گفتوگو با ”پیام دهکردی” بازیگر نمایش ”نورا”
ما بازیگران دچار فراموشی و وازدگی شدهایم
3 مهر 1389 ساعت 13:34
"پیام دهکردی" از آن دست بازیگرانی است که پس از سالها به قولی خاک صحنه خوردن وارد عرصه تلویزیون و تصویر هم شد و حالا کمکم دارد تبدیل به چهره شناخته شدهای در بین مردم میشود.
او این روزها مشغول بازی در نمایش "نورا" به کارگردانی "علیرضا کوشک جلالی" در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر است. دهکردی در نقش "هلمر" موفق شده باز هم تجربهای نو را به مخاطبان تئاتر ارائه دهد.
همین امر انگیزهای شد تا با او به گپوگفت بنشینیم؛ هرچند این گفتوگو به ایفای نقش او در نمایش "نورا" محدود نشد؛ چراكه او با حوصله از بازیگری، تئاتر و حال و هوای این روزهای این هنر گفت. به به گزارش هنر نيوز، گفتوگوی سایت ایران تئاتر را با "پیام دهکردی" میخوانید:
***
به نظر میرسد دو جریان قالب در حال حاضر در تئاتر ایران وجود دارد که با وجود ژانرهای گوناگون، این دو جریان اجراهای بیشتری را در طول این سالها به خود اختصاص میدهند؛ یکی جریان تئاتر موسوم به تجربی است که اساساً سعی در نمایش شیوههای اجرایی متفاوت دارد و به نوعی دارای ظاهری آوانگارد است و دیگری جریان کلاً متفاوت است که به قصد ارتباط با مخاطب بیشتر رو به کمدی میآورد. حال یا متون کمدی اجرا میشوند و یا در حالت بحث برانگیزتری خوانشی کمیک از متون غیر کمیک انجام میشود. اگر این تقسیمبندی را درباره جریانهای قالب تئاتر بپذیریم، اینها اساساً چه تأثیری بر موقعیت و شیوههای بازیگری ما میگذارند؟
البته تا آنجایی که من به یاد دارم در دهه پیش هم این دو یعنی رویکرد کمیک و رویکرد تجربی در تئاتر ایران وجود داشت که اینها هرکدام جنسی متفاوت از بازی را میطلبند. آنچه مهم است این است که یک بازیگر وارد جهان اثر شود. حالا ممکن است فضای آن اثر کمدی، فانتزی، اکسپرسیونیستی یا چیزهایی از این دست باشد. اما همه اینها به نظر من خیلی جدی نیستند که بخواهیم از آنها به عنوان یک جریان اسم ببریم. از طرفی اگر بخواهم از زاویهای دیگر با این سؤال برخورد کنم باید بگویم که در این سالها هرگاه گروههایی نتوانستهاند یک متن را -که گاهی آن متنی بسیار ساده و شخصیتمحور هم بوده اجرا کنند، رو به نوعی شیوههای اجرایی خاص به نام تئاتر تجربی آوردهاند، یا نوعی رویکرد کمدی که در اصل هم کمدی نیست و بیشتر مضحکهای سطحی است را در دستور کار خود قرار دادهاند. اما گرایش به کمدی شاید دلیل دیگری هم داشته باشد و آن نیاز اجتماعی مردم ما به خنده به عنوان یک فقدان و رهایی از دغدغههای روزمره باشد.
ما در دهه گذشته از طرفی تئاترهای رئالیستی بیشتری را داشتیم که برای خود یک جریان بودند و دوشادوش دیگر گونهها حرکت میکردند، در صورتی که الآن آن جریان نحیفتر شده و تئاتری که بناست ضد جریان باشد تا تجربی شود، تبدیل به یک جریان شده است.آیا همین امر ظرفیتهای بازیگری را در تئاتر ما محدود نمیکند؟
خوب این چیزی است که سالهاست در تئاتر ایران رایج شده و بیشتر بازیگرانی که در این نوع کارها هستند البته نه همه اما خیلیها دانش دارند و مجبور به ورود به چنین کارهایی میشوند؛ اما عمده آنها دارای دانش بازیگری و توانمندی خاصی نیستند و برای همین وقتی چنین کارهایی را میبینید دروغین بودن و بیعمقبودنشان را متوجه میشوید. خیلی جالب است شما وقتی به فرانسه میروید،-که تئاتر آوانگارد در آنجا رونق دارد- یا به لهستان -که مهد تئاتر تجربی است- میروید، مطلقاً چنین گژیهایی را نمی بینید. تمام کسانی که در تئاتر تجربی در آنجا لحظهای را خلق میکنند در بازیگری رئالیستی استادند. یعنی آنها این مسیر را پله به پله طی کردند و چون این پیشینه را داشتند شما وقتی با آنها درباره گروتفسکی که در ایران یک اسطوره است، حرف میزنید خیلی ساده با موضوع برخورد میکنند و آن را چونان ادامهدهنده یا طیکننده یک مسیر میبینند.
کیفیت بازیگری در این سالها چگونه بوده؟ به نظر میرسد گروههای ما فعالیتهای مداوم را تبدیل به فعالیتهایی کردهاند که با توجه به کار شروع میشود. این نشانه هماهنگی سریع است یا اساساً ضعف به حساب میآید و کیفیت را پایین میآورد؟
ببینید من یک مثال ساده برای شما از تجربیات خودم بزنم. همه میگویند "مرگ فروشنده" کار نادر برهانی مرند از بهترین کارهای چند سال گذشته بوده. بله من هم به این معتقدم اما فراموش نکنیم "مرگ فروشنده" محصول یک تلاش شبانهروزی چندین ماهه بود. یعنی من به یاد دارم که تک تک بچههایی که سر آن کار میآمدند از نظر درآمدی از چیزی که امروز هستند ضعیفتر بودند و هرکدام بحران خاص خود را داشتند. اما حجم دلدادگی آدمها به کار با امروز اصلاً قابل قیاس نیست. اگر کاری مثل "شبهای آوینیون" اجرا میشود و دیگر هیچگاه تکرار نمیشود به دلیل درگیری تنگاتنگ کارگردان با گروهش بوده که با ساعتها و ماهها تمرین، اتود و بحث به وجود آمده و از گذر آن کارگردان فرصت آزمون و خطا داشته است. این شرایط امروز فراهم نیست. همین نورا را من فکر نمیکنم ما به شکل مفید بیشتر از چهار هفته تمرین کرده باشیم. شما بهترین بازیگر دنیا را هم که بیاورید با دو هفته نمیتوانید از او بازی مناسب بگیرید و این نوعی عقبگرد است. من خودم به کارهایم در سالهای گذشته نمره بیشتری میدهم. اگر گروههای خوبی آن زمان در تئاتر به وجود آمد به این دلیل بود که ما شرایط دیگری داشتیم و با کار به شدت درگیر میشدیم. گروههایی مثل تئاتر امروز، معاصر یا تجربه محصول طرز فکر و عملکرد ما در آن سالها بودند. الآن شما برای یک کار حداکثر چهار هفته تمرین میکنید و باید در آن واحد چند کار انجام دهید، این در حالی است که هنرمندان سرمایه تئاتر به حساب میآیند، اما متأسفانه کسی به این سرمایهها اهمیت نمیدهد. چقدر هزینه و انرژی مصرف میشود تا یک بازیگر به وجود بیاید؟ پس او یک سرمایه است که باید حفظ شده و امنیت راهی که میرود تضمین شود. در واقع باید سیستم خود را موظف بداند که از هنرمندان حمایت کند و آنها را ملزم کند کار با کیفیت ارائه دهند. بخشی از این حفظ کیفیت بر عهده هنرمند و بخش دیگرش بر عهده متولی و تهیه کننده تئاتر است.
مسئلهای که این روزها مرا بسیار رنج میدهد عدم نگرش هستیشناسانه به نقش و در کل کار تئاتر در بین بازیگران است. جایگزین این نگاه عمیق به این مقوله یک نوع تکنیکگرایی در سطحیترین شکلش شده که تنها نگرشی ابزاری و سخت افزاری به بازیگری دارد. نمیدانم چقدر شما موافقید اما به اعتقاد من این به باور تماشاگر به تئاتر لطمه زده و خیلی از بازیها و رفتارها را روی صحنه دروغین و جعلی کرده. نظر شما در این مورد چیست؟
کاملاً با شما موافقم. چند سال است که من از تراژدی زوال تئاتر ایران در حوزه کار خودم یعنی بازیگری میگویم. زندگی من و همکارانم فقط از تئاتر نمیگذرد. تئاتر بودجه کمتری دارد و طبیعتاً با درآمد آن امنیت شغلی برای هنرمند آنطور که باید به وجود نمیآید. پس به اجبار باید به جای دیگری برویم؛ مثلاً به تلویزیون، جایی که پول بیشتری در آن است؛ اما به لحاظ کیفیت از تئاتر پایینترست. خوب اما در این بین چیزی از بین رفته و آن انگیزههاست. شما وقتی به جایی میروید که درآمدتان جهش دارد، سفره شما هم عریض و طویلتر میشود. بنابراین دغدغههای فرهنگی و معنوی تنها تبدیل به یک ژست میشود. قطعاً در چنین شرایطی شما شاخصههایی مثل شهود، کشف و... را از دست میدهید و آرام آرام تبدیل به یک تکنسین میشوید؛ سفارشی میگیرید، واژهها را در دهانتان میریزید و طبق میزانسن تعیین شده در صحنه عمل میکنید، خوب در این سالها چیزهایی را هم میآموزید اینکه کجا صدایتان را بالا ببرید و داد بزنید و...اما دیگر اینگونه اجراها به تماشاگر لذت نمیدهد، دیگر تماشاگر یکه نمیخورد و تحت تأثیر قرار نمیگیرد. وقتی از ما میپرسند آن وقت میگوییم ما داریم همان کارهای سابق را میکنیم، نه اینطور نیست؛ همان کار را نمیکنیم. من خطابم به خودم است؛ کسی را متهم نمیکنم. من همیشه به خودم میگویم: «پیام یادت نرود که توکسی بودی که یک روز آرزویت این بود که ساختمان تئاتر شهر را ببینی و امروز داری در این سالن تئاتر بازی میکنی.» یک بخشی از این معضل به مسئله امنیت شغلی و...باز میگردد. اما آیا ما همان آدمهای 10 سال پیش هستیم؟ نه نیستیم. ممکن است خیلیها از من دلگیر شوند؛ اما من معتقدم ما تغییر کردیم و روزی نیست که من از این مسئله رنج نکشم. روزگاری ما مقاله ترجمه میکردیم و با هم میخواندیم، اما امروز من شاهد هستم که بعضی کار میکنند و خیلی روزها بدون بازیگر مقابل هم تمرین میکنند، این به کار و خروجی آن قطعاً لطمه خواهد زد! به همین دلایل سعی میکنم در انتخاب کارهایم وسواس و دقت بیشتری به خرج دهم و گزیده کار باشم، اما از طرفی نگرانم که این رفتار مرا به یک انزوا بکشاند. البته همه چیز در یک توازن قرار دارد و این بار این توازن اینگونه است که دوشادوش مشکلات شغلی و صنفی ما، خودمان دچار نوعی فراموشی و وازدگی شدهایم و این خروجی تئاتر ما را سطحی میکند و باور تماشاگر را پایین میآورد. اما تنها کاری که از من بر میآید این است که خستگی ناپذیر خودم را حفظ کنم و سعی کنم در این ورطه نیفتم.
مدتی است که با ورود بازیگران سینما و تلویزیون به تئاتر مواجهایم، بازیگرانی که اتفاقاً برخی از آنها شناختی نسبت به مدیوم تئاتر ندارند و از تئاتر به سینما و تلویزیون نرفتهاند.آمدن این افراد به صحنه تئاتر حرفهای چه تأثیری بر کلیت تئاتر ما میگذارد؟
اولین ضربه این جریان فرصتسوزی است؛ به این معنی که ما مانند این بازیگرها در بین دانشجویانمان فراوان داریم که آموزشهای بازیگری برای تئاتر را دیدهاند و آماده کارند؛ اما به همین دلیل به آنها فرصت نمیرسد. تازه ماجرا به بازیگر نشدن این دانشجویان و دانش آموختگان تئاتر ختم نمیشود، بلکه خیلی از آنها بر اثر اینکه در رشته تحصیلی خود فرصت کار پیدا نمیکنند دچار ضربههای روحی و اجتماعی میشوند و مجبور میشوند برای گذران زندگی خود تن به کارهای مختلف بدهند و یا مهاجرت کنند. بخش کوچکی از این مشکل به مدیریتها هم برمیگردد اما بخش مهم و اعظم آن به اعتقاد من متوجه خود اهالی تئاتر است. ما نباید فراموش کنیم که سرمایه تئاتر کشور را آن ستارهها نمیسازند، بلکه همین دانشجویان هستند که تبدیل به سرمایه تئاتر ایران میشوند. البته این را هم بگویم من اعتقاد ندارم که تئاتر، سینما و یا تلویزیون باید دارای دایرهای بسته باشند که فقط خود اهالی آن درونش کار کنند، من میگویم خوب بازی کن حالا هر کجا که بازی کنی تفاوتی نمیکند. اما ما باید فضا را بازتر بگذاریم برای ورود نسل جدیدی از بازیگران که برای این کار تحصیل کردند و به هر حال آموزش دیدهاند. اما نکته جالب دیگری که در این موضوع میتواند یک آسیب مهم باشد، نوعی جابجایی و بهم ریزی جایگاههاست و ندیدن پاسخ واقعی بازیگر به اندازه تواناییاش است. تماشاگر تئاتر ما تماشاگر نجیبی است؛ شما در فرانسه اگر بد بازی کنید ممکن است گوجه هم به طرفتان پرت کنند یا اصلاً تشویقتان نکنند و در میانه اجرا چنان سالن را ترک کنند که شما متوجه عدم رضایتشان بشوید، اما اینجا تماشاگر همیشه بازیگر را تشویق میکند. بازیگری که بد عمل کرده تنها به این دلیل که ستاره است مورد لطف تماشاگر قرار میگیرد، به همان اندازه که به بازیگر خوب توجه میشود. این باعث بدفهمی جایگاه بازیگران و بروز نوعی خطر در بازیگری ما میشود. البته باید بگویم که ما نباید فکر کنیم که رونق تئاتر ما وابسته به ستارههای دیگر هنرهای نمایشی است. ما تئاترهای فراوانی در دورههای مختلف داشتهایم که با استقبال بینظیر تماشاگر روبرو شده بود بدون آنکه به واسطه ستارهها این اتفاق بیفتد.
شما سالهاست که در حوزه آموزش بازیگری فعال هستید، به طور کلی وضعیت آموزش بازیگری را چطور ارزیابی میکنید؟
یکی از مشکلاتی که در تدریس بازیگری وجود دارد عدم، تناسب مدرسان با هم است. ما مدرسانی داریم که هنوز بازیگری قبل از 1900 را تدریس میکنند و از سوی دیگری کسانی که دورههای بسیار جدیدی را به تازگی در خارج از کشور دیدهاند و مشغول تدریس هستند. این معضلی است که دانشجو را دچار سردرگمی میکند. مشکل دیگری که در مقوله آموزش وجود دارد این است که نسل به نسل کاوشها و انگیزهها در هنرجویان کمتر میشود. دیگر کمتر دغدغههای فرهنگی بین آنها وجود دارد. کمتر شعر خواندهاند، کمتر موسیقی خوب گوش دادهاند و خلاصه بار فرهنگی و علایق فرهنگی کمتری دارند.
دلیلش چیست؟
این سؤالی است که باید از تصمیمگیران کلان فرهنگی کشور بپرسید. به نظر میرسد برنامهریزیهای فرهنگی و شیوههای تربیتی، کمی فرق کرده و به حوزه فرهنگ در سطوح مختلف توجه کافی نمیشود. شما نگاه کنید که چقدر موسیقی با کیفیت کم شده، جوان امروز ما چقدر تصویر درست و زیبا کم میبیند. چقدر سریالها و فیلمهای خوب کمتر ساخته میشود، اینها همه در عدم رشد سلیقه هنری و فرهنگی دانشجو مؤثر است.
گفت وگو:علیرضا نراقی
کد خبر: 17286
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcd9x0f.yt05j6a22y.html