بود. تدریجا برخی از این باستانشناسان در پروژههایی در ایران فعالیت را آغاز کردند که در ادامه خواهم گفت.
تاسیس پروژههایی برای پاسخگویی به سئوالات اساسی باستانشناختی، خلاقیتی اجرائی بود که به نظر برای همیشه در اختیار دولت اول اصلاحات و سازمان میراث فرهنگی آن زمان باقی خواهد ماند.از باستانشناسان ایرانی خارج از کشور استفاده میشد، تا فعالیتهای باستانشناسان خارجی در ایران حساسیت برانگیز نشود. از حق نمیتوان گذشت که چنین فعالیتی در سالهای پس از انقلاب اسلامی تا همین زمان همچنان بیرقیب باقی مانده است. پروژه پژوهشهای باستانشناختی ازبکی در نظرآباد کرج در استان تهران مثال خوبی برای معرفی چنین پروژههایی است، که بوسیله دکتر یوسف مجیدهزاده به اجرا در آمد.
نیمه دوم دولت اول اصلاحات با فاجعهای فرهنگی زیر پوست جامعه ایران، تلنگری اساسی و فراگیر در مورد باستانشناسی و میراث فرهنگی به دولت و حاکمیت ایران زد. این فاجعه، خودآگاهی خفته را فراخواند و دولت و حاکمیت را برای دومین بار در سالهای پس از انقلاب اسلامی، به خود آورد. دملی چرکین و یکصد ساله به شکلی نو و فراگیر به صورت فاجعهای فرهنگی نمایان شده بود.
در پی رویدادی نادر یعنی شسته شدن گوری در کنار رودخانهای در جیرفت از استان کرمان و نمایان شدن چند شی باستانی مربوط به عصر مفرغ، انبوه روستائیان روانه تپههای باستانی شده بودند و شب و روز نمیشناختند. قاچاقچیان شب کار حالا در بخشی از سرزمین پهناور ایران، روز روشن به همراهی انبوهی از روستائیان کندن و جستجوی گنجهای نیاکان را حق مسلم خود میدانستند. این فاجعهای فرهنگی در بافتی فرهنگی دیرپا بود، که فکری برای پایش پیشینهاش و آگاهی بخشی مردماش نکرده بودند.
اگر سالهای اول دولت اصلاحات را سالهای آرامش و آموزش در زمینه باستانشناسی و میراث فرهنگی قلمداد کنیم. سالهایی که زمینه تخصص گرایی در میراث فرهنگی را برای این دولت فراهم کرد. فاجعه فرهنگی جیرفت طوفان بود. طوفانی که میرفت تا بخشهایی از جنوب شرق ایران را در نوردد! هشدار، هشداری عمیق بود که در موقعیت مناسب با دولتی حساس نسبت به مسائل فرهنگی و باستانشناسی مواجه شده بود. مدیران میراث فرهنگی دولت اصلاحات در بهره برداری از این رویدادهای تلخ و مدیریت آن کم نگذاشتند. برای مثال پس از کنترل بحران جیرفت، یگان حفاظت از میراث فرهنگی شکل گرفت. این سیاستی بجا اما ناکافی بود. چراکه حفاظت بوسیله نیروهایی که کمترین شناخت و آموزش را ندیده بودند، خطرپذیری و ریسک بالائی برای میراث فرهنگی داشت.
به نظر میرسد نبود شناخت کافی از میراث فرهنگی و ضرورت صیانت از آن در بین طبقه متوسط شهری و پایین روستایی زمینههای گسترش و فراگیر شدن امثال بحران جیرفت را فراهم میکرد. اما همچنان برای فرهنگ سازی در مقیاس گسترده مثلا از طریق رسانه ملی فکری نشده بود و میتوان نتیجه گرفت که اتهام میراث فرهنگی و باستانشناسی در همه بخشهای حاکمیت ایران رفع نشده بود. فاجعه فرهنگی جیرفت همسنگ فاجعه طبیعی بم در سالهای دولت دوم اصلاحات بود، که به آن باز خواهم گشت.
استایار گروه باستانشناسی دانشگاه نیشابور