ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا(۱)
ويژگىهاى حقپويان
25 دی 1390 ساعت 11:33
داستان كربلا نمايشگاهى است كه از يك سو بيانگر عظمت، شجاعت وحقخواهى و حقپرستى و تمام فضائل و مكارم انسانى است كه در سرورشهيدان و ياران فداكار وى تبلور يافته و در سختترين شرايط از آنروىگردانى نشده است و از سوى ديگر مبين دنائت، سنگدلى و خونخوارىامويان و سپاهيان يزيد كه حاكى از آلودگىهاى روحى و اخلاقى آنان و نشاندهنده عاقبت باطلگرايى و بى ايمانى است.
ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا(۱)
ويژگىهاى حقپويان
داستان كربلا نمايشگاهى است كه از يك سو بيانگر عظمت، شجاعت وحقخواهى و حقپرستى و تمام فضائل و مكارم انسانى است كه در سرورشهيدان و ياران فداكار وى تبلور يافته و در سختترين شرايط از آنروىگردانى نشده است و از سوى ديگر مبين دنائت، سنگدلى و خونخوارىامويان و سپاهيان يزيد كه حاكى از آلودگىهاى روحى و اخلاقى آنان و نشاندهنده عاقبت باطلگرايى و بى ايمانى است.
در اين مقاله از ميان فضائل بىشمار، غيرت و حماسه، ژرف انديشى، عرفان،پرستش و نيايش و جانبازى در حقپويان از يك سو، و پستى و زبونى، چندچهرهگى، حرامخوارى، فساد و فحشاء، بى حرمتى به مقدسات، پرخاشگرى وبحران هويت از جمله رذائل جبهه باطل شمرده شده است كه در صحنهعاشورا به ظهور رسيدهاند.
تهذيب و تزكيه اخلاقى انسانها از رذايل و آراستن ايشان بهفضايل اخلاقى از اصول شرايع آسمانى و اهداف غايى انبياى الهىعليهم السلام به شمار مىرود و قرآن مجيد نيز در چندين مورد ازچنين رسالتى براى پيامبر اسلام(ص) ياد مىكند؛ از جمله مىفرمايد:
«هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى اْلاُمّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ؛ [۱]
او كسى است كه در ميان جمعيت درسنخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را برآنان مىخواند و آنان را تزكيه مىكند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد هر چند پيش ازآن در گمراهى آشكارى بودند.»
رسول گرامى اسلام، خود نيز در اين باره مىفرمايد:
«إنِّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الْاَخْلاقِ؛ [۲]
همانا برانگيخته شدم تا مكرمتهاى اخلاقى را تكميل كنم.»
متّصف بودن انبياى گرامى و پيروان راستين آنان به صفات ارزشمند اخلاقى نيز بيانگراين حقيقت است كه بندگان مؤمن خدا همواره كوشيدهاند كه در پرتو اعتقادات صحيح واعمال صالح، از ويژگيهاى بارز اخلاقى نيز برخوردار باشند و درون و بيرون خويش را ازآلوده شدن به رذايل اخلاقى منزه دارند.
اهميت چنين اتصافى آنگاه دو چندان مىگردد كه به اين موضوع توجه كنيم كه چندينمفهوم اخلاقى در شمار اسما و صفات حسناى الهى قرار دارد مانند؛ حليم، صبّار، شكور،غنىّ، رؤوف، رحيم، غافر، كريم و ...
از سوى ديگر، كافران، منافقان و كسانى كه جبهه مخالف دين و دينداران را تشكيلمىدهند، نوعاً از فضايل اخلاقى، عارى و بيشتر به رذايل تمايل دارند. برخى از اوصافى كهقرآن مجيد براى اين عده ياد مىكند عبارت است از؛ دروغ، كشتن بىگناهان، بخل، فساد وفحشا، پيمانشكنى، حرامخوارى، ستمكارى، فخرفروشى، دنياپرستى، ياوهگويى، سوگنددروغ، تجاوز و ...
طرفداران حق، همواره بر سه مؤلفه مهم اعتقاد صحيح، عمل صالح و اخلاق نيكو ملتزم هستند و در هيچ شرايطى نسبت به آنها اهمال نمىورزند و در برابر، باطلگرايان، افزون براعتقاد فاسد و اعمال زشت، همواره از آلودگىهاى روحى و اخلاقى رنج مىبردند و ازفضايل انسانى كمترين بهره را داشتند و طرفين درگير در حادثه عاشورا نيز از اين قانونمستثنا نيستند كه در اين فرصت به بيان ويژگىهاى حقجويان جبهه حسينى(ع) و ياوهپويان جبهه اموى مىپردازيم.
الف. ويژگىهاى حقپويان
اين بخش را با سخن مردى از تبار عاشوراييان - شهيد مطهرى(ره) - آغاز مىكنيم كه فرمود:
«داستان كربلا ... يك داستان دو صفحهاى است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالى دارد، نمايشگاهى است از عظمت وعلوّ بشريت، از رفعت بشريت، نمايشگاه معالى و مكارم انسانيت است، سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حقخواهى و حقپرستى در آن موج مىزند. از اين نظر، ديگر قهرمانداستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند. از اين نظر قهرمان داستان،پسران على(ع) هستند. حسين بنعلى(ع) است، عباس بنعلى است، دختر على، زينباست، يك عده از مردان فداكار درجه اولى هستند كه خود حسين(ع) كه حاضر نيست يككلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستايش مىكند.»[۳]
آنچه در اين راستا شمار مىشود، قطرهاى از دريا و نمونهاى از بىشمار فضايلى استكهدر سرور شهيدان و ياران فداكار او تبلور يافته است و برشمردن همه خوبىهاى آنپاكانكمنظير به ويژه سيدالشهدا(ع)، آرزويى است دستنايافتنى كه تنها از عهده معصوم برمىآيد.
۱. غيرت و حماسه
در دوران حكومت بنىاميه - كه سايه شوم ارعاب و اختناق و ترور و وحشت بر همهسرزمينهاى اسلامى سايه افكنده بود و نفس هر نفسكشى به راحتى قطع مىشد، اظهارمخالفت و گفتن «نه» به حاكمان سنگدل و خونخوار اموى، زهره شير مىطلبيد و تاريخ،چنين روحيه و شجاعت را جز در حسين بنعلى(ع)، سراغ ندارد. اين حميّت و غيرتحسينى بود كه در برابر قدرت شيطانى بنىاميه به فرياد بدل شد و لرزه بر كاخ سبز دمشقانداخت و اسوه جاويد و حماسهسازى را رقم زد. به گفته ابنابىالحديد:
«سَيّدُ اَهْلِ اْلاِباءِ الَّذى عَلَّمَ النَّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوُفِ اخْتِياراً لَهُ عَلَى الدَّنِيَّةِ،اَبُوعَبْدِاللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُعَلِّىِ بْنِاَبىطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ عُرِضَ عَلَيْهِ الْاَمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِف مِنَالذُّلِّ وَ خافَ مِنْ اِبْنِ زِيادٍ اَنْ يَنالَهُ بِنَوْعٍ مِنَ الْهَوانِ اِنْ لَمْ يَقْتُلْهُ فَاخْتارَ الْمَوْتَ عَلى ذلِكَ؛ [۴]
سرور غيرتورزان عالم، كه به مردم حميت و مرگ اختيارى زير سايههاى شمشيرها راآموخت حضرت ابوعبداللَّه حسين بنعلى(ع) است كه به آن جناب و يارانش، امان عرضه شدولى او تن به خوارى نداد و بيم آن داشت كه پسر زياد گرچه او را نكشد ولى به زبونى بِكشد،پس مرگ با عزت را بر چنين زندگىاى ترجيح داد.»
شهيد مطهرى(ره) از حماسه حسينى با عنوان «مطلق و مقدس» ياد مىكند؛ به اين معنا كهاين حماسه قومى و ملّى نيست بلكه انسانى و جهانى و جاويد است و زمين و زمان رادرمىنوردد و به همه انسانها مىآموزد كه هرگاه حاكمى چون يزيد بر اريكه قدرت قرارگرفت و عزت و كرامت انسانى و مقدسات را به بازى گرفت بايد در برابر او ايستاد و به هر قيمتى مبارزه كرد و حاكمان ستمگر را از ستمگرى باز داشت و چنين اقدامى در راه خدا واحياى انسانيت و هماهنگ با ناموس آفرينش است و به همين دليل نيز مقدس و آرمانى استو هيچ گونه سود مادى و انگيزه شخصى در آن دخيل نيست، بلكه براى رهايى بندگان خدا وبرقرارى خواست خدا مبنى بر آزادى معنوى و تأمين امنيت در جامعه توحيدى است؛ وقتىهدف، چنين آرمانى و مقدس شد؛ بايد اقدام كرد و فرياد برآورد:
«سَاَمْضى وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى اِذا ما نَوى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً». [۵]
اصحاب امام نيز، جملگى از چنين روحيهاى برخوردار بودند و يا آن را كسب كردندچنانكه وقتى امام در راه كوفه، با زهير بنقين ملاقات مىكند و او را به شركت درنهضتدعوت مىنمايد، دعوت امام را مىپذيرد و تا آخرين قطره خون خود پاى آنمىايستد. در روز تاسوعا گفتگويى ميان غررة بنقيس - از لشكر يزيد - و زهير اتفاق افتاد؛غرره به زهير گفت:
«اى زهير تا آنجا كه من سراغدارم، تو از شيعيان اهل بيت نبودى، تو فردى عثمانىبودى!»
زهير در پاسخ او گفت:
«اينك نمىبينى كه به آنان پيوستهام؟ من با اينكه براى امام حسين(ع) نامه ننوشتهام وفرستادهاى را به سويش نفرستادهام، ولى در راه كه به چهره او نظر كردم، به ياد رسولخدا(ص) و مقام او افتادم و تشخيص دادم كه بايد در حزب او قرار گيرم و يارىاش نمايم و جانمرا فدايش كنم چرا كه شما حق خدا و پيامبرش را پايمال كردهايد.»[۶]
شب عاشورا اوج نمايش روحيه حماسى ياران امام است، آنچنان كه به تعبير شهيدمطهرى؛ چنين روحيهاى فرشتگان را از گفتن جمله «اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُالدِّماءَ»[۷] شرمنده كردند! در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود:
«هر كسى دوست دارد در تاريكى شب، راه خود را پيش گيرد و به شهر و ديار خويش باز گردد،چرا كه اين لشكر در طلب من گرد آمدهاند و اگر به من دسترسى بيابند، با ديگرانشان كارىنيست.» [۸]
پس از اداى اين سخنان، شور و ولولهاى در ميان ياران امام برپا شد، به ناچار گروهى يافردى برخاستند و به امام خويش چنين پاسخ دادند؛
بنىهاشم جملگى ابراز داشتند: آيا ما چنين كنيم تا پس از تو زنده بمانيم، خدا نيارد چنين روزى را.
بنىعقيل گفتند: به خدا سوگند چنين ننگى را به گردن نخواهيم گرفت، بلكه جان و مال و همه كسانمان را نثارت مىكنيم، همراهت مىجنگيم تا به جايگاه ابدى خويش درآييم،زندگى بعد از شما ننگين است.
مسلم بنعوسجه: آيا ممكن است ما دست از يارى شما برداريم؟ آنگاه به خدا چه پاسخىخواهيم داد؟ به خدا سوگند دست از همراهىات نمىكشم تا نيزهام را در سينههاى دشمنانتخرد كنم و آن قدر شمشير بزنم كه از تيغهاش چيزى باقى نماند، پس از آن نيز با سنگ و چنگو دندان از شما حمايت مىكنم تا كشته شوم.
سعد بنعبداللَّه حنفى: به خدا سوگند تو را تنها نخواهيم گذاشت تا خدا ببيند كه ما حرمتپيامبر(ص) را در غيبتش حفظ كردهايم، به پروردگار قسم، اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته ياسوخته مىشوم و زنده مىگردم باز تو را تنها نخواهم گذاشت، اينكه يك بار كشته شدن استو كرامتى است كه پايان ندارد.
زهير بنقين نيز اظهار داشت: من نيز به خدا سوگند، مايلم هزار بار در دفاع از شما و اهلبيتت كشته گردم و ... ديگر اصحاب نيز سخنانى اين گونه ادا كردند [۹] كه نشاندهنده روحيهعالى و حماسى آن مردان حقطلب و مبارز است و در روز عاشورا نشان دادند كه به آنچهگفتهاند ايمان دارند و آنان در ايمان و اعتقاد خود راستين و راسخاند و حاضرند در ركابامامزمانشان، دست به هر كارى بزنند و براى رسيدن به هدف مقدسشان همه هستى خود رافدا كنند.
۲. ژرفانديشى
بينش ژرف و گرايش صادقانه، خصلت ديگر حماسهآفرينان كربلا بود؛ آنان به نيكىمىدانستند چه مىخواهند، چه مىكنند، در چه راهى گام نهادهاند و با چه كسانى سر ستيزدارند، ايشان بيشتر نسل دوم اسلام بودند كه پيام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدانزمان پيامبر(ص) با توصيف امير مؤمنان صلوات اللَّه عليه؛
«حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى اَسْيافِهِمْ؛ [۱۰]
بينش ژرف خويش را بر تيغه شمشيرهايشان حمل مىكردند.»
آنان جملگى چنان بودند كه سيدالشهدا(ع) فرمود:
«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّىلااَرى الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلاَّ بَرَماً؛ [۱۱]
آيا نمىبينيد كه به «حق» عمل نمىشود و كسى از «باطل» جلوگيرى نمىكند؟ حقيقتاً مؤمن بايد به ديدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جزخسراننمىبينم.»
آنان به خوبى مىديدند كه اگر حكومت اموى پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوممسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امويان فرا گيرند، به تعبيرامام حسين(ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد. [۱۲] و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چونفرعش بر باد خواهد رفت، حقايق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآنى كه در جنگصفين با تزوير معاويه بر نيزه رفته بود با نيرنگ و ابلهى يزيد به محاق خواهد رفت و يابسانكتابهاى آسمانى پيشين تحريف خواهد شد و در نهايت، نه از تاك نشان مانَد و نه ازتاكنشان ... اين بود كه با تيزبينى و فراست دريافتند كه بايد كارى كرد كارستان تا چنين اتفاقشومى رخ ندهد.
هر يك از اصحاب امام، ستاره درخشانى بودند كه در ظلمت عصر اموى درخشيدند وحقانيت ايمان و اعتقاد خويش را به منصه ظهور رساندند؛
وقتى خبر خروج امام(ع) به بصره رسيد، شيعيان در منزل بانويى به نام ماريه دختر سعداجتماع كردند و در اين باره به گفتگو پرداختند. در آن ميان يزيد بننبيط برخاست و اعلامداشت، من اينك به سوى حسين(ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدرشدند، به او گفتند، ابنزياد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت منتصميم جدى گرفتهام كه امام را همراهى كنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعيت ازبصره خارج شد و با چالاكى خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در رديف شهداىكربلا قرار گرفت. [۱۳]
مسلم بنعقيل پس از تلاش فراوان و جنگ با نيروهاى ابنزياد، وقتى با او روبهرو شد،سياست شيطانى حكومت اموى را چنين تشريح كرد؛
«شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن كردهايد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومتمىكنيد و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مىرانيد، بسان كسرى و قيصر رفتار مىكنيد ولىما به ميدان آمدهايم تا مردم را به احياى ارزشها بخوانيم و از ضد ارزشها دور كنيم و ايشان رابه فرمان كتاب خدا و سنت پيامبر فرا خوانيم.» [۱۴]
حنظلة بناسعد شبامى، در روز عاشورا خود را سپر تيرها و نيزههايى كرد كه به سوى امامپرتاب مىشد و با صداى بلند آيات ۳۰ - ۳۳ سوره غافر را تلاوت كرد [۱۵] و گفت: «مردم!حسين را نكشيد كه خدا بر شما عذاب خواهد كرد.» امام(ع) نيز او را دعا كرد و فرمود: «اينان چون سخن حق تو را نمىپذيرند، سزاوار عذاب الهى خواهند شد.» حنظله در ميان چكاچكشمشيرها و برق نيزهها شجاعانه از امام دفاع مىكرد و همچنان در شوق لقاى معشوق واقعىبود و گويا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اينرو خطاب به سيدالشهدا عرض كرد: «آيا مابه سوى پروردگارمان نمىرويم و به خيل يارانمان نمىپيونديم؟» امام پاسخ داد: «چرا! برو بهسوى كسى كه از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر است.» و ... پس از لحظاتى حنظله به فوزشهادت نايل شد.[۱۶]
حضرت علىاكبر(ع) نيز وقتى در نزديكى كربلا، كلمه استرجاع را از پدر مىشنود و اماممىفرمايد: «هاتف غيبى خبر داد كه مرگ در كمين شماست تا به سوى بهشت روانتان سازد»،از پدر مىپرسد: مگر ما برحق نيستيم؟! امام فرمود: «به خدايى كه بازگشت همه به سوىاوست ما برحقيم». علىاكبر گفت: «اى پدرجان! پس باكى از مرگ نيست!» [۱۷]
حضرت قاسم نيز - كه در عاشورا سيزده ساله است - در پاسخ پرسش امام كه از او پرسيد:«مرگ در نظر تو چگونه است؟» پاسخ داد: «اَحْلى مِنَ الْعَسَلِ»؛ مرگ از عسل نيزشيرينتراست![۱۸]
۳. عرفان
بوعلىسينا(ره) در تعريف عرفان فرموده است:
«توجه مستمر درونى و انصراف فكرى به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق،عرفاناست.»[۱۹]
رسيدن به چنين حالتى، آرزوى همه سالكان راه حق است، همت عالى آنان اين است كههمه حجابهاى ظلمانى و نورانى عالم ملك و ملكوت را پشت سر نهند و با چشم دل خويش،بدون واسطه، رخ زيباى يار را ببينند و خود را فداى او كنند؛
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
در مناجات شعبانيه، كه نوعاً زمزمه همه امامان بوده است، آمده است:
«اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِباً ياذَااْلجَلالِ وَ الْاِكْرامِ؛[۲۰]
معبودا، مرا به نور گرانقدر خويش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از توترسم و فرمانت برم، اى دارنده جلالت و كرامت.»
اين حالت عالى روحى در اثر تقواى الهى، پرهيز از گناهان و انجام وظايف و پيشرفتدرسير و سلوك اخلاقى پديد مىآيد چنانكه سالار شهيدان در دعاى عرفه از خداچنينمىخواهد؛
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاكَ كَاَنّى اَراكَ؛ [۲۱]
خدايا مرا در مرتبهاى از خوف از خودت قرار ده كه گويا تو را مىبينم.»
آن امام همام و ياران او آن قدر خود را به خدا نزديك مىديدند كه از همه هستى خويشگذشتند و هر گونه سختى و تلخى را به جان خريدند و هر چه در راه جانبازى و جهاد جلوترمىرفتند، آثار شيرين اين حالت عرفانى بر ايشان بيشتر جلوهگر مىشد. در شب عاشورا پساز سخنان امام و اعلام وفادارى اصحاب، امام آنان را دعا كرد، سپس؛
«كَشَفَ عَنْ اَبْصارِهِمْ فَرَأَوْا ما حَباهُمُ اللَّهُ مِنْ نَعيمِ الْجِنانِ وَ عَرَّفَهُمْ مَنازِلَهُمْ فيها؛ [۲۲]
پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاى بهشتى را - كه خدا عطايشان كرده بود - ديدند وجايگاه خويش را شناختند.»
همچنين پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود:
«يا كِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَ انْبَعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ وَ الشُّهَداءُالَّذينَ قُتِلوُا فى سَبيلِ اللَّهِ يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ وَ يَتَباشَروُنَ بِكُمْ فَحاموُا عَنْ دينِ اللَّهِ وَ دينِ نَبيّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛ [۲۳]
اى بزرگواران! اين بهشت است كه دروازههايش به رويتان گشوده شده و رودهايش به همپيوسته و ميوههايش شيرين گشته است و اين، رسول خدا(ص) و شهدايى كه در راه خدا كشتهشدهاند هستند كه منتظر ورود شما هستند تا خوشآمدتان گويند، بنابراين از دين خدا وپيامبرش دفاع كنيد و از ناموس پيامبر پاسدارى نماييد.»
حماسهسازان عارف كربلا آنچه را كه ديگران در آينه نمىديدند، در خشت خام مىديدندو بصيرت و عرفانشان پردههاى زمين و زمان را درنورديده بود و بر بام دنيا گام نهاده بودند وچنين مقام ارجمندى را در پرتو همراهى با حضرت اباعبداللَّه(ع) به دست آورده بودند:
زهير بنقين آنگاه كه آهنگ ميدان كرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛
«اينك راه خويش را به نيكى يافتهام و عارفانه قدم به ميدان مىنهم و يقين دارم كه به ملاقاتنياكان بىنظير تو - يعنى پيامبر و على و حسن و جعفر طيار و حمزه عليهمالسلام -مىشتابم.» [۲۴]
حضرت علىاكبر(ع) نيز يك بار از ميدان برگشت و در ظاهر از امام(ع) طلب آب نمودولى در واقع آب حيات مىطلبيد، امام(ع) به او فرمود:
«پسرم، به ميدان باز گرد كه پس از اندكى جنگيدن، جدت - محمد صلىاللَّه عليه و آله - راملاقات خواهى كرد و او چنان تو را سيراب خواهد كرد كه پس از آن، هرگز تشنه نخواهى شد!»
پس از سخنان امام(ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفريد، در آنميانمنقذ بنعروه، او را هدف قرار داد و بر زمين افكند، علىاكبر در ميان خاك و خون،فريادبرآورد:
«پدر عزيزم، درود بر تو، اين، جدم پيامبر است كه بر تو سلام مىفرستد و پيام مىدهد كه هرچه زودتر به سوى ما بشتاب!»[۲۵]
راستى در عرفانگاه كربلا چه رخ داده است كه پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر وخواهر از برادر به سادگى دل مىكند و خود را تسليم امواج بلا مىنمايد؟ جز اينكه جملگىتصميم گرفتهاند از آوردگاه نينوا به بارگاه «دَنى فَتَدلَّى» پر بكشند و با زبان حال و قال بگويند؛
تَرَكْتُ الْخَلقَ طُرّاً فى رِضاكا وَ اَيْتَمْتُ الْعَيالَ لِكَنى اراكا فَلَوْ قَطَّعْتَنى اِرْباً فَاِربا لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلى سِواكا؟ [۲۶]
همه عاشوراييان در واقع، مست «رحيق مختوم» حسينى شدند كه «ختام مسك» آن راپيامآور كربلا، حضرت زينب(س)، در كوفه ابراز داشت. وقتى اهل بيت(ع) به عنوان اسراىجنگى وارد مجلس عبيداللَّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زينب(ع) پرسيد: خدا باخاندان تو چه كرد؟ دختر پيامبر با اطمينان و صلابت پاسخ داد:
«ما رَأَيْتُ إلاَّ جَميلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلى مَضاجِعِهِمْ ...؛ [۲۷]
من جز زيبايى نديدم! اين خيل (شهدا) كسانى هستند كه خدا شهادت را برايشان مقرر كردهبود و آنان به مشهد خويش شتافتند.»
۴. پرستش و نيايش
دعا و عبادت، زيباترين حالتى است كه انسان پيدا مىكند و در خلوت انس خداى خويشمىنشيند و از نظر قرآن مجيد، هدف نهايى آفرينش محسوب مىشود؛
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدوُنِ؛[۲۸]
و جن و انسان را نيافريدم جز آنكه مرا بپرستند.»
نيايش و پرستش خالصانه از ويژگىهاى دايمى امام و ياران فداكار او بود. امامسجاد(ع)فرمود:
«پدرم در شبانهروز هزار ركعت نماز مىخواند.»[۲۹]
همين طور آن حضرت، در طول سفر، حتى در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاى واجبرا همراه اصحابش به جماعت برگزار مىكرد. عصر تاسوعا نيز وقتى جنب و جوش دشمن راملاحظه كرد، حضرت عباس(ع) را فرستاد تا از آنان خبر بياورد، به او گفتند، قصد حملهدارند، امام براى بار دوم برادر را به سوى عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگيرد، جنگ را بهفردا موكول كند تا يك شب ديگر را به درگاه خدا عبادت كنند، آنگاه فرمود:
«خدا مىداند كه من نماز، قرائت قرآن و فراوانى دعا و استغفار را دوستدارم.» [۳۰]
و شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند. [۳۱]
حضرت مسلم(ع) هنگام عزيمت به سوى كوفه، براى وداع به مسجد النبى رفت ودوركعت نماز به جاى آورد.[۳۲] در باره يكى ديگر از شهدا به نام «سويد بنعمر»نوشتهاند:«انسانى شريف و پرنماز بود.»[۳۳] حبيب بنمظاهر عصر تاسوعا خطاب به نيروهاىيزيد گفت:
«چه بد گروهى هستيد شما؛ فرداى رستاخيز در حالى به پيشگاه خدا حضور مىيابيد كه نسلو عترت پيامبرش را كشتهايد، كسانى كه عُبّاد اين ديار و نمازشبخوان و ذاكر خدا بودند.» [۳۴]
همچنين امام(ع) غلامِ تركى داشت كه قارى قرآن بود، وقتى شهيد شد، آن حضرت بربالينش حاضر شد و صورت بر صورتش نهاد. [۳۵]
شهيد بزرگوار، برير بنخضير، نيز معلم و قارى قرآن بود. قاتل او كعب بنجابر وقتى ازكربلا به خانه خويش بازگشت، همسر او، نوار، گفت:
«واى بر تو، در قتل پسر فاطمه(ع) شركت كردى و «سيدالقرا» - برير - را كشتى! به خدا سوگنداز اين پس يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت.» [۳۶]
۵. جانبازى بر سر پيمان
در طول نهضت كربلا، امام حسين(ع) به مناسبت شنيدن خبر شهادت ياران خود، آيهشريف «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ...» [۳۷] را تلاوت مىكرد كه نشان ازاستوارى و پايمردى و وفادارى دلاورمردان كربلا داشت؛ آنان تا آخرين نفس بر عهد و پيمانجانبازى در راه خدا پاى فشردند و لحظهاى در ادامه راه، ترديد نكردند و هيچ شمشير ونيزهاى در عزم آهنين آنان رخنه نكرد و تاريخ، كمترين مسامحهاى از ايشان به ياد ندارد.
حضرت مسلم آنگاه كه در چنگال نيروهاى عبيداللَّه اسير شد و او را خلع سلاح كردند، از آينده نااميد شد و اشك در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت:
«به خدا سوگند به حال خود گريه نمىكنم، من براى حسين و خاندان او مىگريم كه امروز و فرداروانه اين ديار مىشوند [و از سوى شما مورد حمايت قرار نمىگيرند.] و رو به سوى محمدبناشعث كرد و گفت: اگر امكان دارد كسى را به خدمت ابىعبداللَّه(ع) بفرست تا او را آگاه كندكه به كوفه نيايد و گرنه كشته خواهد شد.» [۳۸]
قيس بنمسهّر صيداوى، نامهاى از امام حسين(ع) براى مردم كوفه آورد ولى به دستحصين بننمير، فرمانده دژبان عبيداللَّه، دستگير شد، او پيش از دستگيرى، نامه امام را نابودكرد تا به دست دشمن نيفتد. وقتى او را نزد عبيداللَّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام وحريم ولايت دفاع كرد و هر چه از سوى عبيداللَّه تحت فشار قرار گرفت، هيچ رازى را فاشنساخت، در نهايت، عبيداللَّه او را وادار ساخت كه بر فراز منبر به اميرمؤمنان(ع) و امامحسين(ع)، بد بگويد، با تعجب حاضران، قيس اين پيشنهاد را پذيرفت و بر فراز منبر رفت وپس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر، تا آنجا كه مهلت يافت از اهل بيت به نيكى ياد كرد وپيام امام را به مردم كوفه رساند و بنىاميهوعبيداللَّه و پدرش را لعنت كرد! عبيداللَّه نيز دستورداد او را از بالاىقصر دارالاماره به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد، رحمةاللَّهعليه. [۳۹]
عبداللَّه بنيقطر نيز كه حامل نامهاى از امام براى مسلم بود، به دست حصين اسير شد وسرنوشتى چون قيس پيدا كرد و بر فراز منبر پيام امام را به مردم رساند و از عبيداللَّه بدگويىكرد، او نيز از بالاى بام به زمين پرتاب شد و به شهادت رسيد. [۴۰]
هلال بننافع همراه حضرت عباس(ع) و تعدادى از اصحاب امام، خود را به شريعهفراترساندند، ولى عمرو بنالحجاج و نيروهايش مانع برداشتن آب شدند، عمرو بههلالگفت: تو مىتوانى به اندازه رفع تشنگى آب بنوشى. هلال گفت: واى بر تو، من سيرابگردم در حالى كه امام حسين(ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نيروهاى عمرو درگيرشدند، چند تن را كشتند و توانستند مقدارى آب با خود به سوى خيمههاى امام ببرند. [۴۱]
حضرت عباس و برخى از برادرانش، از سوى مادر با شمر بنذىالجوشن خويشاوندىداشتند، در شب عاشورا، شمر نزديك خيمههاى اباعبداللَّه(ع) آمد و صدا زد:«خواهرزادههاى ما كجا هستند؟» حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزديكشدند و پرسيدند: چه مىخواهى؟ گفت: شما خويشان من هستيد و من به شما امان مىدهم[ به شرطى كه از اردوگاه حسين(ع) جدا شويد و راه خود گيريد.] آن جوانمردان، چنين امان
ذلتبارى را نپذيرفتند و اعلام كردند:
«خداوند تو و اماننامهات را لعنت كند! آيا تو به ما امان مىدهى و حال آنكه امام ما، پسرپيغمبر، امان ندارد؟!» [۴۲]
اين وفادارى خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سيدالشهدا(ع) همين احساس را نسبت بهياران خود داشت؛ هنگامى كه حرّ بنيزيد رياحى، در نخستين برخورد، تصميم گرفت باامام(ع) مدارا كند، ولى برخى از ياران امام را كه از كوفه به آن حضرت پيوسته بودند استثناكرد، امام با قاطعيت فرمود:
«اينان ياران من هستند و من، از جان ايشان، همانند جان خود دفاع خواهم كرد.» [۴۳]
ادامه دارد...
* پي نوشت :
[۱]. سوره جمعه، آيه ۲ و نيز ر.ك: بقره، ۱۵۱ و ۱۲۹ و آلعمران، ۱۶۴.
[۲]. مجمعالبيان فى تفسير القرآن، طبرسى، ج۹ - ۱۰، ص۵۰۰، دار المعرفه، بيروت، ۱۴۰۸ق.
[۳]. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج۱، ص۱۳۵ - ۱۳۴، صدرا، ۱۳۶۳.
[۴]. شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج۳، ص۲۴۹، بيروت.
[۵]. مقتل الحسين، ابومخنف، با حاشيه غفارى، ص۸۷، علميه قم، ۱۳۶۴. (به زودى اقدام خواهم كرد و مرگ بر جوانمرد ننگ نيست هرگاه آهنگ حق داشته باشد و در راه عقيده، جهاد كند.)
[۶]. همان، ص۱۰۶ - ۱۰۵.
[۷]. بقره، آيه ۳۰ (آيا در زمين، كسى را قرار مىدهى كه در آن فساد كند و خون بريزد؟)
[۸]. مقتل ابومخنف، ص۱۰۹.
[۹]. همان، ص۱۱۰ - ۱۰۹.
[۱۰]. نهجالبلاغه، خطبه ۱۵۰.
[۱۱]. تحف العقول، ابنشعبه، تصحيح علىاكبر غفارى، ص۲۴۹، اسلاميه، ۱۴۰۰ق.
[۱۲]. وَ عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۶.
[۱۳]. مقتل ابومخنف، ص۱۸.
[۱۴]. الفتوح، ابناعثم، ص۱۰۱.
[۱۵]. اين آيات را مؤمن آلفرعون در مقام دفاع از حضرت موسى و در برابر فرعونيان مطرح كرد.
[۱۶]. تاريخ طبرى، ج۵، ص۴۴۳؛ لهوف، ص۱۶۵ - ۱۶۴.
[۱۷]. لهوف، سيد بنطاووس، تحقيق تبريزيان، ص۱۳۲ - ۱۳۱، دار الاسوه، قم، ۱۳۷۵.
[۱۸]. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، ص۲۰۸، دار المحجة البيضاء، بيروت، ۱۴۱۲ق.
[۱۹]. عرفان و حماسه، آيتاللَّه جوادى آملى، ص۳۵، نشر رجاء، ۱۳۷۲، به نقل از نمط نهم اشارات و تنبيهات.
[۲۰]. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[۲۱]. همان، دعاى عرفه.
[۲۲]. مقتل الحسين، مقرّم، ص۲۶۱، بصيرتى، قم، ۱۳۹۴ق.
[۲۳]. همان، ص۳۰۴.
[۲۴]. همان، ص۳۰۶.
[۲۵]. لهوف، ص۱۶۶، ۱۶۷.
[۲۶]. جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملى، ص۱۱ مقدمه، تهران، ۱۳۴۷. (همه مردم را در راه خشنودى تو ترك گفتم، و خانوادهام را رها كردم تا تو را بينم، اگر مرا قطعه قطعه كنى، باز هم دلم به سوى ديگرى مشتاق نخواهد شد.)
[۲۷]. نفس المهموم، ص۳۷۱.
[۲۸]. سوره ذاريات، آيه ۵۶.
[۲۹]. بحارالانوار، مجلسى، ج۴۴، ص۱۹۶.
[۳۰]. مقتل، ابومخنف، ص۱۰۶.
[۳۱]. همان، ص۱۱۲.
[۳۲]. الفتوح، ص۵۳.
[۳۳]. لهوف، ص۱۶۵.
[۳۴]. مقتل، ابومخنف، ص۱۰۵.
[۳۵]. نفس المهموم، ص۲۶۶؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۰.
[۳۶]. مقتل، مقرّم، ص۳۱۰؛ مقتل، ابومخنف، ص۱۲۹.
[۳۷]. سوره احزاب، آيه ۲۳؛ ر.ك: مقتل، ابومخنف، ص۸۸؛ لهوف، ص۱۶۱.
[۳۸]. مقتل، ابومخنف، ص۵۰.
[۳۹]. نفس المهموم، ص۱۶۱ - ۱۶۰؛ مقتل، ابومخنف، ص۷۲؛ الفتوح، ص۱۴۶.
[۴۰]. مقتل، ابومخنف، ص۷۸.
[۴۱]. مقتل، خوارزمى، ج۱، ص۳۴۷؛ مقتل، ابومخنف، ص۹۸. (به جاى هلال بننافع، نافع بنهلال آورده است).
[۴۲]. مقتل، ابومخنف، ص۱۰۴.
[۴۳]. همان، ص۸۸.
کد خبر: 35795
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdciwyap.t1aw32bcct.html