گفتوگو با عليرضا رئيسيان كارگردان فيلم «چهل سالگي»
نه تعریفها را جدی میگیرم و نه تکذیبها را
2 مرداد 1389 ساعت 9:46
علیرضا رئیسیان کارگردان فیلم سینمایی «چهل سالگی» که این روزها در سینماها روی پرده است، در گفتوگو با خبرآنلاین شناخت خویشتن را یکی از مهمترین مباحث این فیلم برشمرد.
به گزارش هنر نيوز به نقل از خبر آنلاين،علیرضا رئیسیان فیلم «چهل سالگی» را بر اساس رمانی به همین نام نوشته ناهید طباطبایی ساخته است. فیلم در بعضی قسمتها به کتاب نزدیک میشود و در بعضی از قسمتها از آن دور، ولی هر کدام حس و حال خاص خودش را دارد. برای درک این دو فضا باید دست از مقایسه و مطابقت کتاب و فیلم برداشت و به فیلم اجازه داد تا به صورت یک اثر مستقل با همه نقاط ضعف و قوت، خودش را به نمایش بگذارد.
چطور سراغ کتاب «چهل سالگی» رفتید و در آن جذب چه نکاتی شدید؟
درون بعضی از مجموعه داستانها و رمانهای ایرانی و فرنگی که میخوانم، جرقههایی است که ذهن آدم را شعلهور میکند. موضوع اصلی «چهل سالگی» برایم جذاب بود؛ عاشقانهای سهطرفه که شکل متفاوتی داشت، با شخصیتهای تازه مثل زن خانهداری که موسیقی را کنار گذاشته، شوهری که به همسرش علاقهمند است ولی از رابطه او با نامزدش درگذشته خبر دارد و نامزد سابقی که بعد از سالها برمیگردد. مجموعه این عوامل من را علاقهمند به اقتباس کرد، مخصوصاً شخصیت خانم طباطبایی که در اولین ملاقات براحتی به توافق رسیدیم.
انتخاب آقای رستگاری به عنوان نویسنده فیلمنامه بر چه اساس بود؟
علاوه بر آشنایی قبلی در دو تلهفیلم با ایشان کار کرده بودم. ایشان بعد از خواندن رمان گفت با داستان اول مثنوی مطابقت دارد و من به وجد آمدم و گفتم چطور میشود یک رمان امروزی را با یک داستان کلاسیک ترکیب کرد. در طول چند ماه چند بار بازنویسی شد و فیلم را شروع کردیم. درگیری ذهنی خواننده در رمان موقع نگارش فیلمنامه به کنش شخصیتها تبدیل شد.
در زمان جشنواره فیلم فجر نسبت به تفاوتهای کتاب و فیلم با بعضی از واکنشهای منفی روبرو بودیم ولی من احساس میکردم اگر انتظار وفاداری صددرصد نداشته باشیم، میتوانیم ارتباط بهتری با فیلم برقرار کنیم.
حسی که من مجموعاً از نوشتههای جشنواره به دست آوردم بیش از آنکه نقد منصفانه باشد، حسی ناشی از تنگ نظری و حسادت بود. چون بر اساس کدهایی که در نوشتهها بود معلوم میشد بعضیها اصلاً کتاب را نخوانده بودند. بعضی از نقدها رستگاری را مکدر کرده بود، چون به هر حال ایشان زیاد در فضای حرفهای نبودند و ببیشتر در دنیای آکادمیک به سر میبرد و کارهایش هم در حوزه مجموعه داستان و شعر و نگارش برای تلویزیون بوده است.
به او گفتم وقتی کسی با دیدن یک فیلم نویسنده آن را به بیدانشی متهم میکند قطعاً از درون سالم نیست وگرنه کسی را که نمیشناسند از کجا میدانند بیدانش است. آنان میتوانند بگویند تفاوتها اشتباه است یا درست، اما دانش یک امر اکتسابی است و ذاتی نیست که ما بتوانیم درباره آن قضاوت کنیم. من هیچ یک از این نقدهای زمان جشنواره را جدی نمیگیرم چون ممکن است موقع اکران نظرشان عوض شود، اساساً نه تعریفها را جدی میگیرم و نه تکذیبها.
مهم این است که ببینیم چطور در مرحله اقتباس عمل کردهایم و چگونه از داستان به فیلمنامه وارد شدیم و از آن به زبان سینمایی رسیدیم. این سه مرحله میتواند متفاوت باشد و هیچ کدام دلیل بر ضعف دیگری نیست، خانم طباطبایی هیچگاه احساس نارضایتی نکردند ولی دوستان منتقد در مجلات ... و ... به عنوان وکلایی که میخواهند از وکیلشان دفاع کنند دعوا راه انداختند.
نمیدانم چه علاقهای دارند ما را به واکنش در برابر هم وادار کنند. خود خانم طباطبایی در مصاحبهای از فیلم تعریف کردند و گفتند فیلم دربعضی از بخشها کتاب را ارتقاء داده است. من معتقدم اگر همان اصالت و وفاداری در اقتباس صورت گرفته باشد کار مهمی کردیم. در مملکتی که رفتن به سوی ادبیات و اقتباس بیمعناست وقتی کسی این کار را میکند نباید به او حمله کرد و ناتوانی خود را سپر جنگ جاهلانه کرد.
شاید اشکال از همینجا باشد، چون ما تجربههای زیادی در زمینه پیوند ادبیات و سینما و موضوع اقتباس نداریم مخاطب و جامعه سینمایی ما عادت به درک تفاوتهای این دو مقوله ندارد.
این بحث را قبول دارم ولی میگویم زمانی آنها میتوانستند به فیلمنامهنویس حمله کنند که فیلمنامه را خوانده باشند، شاید اشکالاتی که مطرح میشود به من مربوط باشد، آنها چرا رستگاری را متهم کردند.
بهتر است به خود فیلم بپردازیم. یکی از تفاوتهای فیلم و کتاب در تغییر زاویه دید است. در فیلم علاوه بر همراهی با زن، به مرد هم نزدیک میشویم و دراقع از نگاه هر دوی آنها به موضوع مینگریم.
کتاب نسبت به زن جانبدارانه است، چون نویسنده و شخصیت اصلی زن هستند و حق بیشتری به زن داده شده است. اگر میخواستیم تعادل را در درام حفظ کنیم نیاز داشتیم از مرد هم چیزهای بیشتری بدانیم. ما در کتاب چیز زیادی از مرد نمیدانیم و از انگیزه اعمالش مطلع نمیشویم.
ما سعی کردیم این جنبهها را تقویت کنیم. حتی از شغل مرد که قضاوت را رها میکند و وارد بازار بورس میشود استفاده دراماتیک کردیم و همین سابقه قضاوت به لایههای عمیق و درونی فیلم کمک کرد. پیام کلی فیلم این است که آدمها به شناخت از خودشان بیشتر نیاز دارند تا دست یافتن به سرشت دیگران و کنجکاوی درباره آنها. پرداختن به خود، اصل مهمی است که بتوانیم قضاوتها را عادلانهتر انجام دهیم.
رویارویی فرهاد و کیان و پنهان نگه داشتن آن از نگار، مواجهه دوباره آنها را با چالش بیشتری همراه میکند، البته این صحنه بازجویی در کتاب نیست.
همیشه دوست داشتم درام خانوادگی را با حوزههای اجتماعی مماس کنم، کیان در بازجویی خیانت نمیکند بلکه میترسد و فکر میکند با نجات خودش به هر دو کمک کرده است. ما از این حادثه(بازجویی) استفاده کردیم تا در زمان دیدار نگار و کیان بهانهای داشته باشیم فرهاد از رویارویی با او دوری کند. چون او، خود را با این فکر که باعث جدایی آنها شده، سرزنش میکند. از طرف دیگر نمیتواند بپذیرد که تقدیر دوباره این سه نفر را در مواجهه با هم قرار داده است. به پیرنیا (انتظامی) میگوید من در گذشته اشتباهی کردهام ولی با وضع فعلی هم نمیتوانم کنار بیابم. اینها نوعی از رفتار دوگانه شخصیت فرهاد است که او را عاشقی پریشان تصویر میکند.
استراق سمع وجوه ملموس و باورپذیری را به فرهاد میبخشد و شخصیت آرمانی او را تلطیف میکند. تا قبل از آن ما با نوعی حس مدارا، صبوری و بزرگمنشی در او نسبت به گذشته همسرش روبرو هستیم که کمی دور از انتظار است. حساسیت و نگرانی که در بطن با این کار وجود دارد، قابل درک است. فقط اگر این شنود به شکل ظریفتری اتفاق میافتاد بهتر بود، در حال حاضر کمی زمخت و خشن به نظر میرسد و از جنس فیلم نیست.
در جواب بعضیها که به شنود ایراد میگیرند توضیح شما کاملاً درست است. ما اصلاً با همین رویکرد سراغ چنین عملی رفتیم، بعضیها این کار را غیراخلاقی میدانستند، ولی عمل غیراخلاقی زمانی است که فرهاد از شنود انگیزه استفاده منفی داشته باشد و بخواهد همسرش را مورد بازجویی و محاکمه قرار دهد، ولی او چنین کاری نمیکند.
حرف فیلم این است که ابزار و تکنولوژی ماهیتاً فاعل نیستند و به ما بستگی دارد که چگونه از آنها استفاده کنیم. آن اخلاق را بهسازی میکنیم یا تخریب؟ در فیلم لازم بود کنجکاوی و اضطراب مرد را در اوج علاقهاش به همسرش نشان دهیم. خیلی فکر کردیم، ببینیم چه چیز دیگری میتواند در این زمینه کمک کند ولی راه حل بهتری پیدا نشد.
احساس کردیم شنیدن بهترین راه است، چون اگر در آن صحنه حضور داشت، بیش از اینها تخریب میشد و یک شخصیت منفی کامل از او میساختیم. در جایی او از پشت پرده سالن موسیقی آن دو را نگاه میکند ولی من سعی کردم موجز به آن بپردازم تا روی شکاکیت او تاکید نشود. البته در کتاب، دختر در صحنه مهمانی در خانه میماند تا به نوعی نماینده پدر باشد، اما من آن را ترجیح ندادم.
اینکه در فیلم کسی حضور ندارد و خلوت دونفره آنان را میبینیم خیلی بهتر است. در مورد شخصیت دختر چرا دست به تغییر زدید؟
همیشه معتقدم خانواده در جمع آدمهای مختلف کامل میشود. اگر شرایط سنی و جنسیتی افراد به هم خیلی نزدیک باشد ما نمیتوانیم خانواده را به شکل کامل ببینیم. برای همین در اکثر کارهایم بچهها حضور دارند. ضمن اینکه وقتی دختر در سن دانشجویی، جوانی مادرش را تداعی میکند. بعضیها این نقد را دارند که این بچه بزرگتر از سنش حرف میزند.
خانم طباطبایی در مصاحبهای بدون هماهنگی قبلی همان توضیح من را گفتند؛ اینکه کسانی چنین ایرادی را میگیرند که دور و برشان بچههای امروزی نیست و چون به کودکی خودشان ارجاع میدهند باعث ایراد میشود. درواقع این دختر رابط میان پدر و مادرش است و آن دو عشقشان به یکدیگر را به او بازگو میکنند.
شیرینزبانی او هم جزو جذابیت اوست، بالاخره او از یک خانواده متوسط تحصیلکرده شهری است و نمیتواند یک بچه فاقد هوش و درک صحیح باشد. او ترکیبی از سنت و مدرنیته است، پدرش شغل مدرن دارد و مادرش نوازنده موسیقی کلاسیک است و همینطور که یک قصه قدیمی میشنود در جریان یک ماجرای امروزی هم قرار میگیرد.
چند مورد جزو نقاط قوت فیلم است مثل فیلمبرداری، موسیقی و گروه بازیگران که به نظر من جز بازیگر نقش کیان بقیه خوب هستند. چطور به چنین ترکیبی از بازیگران رسیدید؟
یکی از فاکتورهای اساسی من در شروع کار تصمیم گرفتن درباره تیمی است که میخواهیم با هم کار کنیم، اینکه چه زمانی کار کنیم که افراد مورد نظر فرصت همکاری داشته باشند برایم مهم است. تقریباً تیم پشت دوربین من خیلی متغیر نیستند و این شانس را داشتم که در پنج فیلمم با بهترین مدیران فیلمبرداری مثل کلاری، آلادپوش، تورج منصوری وفرهاد صبا کار کنم یا در زمینه طراحی صحنه با شاه ابراهیمی، اثباتی و رامینفر همکاری داشته باشم و در موسیقی با کریستف رضاعی و روشن روان و یزدانیان کار کردم، یعنی افراد شاخص حرفهای که بتوانیم درک درستی از هم داشته باشیم.
در مورد بازیگران از ابتدا نقش پیرنیا را برای آقای انتظامی نوشتیم. نقش فرهاد هم یک تیپ نیست بلکه کاراکتر است و انگیزهها و اعمالش قابل حدس نیست و بازی دوگانهای را میطلبید و مهم بود بیننده تا انتها نفهمد تصمیمش بر اساس چه انگیزهای خواهد بود. با توجه به فیلمهایی که از آقای فروتن دیده بودم احساس کردم ایشان میتوانند این شخصیت دوگانه را دربیاورند و فکر میکنم یکی از بهترین نقشهای عمرش را بازی کرده است.
درباره نقش نگار میخواستیم شیطنت و شادابی دوران جوانی و استحکام میانسالی را نشان دهیم، وجود لیلا حاتمی ترکیبی از ظرافت و سرخوشی و سماجت است، اما در مورد نقش کیان مایل بودیم چهرهای جذاب و زیبا نشان دهیم و از آنجا که در اروپا زندگی کرده، سرد و جذاب است. تاکید من روی سردی او در برابر گرمی خانواده نگار بود، در واقع اگر او دوباره عشق آتشینی ابراز میکرد قطعاً تصمیم نهایی نگار قابل قبول نبود. برای همین در فرودگاه بعد از سالها که همدیگر را میبینند ما یک تصویر بیشتر از کیان نداریم و همه تصاویر از نگار است.
در فیلمبرداری هم مثل همیشه رنگ و نور آقای کلاری خوب بود و ترکیب نور و رنگ در صحنههای گذشته و حال تعادل دارد.
ما ترکیبی از 35 و دیجیتال کار کردیم، صحنههای گذشته خیلی نرمال فیلمبرداری شد و بعد در اتالوناژ روی آن کار شد و به یک ترکیب تازه رسیدیم. در صحنههای گذشته که رمانتیکتر بود طلایی و نارنجی غالب است و در بازجوییها رنگهای خشنتر (ترکیب سبز و آبی با طیف غالب سیاه و سفید) با کنتراست شدیدتر به کار بردیم و ترکیب آن با 35 تجربه جدیدی در سینمای ما بود.
از آنجا که موسیقی در داستان نقش مهمی دارد نوع آهنگسازی فیلم توانسته به شخصیتپردازی موسیقی در فیلم کمک کند.
قبل از فیلمبرداری کریستف فیلمنامه را خوانده بود و برای موومان تکرارشونده چند اتود زد. بخشهایی از موسیقی هم که باید سر صحنه اجرا میشد. صحنههای پایانی هم که ارکسترال بود کریستف با ارکستر سمفونیک لیسبون در پرتغال ضبط کرد و روی شعری که از مولانا برای تیتراژ پایانی انتخاب کردیم خیلی تمرکز کرد.
خواننده آن از شاگردان آقای علیزاده است و با کریستف در گروه نور کار کرده بود و ترانه پایانی در اجرا طوری است که تماشاگران تا انتهای تیتراژ مینشینند. تجربهای که قبلاً با کریستف داشتم باعث شد که مفهوم اصلی فیلم را خیلی خوب درک کند.
درباره تدوین نظر بعضیها این بود که ریتم کند و کشداری دارد ولی من احساس میکنم بنابر ضرباهنگ قصه ما نیاز به یک ریتم آرام و روان داریم تا بتوانیم روی احساسات شخصیتها تمرکز کنیم.
ریتم اساساً از دل داستان بر میآید. اینطور نیست که من عمداً یک قصه پر تنش و پر هیجان را با ریتم آرام فیلمبرداری کنم و یا عکس آن، این سیال بودن روایت میان گذشته و حال چنین ریتم روانی را میطلبید و دو ماه و نیم زمانی که برای تدوین گذاشتم خیلی کمک کرد که چیزهای مورد نظر ارتقا پیدا کند.
گفت وگو از نزهت بادی
کد خبر: 13642
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcf0vdy.w6dmjagiiw.html