باستانشناسی ایران/5
مجلس هرگز ضرورت نظارت بر میراث فرهنگی را احساس نکرد
از آنجا که تخریب آثار باستانی نتیجه مستقیم فشار بر سازمان میراث فرهنگی است. با هر دید و دیدگاه نظری بنگریم چه ملی گرایانه و چه جهانی و بشری و انسانی، تخریب آثار باستانی در تعارض مستقیم با استقلال فرهنگی است.
تاريخ : سه شنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۳۴
عمران گاراژیان - باستان شناسی ایران پس از انقلاب اسلامی (بخش پنجم):دولت دهم در موضوع میراث فرهنگی فکر میکرد زمان جبران فرارسیده است. جبران مافات! در نتیجه بخشهایی از سازمان میراث فرهنگی که به اصفهان و شیراز فرستاده شده بود در سکوت رسانهها به تهران بازگردانده شد. در فرآیند این انتقال و بازگرداندن، میلیاردها تومان سرمایه و مهمتر از آن نیروهای متخصص و سرمایه انسانی هدر رفت. در این فرآیند عملکرد مجلس شورای اسلامی به طور فزایندهای غیر قابل دفاع، غیر تخصصی و حتی غیر فرهنگی بود. لااقل آنچه در رسانه ها منتشر شد نشان می داد که موضوع میراث فرهنگی، مسائل و اهمیت آن در سایهی عاملیت چند فردی قرار گرفته که در طول هشت سال دولت های نهم و دهم میراث فرهنگی را تسخیر کرده بودند. در ناخوداگاهی سیستمی، مجلس شواری اسلامی هرگز به این موضوع نپرداخت که لازم است نظارتاش را بر میراث فرهنگی به عنوان بانی سرمایههای فرهنگی برگشتناپذیر گسترش دهد. در کنار این شرایط که حاکی از رفتار سازمان یافته ردههای بالائی حاکمیت در ایران است آموزش باستان شناسی در ایران معضل دیگری است که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
بدون شک، آموزش باستان شناسی در ایران روز آمد نیست. این مسئله ساده ای نیست انگاه که بدانیم در ساختاری پیچیده و چند نسلی شرایط موجود طرفدارانی پروپا قُرص دارد. طرفدارانی تاثیرگذار و قدرتمند که معیارهای ارزیابی را برنمی تابند و کسانی بطور سنتی با تکرار مکرارت هرچند موجب تخریب آثار و بیکار ماندن انبوه دانشجویان فارغ التحصیل شود، خو گرفتهاند. در سال ۱۳۸۸ یعنی سالی که دولت دهم روی کار آمده بود. همایشی ملی در دانشگاه بوعلی همدان با هدف طرح مسئله بازبینی سرفصلها و محتوای دورس سازماندهی شده بود. عنوان همایش «امکان ها و امکانات تحول آموزش در باستان شناسی ایران» بود. در اینکه از نظر سیاسی- فرهنگی در فضایی نامطلوب این همایش سازماندهی شده بود، تردید نمیتوان کرد. اما این مسئلهای بیرون از باستان شناسی و میراث فرهنگی بود در دورن باستان شناسی فرضیههایی وجود دارد: عاملانی که در چند طیف، طبقهبندی میشدند از سنت گرایان گرفته تا انحصارطلبان، همایش را بایکوت کرده بودند. با این وجود همایش به خوبی برگزار شد و نتایج بسیار درخشانی مثلا در به روز رسانی رویکردهای متکثر در پیشنهاد گرایشهای نو در مقطع کارشناسی ارشد داشت. در پس آیند این همایش کسانی سعی تمام در مصادره به مطلوب کردن آن داشتند. از گرفتن سکه تا معرفی همایش نزد مسئولان دانشگاه (بوعلی) همه و همه در راستای مصادره صورت می رفت که به نظر می رسد تا کنون ره به مقصود نبرده است. اما میتوان گفت پیشنهاد تغییرات را البته ابتر کرده است. آسیب شناسی آموزش باستان شناسی در ایران فراتر از بحثهای مختصر در این نوشته است. اما نمیتوان از این واقعیت بسادگی گذشت که باستان شناسی ایران بطور کلی نه از امروز و دیروز بلکه بر بنیاد یک صد و پنجاه سال پیشینهاش موضوعی وارداتی، پانگرفته در ایران و البته حاکمیتی- دولتی است. و دولت و حاکمیت از طُرق نامحسوس بیمناکی خود را از آن بروز میدهد. البته عاملان بومی و بومیت گرایی وانحصار طلبی را نمیتوان نادیده گرفت.
در بخش اول اشاره کردم که باستان شناسی در ایران پس از انقلاب اسلامی در معرض اتهام است. در بخش دوم و سوم اشاره کردم که ضروتهایی مانند انچه موجب شکل گیری باستان شناسی شد برای دولتهای سازندگی واصلاحات ضرورت باستان شناسی را توجیه میکرد. و دولت توسعهگرای سازندگی واقعا در موضوع پیشنهادِ تصویب قوانین و روزآمد کردن نهادها سر آمد بود (به مجموعه قوانین و مقرارت میراث فرهنگی نگاه کنید). در زمینه رویکردها نیز هنوز که هنوز است به نظر میرسد دولت سازندگی سرآمد بوده است. برای مثال رویکرد بهرهبرداری از میراث فرهنگی در راستای گردشگری که در انتهای دروه ششم مجلس به بار نشست در اصل ریشه در دولت سازندگی داشت. در دولتهای نهم و دهم ارتجاع نظری به ناسیونالیسم و بهرهبرداری سیاسی از میراث فرهنگی همزمان تخصصزدایی رخ داد. دولتهای نهم و دهم در پوپولیستی کردن موضوع در عین حال مصادره کردن آن به نفع چند نفر خاص از اطرافیان دولت که کمترین تخصصی خصوصا در زمینه میراث فرهنگی و باستان شناسی نداشتند، سرآمد بود. آمار دقیقی از تخریبها و هدر رفتن سرمایه ها در اختیار نداریم ولی احتمالا از این نظر نیز در آینده مشخص خواهد شد که دولتهای نهم و دهم سرآمد بوده است.
انتقال بخشهایی از سازمان میراث فرهنگی خصوصا آن بخش هایی که تخصصی و در ارتباط با باستان شناسی و میراث فرهنگی بودند در بدنه دانشگاهها و متخصصان واکنشهای مختلفی را برانگیخت. احتمالا در واکنش به همین انتقال بود که دو نهاد با دو شکل متفاوت در باستان شناسی ایران شکل گرفت. اول انجمن علمی باستان شناسی ایران که با محوریت چند تن از اساتید دانشگاه(البته بنام باستان شناسی ایران) و ذیل ساختار انجمنهای علمی وزارت علوم و دقیقا در سالهای آغازین دولت دهم اعلام موجودیت کرد.
نهاد دیگر جامعه باستان شناسی ایران بود که بوسیله جوانترها که اکثرشان در بیرون از ایران بودند با سختار دنیای واقعی اما ابتدا به ساکن در دنیای مجازی عضوگیری میکرد. در سالهای پس از انقلاب اسلامی اینها تقریبا تنها نهادهایی بودند که پس از شکل گیری دوام آورده و فعالیتهایی فراتر از ارسال گل و خرما هنگام از دست رفتن اعضایشان تا کنون داشتهاند. یادآوری کنم این کنایهای بود که همکاران میراث فرهنگی در دولت اصلاحات برای انجمن صنفی باستان شناسی به کار می بردند. آنها میگفتند «انجمن صنفی در حد ارسال گل هنگام فوت احتمالی اعضا فعالیت میکند با عضویت در آن گل و خرمای ارسالی را برای بازماندگان در تهران تدارک ببیند».
چه آن انجمن صنفی سابق که دیگر رد و نشانی از آن نیست و چه این دو نهاد جدید(انجمن علمی و جامعه باستان شناسی) همه و همه از یک واقعیت تلخ رنج میبرند آن واقعیت پرهیز از رویکردهای روشی- نظری به روز و محوریت چند شخص است که تصور میکنند، فعالیت مدنی تنها یک شکل اجرایی دارد و آن هم شکل اداری گونه است. در همه این نهادها و فعالیتها زایایی نظری به هیچ رویی رواج ندارد و متاسفانه ملی گرایی تنها رویکرد باستان شناسانه قلمداد میشود. سنت گرایی در کنار ملیگرایی گرچه عاملان دلسوز و با نیتهای پاک را گردهم میآورد، اما چند مسئله دارد. اول انکه سنت یک راه میشناسد و برای جوانان متکثر شدهی امروز بسنده و قانع کننده نیست. دوم اینکه ناسیونالیسم به هیچ رویی روزآمد نیست و در جامعه امروز کارکردهایی که در جامعه گذشته داشت را ندارد. این رویکرد انگاه پسرفت را ناگزیز میکند که نه تنها به روز نمیشود( به سبب ساختار متعصبانه اش) بلکه راه را بر همه شکلهای دیگر باستان شناسی نظری بسته است. درعین حال یک واقعیت وجود دارد: باستان شناسی ملی گرایانه ریشههای دیرینه در فرهنگ ایران زمین دارد اما اینکه رویکردی باز و نظامند و چند رویکردی (باستان شناسی) را به حد عصبیت های پوپولیسی برای برساختن هویت ملی تقلیل میدهد، فاجعه است.
اوج این پیچیدگی و بدبینی در انتقال بخش های تخصصی میراث فرهنگی از تهران به اصفهان و شیراز و سپس اعلام «مکتب ایرانی» در غیاب متخصصان، نمایان شد.
در همین فرآیند از یک سو، فشار بر پیشنهاد دهنده این مکتب احتمالا بوسیله بخشهای از بالائی حاکمیت ایران، مشاهده شد. و از سوی دیگر سازمان میراث فرهنگی قربانی این فشارها گردید در عین حالی که در حاشیه بود به حاشیه دورتری نسبت به حاکمیت سیاسی رانده شد. مدیران دولت نهم در فرآیند انتقال بخشهایی از میراث فرهنگی به بیرون از تهران مانند همکاران شان در دانشگاه ها سکوت کردند. متخصصان و کارشناسان میراث فرهنگی به استیصال کشیده شدند. و این همه، بیش از هر چیزی نشانگر ضعف نظری و عملی این زمینه از دانش و رویکرد تخصصی در جامعه ایران است.
دولت نهم و دهم در نوع خود بینظیر بودند. فعالیتهایی که در زمینه میراث فرهنگی و باستان شناسی داشتند نیز در مقایسه با دیگر بخش های دولتی و دانشی کم نظیر بود. تنها نظیر آن شاید سازمان مدیریت و برنامه ریزی و سرنوشت آن سازمان باشد. مجلس شورای اسلامی در دورههایی که همزمان با این دولتها بودند به نظرم لایق دریافت نشان لیاقت برای حمایت از میراث فرهنگی و تقویت رویکرد پیشینه فرهنگی و هویت ملی هستند. کمترین آرزوی تخصصی ما برای خودمان این است که دیگر چنین بینظیرها و کم نظریهایی را تجربه نکنیم و بیشترین آرزوی مان برای نسل های آینده این است که فرزندانمان بتوانند آفات پدید آمده و صدمات وارد شده را جبران کنند. البته نگارنده چنین موضوعی را بعید میداند چراکه میراث فرهنگی، منابع فرهنگی برگشت ناپذیر است و نمیتوان به هزاران سال گذشته بازگشت و دوباره اثار باستانی ساخت. و از آنجا که تخریب آثار باستانی نتیجه مستقیم فشار بر سازمان میراث فرهنگی است. با هر دید و دیدگاه نظری بنگریم چه ملی گرایانه و چه جهانی و بشری و انسانی، تخریب آثار باستانی در تعارض مستقیم با استقلال فرهنگی است. در نتیجه هم دولت نهم و دهم و هم مجلس های همزمان با آنها سوگندشان را زیر پا نهادهاند. متخصصانی که در دولت نهم پُستهای سازمان میراث فرهنگی را در اختیار داشتند و پس از انتقال سکوت کردند به تعهد تخصصی شان عمل نکردهاند.
استادیار گروه باستان شناسی دانشگاه نیشابور