ويژگى‏هاى حق‏پويان
ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا(۱)
ويژگى‏هاى حق‏پويان
داستان كربلا نمايشگاهى است كه از يك سو بيان‏گر عظمت، شجاعت وحق‏خواهى و حق‏پرستى و تمام فضائل و مكارم انسانى است كه در سرورشهيدان و ياران فداكار وى تبلور يافته و در سخت‏ترين شرايط از آنروى‏گردانى نشده است و از سوى ديگر مبين دنائت، سنگدلى و خونخوارىامويان و سپاهيان يزيد كه حاكى از آلودگى‏هاى روحى و اخلاقى آنان و نشاندهنده عاقبت باطل‏گرايى و بى ايمانى است.
 
تاريخ : يکشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۳
ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا(۱)

ويژگى‏هاى حق‏پويان


داستان كربلا نمايشگاهى است كه از يك سو بيان‏گر عظمت، شجاعت وحق‏خواهى و حق‏پرستى و تمام فضائل و مكارم انسانى است كه در سرورشهيدان و ياران فداكار وى تبلور يافته و در سخت‏ترين شرايط از آنروى‏گردانى نشده است و از سوى ديگر مبين دنائت، سنگدلى و خونخوارىامويان و سپاهيان يزيد كه حاكى از آلودگى‏هاى روحى و اخلاقى آنان و نشاندهنده عاقبت باطل‏گرايى و بى ايمانى است.
در اين مقاله از ميان فضائل بى‏شمار، غيرت و حماسه، ژرف انديشى، عرفان،پرستش و نيايش و جانبازى در حق‏پويان از يك سو، و پستى و زبونى، چندچهره‏گى، حرام‏خوارى، فساد و فحشاء، بى حرمتى به مقدسات، پرخاشگرى وبحران هويت از جمله رذائل جبهه باطل شمرده شده است كه در صحنهعاشورا به ظهور رسيده‏اند.
تهذيب و تزكيه اخلاقى انسانها از رذايل و آراستن ايشان بهفضايل اخلاقى از اصول شرايع آسمانى و اهداف غايى انبياى الهىعليهم السلام به شمار مى‏رود و قرآن مجيد نيز در چندين مورد ازچنين رسالتى براى پيامبر اسلام(ص) ياد مى‏كند؛ از جمله مى‏فرمايد:
«هُوَ الَّذى‏ بَعَثَ فِى اْلاُمّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى‏ ضَلالٍ مُبينٍ؛ [۱]
او كسى است كه در ميان جمعيت درس‏نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را برآنان مى‏خواند و آنان را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى‏آموزد هر چند پيش ازآن در گمراهى آشكارى بودند.»
رسول گرامى اسلام، خود نيز در اين باره مى‏فرمايد:
«إنِّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الْاَخْلاقِ؛ [۲]
همانا برانگيخته شدم تا مكرمتهاى اخلاقى را تكميل كنم.»
متّصف بودن انبياى گرامى و پيروان راستين آنان به صفات ارزشمند اخلاقى نيز بيانگراين حقيقت است كه بندگان مؤمن خدا همواره كوشيده‏اند كه در پرتو اعتقادات صحيح واعمال صالح، از ويژگيهاى بارز اخلاقى نيز برخوردار باشند و درون و بيرون خويش را ازآلوده شدن به رذايل اخلاقى منزه دارند.
اهميت چنين اتصافى آنگاه دو چندان مى‏گردد كه به اين موضوع توجه كنيم كه چندينمفهوم اخلاقى در شمار اسما و صفات حسناى الهى قرار دارد مانند؛ حليم، صبّار، شكور،غنىّ، رؤوف، رحيم، غافر، كريم و ...
از سوى ديگر، كافران، منافقان و كسانى كه جبهه مخالف دين و دينداران را تشكيلمى‏دهند، نوعاً از فضايل اخلاقى، عارى و بيشتر به رذايل تمايل دارند. برخى از اوصافى كهقرآن مجيد براى اين عده ياد مى‏كند عبارت است از؛ دروغ، كشتن بى‏گناهان، بخل، فساد وفحشا، پيمان‏شكنى، حرام‏خوارى، ستمكارى، فخرفروشى، دنياپرستى، ياوه‏گويى، سوگنددروغ، تجاوز و ...
طرفداران حق، همواره بر سه مؤلفه مهم اعتقاد صحيح، عمل صالح و اخلاق نيكو ملتزم هستند و در هيچ شرايطى نسبت به آنها اهمال نمى‏ورزند و در برابر، باطل‏گرايان، افزون براعتقاد فاسد و اعمال زشت، همواره از آلودگى‏هاى روحى و اخلاقى رنج مى‏بردند و ازفضايل انسانى كمترين بهره را داشتند و طرفين درگير در حادثه عاشورا نيز از اين قانونمستثنا نيستند كه در اين فرصت به بيان ويژگى‏هاى حق‏جويان جبهه حسينى(ع) و ياوه‏پويان جبهه اموى مى‏پردازيم.

الف. ويژگى‏هاى حق‏پويان
اين بخش را با سخن مردى از تبار عاشوراييان - شهيد مطهرى(ره) - آغاز مى‏كنيم كه ‏فرمود:
«داستان كربلا ... يك داستان دو صفحه‏اى است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالى دارد، نمايشگاهى است از عظمت وعلوّ بشريت، از رفعت بشريت، نمايشگاه معالى و مكارم انسانيت است، سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حق‏خواهى و حق‏پرستى در آن موج مى‏زند. از اين نظر، ديگر قهرمانداستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند. از اين نظر قهرمان داستان،پسران على(ع) هستند. حسين بن‏على(ع) است، عباس بن‏على است، دختر على، زينباست، يك عده از مردان فداكار درجه اولى هستند كه خود حسين(ع) كه حاضر نيست يككلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستايش مى‏كند.»[۳]
آنچه در اين راستا شمار مى‏شود، قطره‏اى از دريا و نمونه‏اى از بى‏شمار فضايلى استكه‏در سرور شهيدان و ياران فداكار او تبلور يافته است و برشمردن همه خوبى‏هاى آنپاكان‏كم‏نظير به ويژه سيدالشهدا(ع)، آرزويى است دست‏نايافتنى كه تنها از عهده معصوم‏ برمى‏آيد.

۱. غيرت و حماسه
در دوران حكومت بنى‏اميه - كه سايه شوم ارعاب و اختناق و ترور و وحشت بر همهسرزمينهاى اسلامى سايه افكنده بود و نفس هر نفس‏كشى به راحتى قطع مى‏شد، اظهارمخالفت و گفتن «نه» به حاكمان سنگدل و خونخوار اموى، زهره شير مى‏طلبيد و تاريخ،چنين روحيه و شجاعت را جز در حسين بن‏على(ع)، سراغ ندارد. اين حميّت و غيرتحسينى بود كه در برابر قدرت شيطانى بنى‏اميه به فرياد بدل شد و لرزه بر كاخ سبز دمشقانداخت و اسوه جاويد و حماسه‏سازى را رقم زد. به گفته ابن‏ابى‏الحديد:
«سَيّدُ اَهْلِ اْلاِباءِ الَّذى‏ عَلَّمَ النَّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوُفِ اخْتِياراً لَهُ عَلَى الدَّنِيَّةِ،اَبُوعَبْدِاللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ‏عَلِّىِ بْنِ‏اَبى‏طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ عُرِضَ عَلَيْهِ الْاَمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِف مِنَالذُّلِّ وَ خافَ مِنْ اِبْنِ زِيادٍ اَنْ يَنالَهُ بِنَوْعٍ مِنَ الْهَوانِ اِنْ لَمْ يَقْتُلْهُ فَاخْتارَ الْمَوْتَ عَلى‏ ذلِكَ؛ [۴]
سرور غيرت‏ورزان عالم، كه به مردم حميت و مرگ اختيارى زير سايه‏هاى شمشيرها راآموخت حضرت ابوعبداللَّه حسين بن‏على(ع) است كه به آن جناب و يارانش، امان عرضه شدولى او تن به خوارى نداد و بيم آن داشت كه پسر زياد گرچه او را نكشد ولى به زبونى بِكشد،پس مرگ با عزت را بر چنين زندگى‏اى ترجيح داد.»

شهيد مطهرى(ره) از حماسه حسينى با عنوان «مطلق و مقدس» ياد مى‏كند؛ به اين معنا كهاين حماسه قومى و ملّى نيست بلكه انسانى و جهانى و جاويد است و زمين و زمان رادرمى‏نوردد و به همه انسانها مى‏آموزد كه هرگاه حاكمى چون يزيد بر اريكه قدرت قرارگرفت و عزت و كرامت انسانى و مقدسات را به بازى گرفت بايد در برابر او ايستاد و به هر قيمتى مبارزه كرد و حاكمان ستمگر را از ستمگرى باز داشت و چنين اقدامى در راه خدا واحياى انسانيت و هماهنگ با ناموس آفرينش است و به همين دليل نيز مقدس و آرمانى استو هيچ گونه سود مادى و انگيزه شخصى در آن دخيل نيست، بلكه براى رهايى بندگان خدا وبرقرارى خواست خدا مبنى بر آزادى معنوى و تأمين امنيت در جامعه توحيدى است؛ وقتىهدف، چنين آرمانى و مقدس شد؛ بايد اقدام كرد و فرياد برآورد:
«سَاَمْضى‏ وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى‏ اِذا ما نَوى‏ حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً». [۵]
اصحاب امام نيز، جملگى از چنين روحيه‏اى برخوردار بودند و يا آن را كسب كردندچنانكه وقتى امام در راه كوفه، با زهير بن‏قين ملاقات مى‏كند و او را به شركت درنهضت‏دعوت مى‏نمايد، دعوت امام را مى‏پذيرد و تا آخرين قطره خون خود پاى آنمى‏ايستد. در روز تاسوعا گفتگويى ميان غررة بن‏قيس - از لشكر يزيد - و زهير اتفاق افتاد؛غرره به زهير گفت:
«اى زهير تا آنجا كه من سراغ‏دارم، تو از شيعيان اهل بيت نبودى، تو فردى عثمانى‏بودى!»

زهير در پاسخ او گفت:
«اينك نمى‏بينى كه به آنان پيوسته‏ام؟ من با اينكه براى امام حسين(ع) نامه ننوشته‏ام وفرستاده‏اى را به سويش نفرستاده‏ام، ولى در راه كه به چهره او نظر كردم، به ياد رسولخدا(ص) و مقام او افتادم و تشخيص دادم كه بايد در حزب او قرار گيرم و يارى‏اش نمايم و جانمرا فدايش كنم چرا كه شما حق خدا و پيامبرش را پايمال كرده‏ايد.»[۶]

شب عاشورا اوج نمايش روحيه حماسى ياران امام است، آن‏چنان كه به تعبير شهيدمطهرى؛ چنين روحيه‏اى فرشتگان را از گفتن جمله «اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُالدِّماءَ»[۷] شرمنده كردند! در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود:
«هر كسى دوست دارد در تاريكى شب، راه خود را پيش گيرد و به شهر و ديار خويش باز گردد،چرا كه اين لشكر در طلب من گرد آمده‏اند و اگر به من دسترسى بيابند، با ديگرانشان كارىنيست.» [۸]
پس از اداى اين سخنان، شور و ولوله‏اى در ميان ياران امام برپا شد، به ناچار گروهى يافردى برخاستند و به امام خويش چنين پاسخ دادند؛
بنى‏هاشم جملگى ابراز داشتند: آيا ما چنين كنيم تا پس از تو زنده بمانيم، خدا نيارد چنين روزى را.
بنى‏عقيل گفتند: به خدا سوگند چنين ننگى را به گردن نخواهيم گرفت، بلكه جان و مال و همه كسانمان را نثارت مى‏كنيم، همراهت مى‏جنگيم تا به جايگاه ابدى خويش درآييم،زندگى بعد از شما ننگين است.
مسلم بن‏عوسجه: آيا ممكن است ما دست از يارى شما برداريم؟ آنگاه به خدا چه پاسخىخواهيم داد؟ به خدا سوگند دست از همراهى‏ات نمى‏كشم تا نيزه‏ام را در سينه‏هاى دشمنانتخرد كنم و آن قدر شمشير بزنم كه از تيغه‏اش چيزى باقى نماند، پس از آن نيز با سنگ و چنگو دندان از شما حمايت مى‏كنم تا كشته شوم.
سعد بن‏عبداللَّه حنفى: به خدا سوگند تو را تنها نخواهيم گذاشت تا خدا ببيند كه ما حرمتپيامبر(ص) را در غيبتش حفظ كرده‏ايم، به پروردگار قسم، اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته ياسوخته مى‏شوم و زنده مى‏گردم باز تو را تنها نخواهم گذاشت، اينكه يك بار كشته شدن استو كرامتى است كه پايان ندارد.
زهير بن‏قين نيز اظهار داشت: من نيز به خدا سوگند، مايلم هزار بار در دفاع از شما و اهلبيتت كشته گردم و ... ديگر اصحاب نيز سخنانى اين گونه ادا كردند [۹] كه نشان‏دهنده روحيهعالى و حماسى آن مردان حق‏طلب و مبارز است و در روز عاشورا نشان دادند كه به آنچهگفته‏اند ايمان دارند و آنان در ايمان و اعتقاد خود راستين و راسخ‏اند و حاضرند در ركابامام‏زمانشان، دست به هر كارى بزنند و براى رسيدن به هدف مقدسشان همه هستى خود رافدا كنند.

۲. ژرف‏انديشى
بينش ژرف و گرايش صادقانه، خصلت ديگر حماسه‏آفرينان كربلا بود؛ آنان به نيكىمى‏دانستند چه مى‏خواهند، چه مى‏كنند، در چه راهى گام نهاده‏اند و با چه كسانى سر ستيزدارند، ايشان بيشتر نسل دوم اسلام بودند كه پيام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدانزمان پيامبر(ص) با توصيف امير مؤمنان صلوات اللَّه عليه؛

«حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى‏ اَسْيافِهِمْ؛ [۱۰]
بينش ژرف خويش را بر تيغه شمشيرهايشان حمل مى‏كردند.»

آنان جملگى چنان بودند كه سيدالشهدا(ع) فرمود:

«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فى‏ لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّى‏لااَرى الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلاَّ بَرَماً؛ [۱۱]
آيا نمى‏بينيد كه به «حق» عمل نمى‏شود و كسى از «باطل» جلوگيرى نمى‏كند؟ حقيقتاً مؤمن بايد به ديدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جزخسران‏نمى‏بينم.»

آنان به خوبى مى‏ديدند كه اگر حكومت اموى پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوممسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امويان فرا گيرند، به تعبيرامام حسين(ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد. [۱۲] و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چونفرعش بر باد خواهد رفت، حقايق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآنى كه در جنگصفين با تزوير معاويه بر نيزه رفته بود با نيرنگ و ابلهى يزيد به محاق خواهد رفت و يابسان‏كتابهاى آسمانى پيشين تحريف خواهد شد و در نهايت، نه از تاك نشان مانَد و نه ازتاكنشان ... اين بود كه با تيزبينى و فراست دريافتند كه بايد كارى كرد كارستان تا چنين اتفاقشومى رخ ندهد.
هر يك از اصحاب امام، ستاره درخشانى بودند كه در ظلمت عصر اموى درخشيدند وحقانيت ايمان و اعتقاد خويش را به منصه ظهور رساندند؛
وقتى خبر خروج امام(ع) به بصره رسيد، شيعيان در منزل بانويى به نام ماريه دختر سعداجتماع كردند و در اين باره به گفتگو پرداختند. در آن ميان يزيد بن‏نبيط برخاست و اعلامداشت، من اينك به سوى حسين(ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدرشدند، به او گفتند، ابن‏زياد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت منتصميم جدى گرفته‏ام كه امام را همراهى كنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعيت ازبصره خارج شد و با چالاكى خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در رديف شهداىكربلا قرار گرفت. [۱۳]

مسلم بن‏عقيل پس از تلاش فراوان و جنگ با نيروهاى ابن‏زياد، وقتى با او روبه‏رو شد،سياست شيطانى حكومت اموى را چنين تشريح كرد؛
«شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن كرده‏ايد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومتمى‏كنيد و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مى‏رانيد، بسان كسرى و قيصر رفتار مى‏كنيد ولىما به ميدان آمده‏ايم تا مردم را به احياى ارزشها بخوانيم و از ضد ارزشها دور كنيم و ايشان رابه فرمان كتاب خدا و سنت پيامبر فرا خوانيم.» [۱۴]

حنظلة بن‏اسعد شبامى، در روز عاشورا خود را سپر تيرها و نيزه‏هايى كرد كه به سوى امامپرتاب مى‏شد و با صداى بلند آيات ۳۰ - ۳۳ سوره غافر را تلاوت كرد [۱۵] و گفت: «مردم!حسين را نكشيد كه خدا بر شما عذاب خواهد كرد.» امام(ع) نيز او را دعا كرد و فرمود: «اينان چون سخن حق تو را نمى‏پذيرند، سزاوار عذاب الهى خواهند شد.» حنظله در ميان چكاچكشمشيرها و برق نيزه‏ها شجاعانه از امام دفاع مى‏كرد و همچنان در شوق لقاى معشوق واقعىبود و گويا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اين‏رو خطاب به سيدالشهدا عرض كرد: «آيا مابه سوى پروردگارمان نمى‏رويم و به خيل يارانمان نمى‏پيونديم؟» امام پاسخ داد: «چرا! برو بهسوى كسى كه از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر است.» و ... پس از لحظاتى حنظله به فوزشهادت نايل شد.[۱۶]

حضرت على‏اكبر(ع) نيز وقتى در نزديكى كربلا، كلمه استرجاع را از پدر مى‏شنود و اماممى‏فرمايد: «هاتف غيبى خبر داد كه مرگ در كمين شماست تا به سوى بهشت روانتان سازد»،از پدر مى‏پرسد: مگر ما برحق نيستيم؟! امام فرمود: «به خدايى كه بازگشت همه به سوىاوست ما برحقيم». على‏اكبر گفت: «اى پدرجان! پس باكى از مرگ نيست!» [۱۷]
حضرت قاسم نيز - كه در عاشورا سيزده ساله است - در پاسخ پرسش امام كه از او پرسيد:«مرگ در نظر تو چگونه است؟» پاسخ داد: «اَحْلى‏ مِنَ الْعَسَلِ»؛ مرگ از عسل نيزشيرين‏تراست![۱۸]

۳. عرفان
بوعلى‏سينا(ره) در تعريف عرفان فرموده است:
«توجه مستمر درونى و انصراف فكرى به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق،عرفان‏است.»[۱۹]
رسيدن به چنين حالتى، آرزوى همه سالكان راه حق است، همت عالى آنان اين است كههمه حجابهاى ظلمانى و نورانى عالم ملك و ملكوت را پشت سر نهند و با چشم دل خويش،بدون واسطه، رخ زيباى يار را ببينند و خود را فداى او كنند؛
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم

در مناجات شعبانيه، كه نوعاً زمزمه همه امامان بوده است، آمده است:
«اِلهى‏ وَ اَلْحِقْنى‏ بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِباً ياذَااْلجَلالِ وَ الْاِكْرامِ؛[۲۰]
معبودا، مرا به نور گرانقدر خويش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از توترسم و فرمانت برم، اى دارنده جلالت و كرامت.»
اين حالت عالى روحى در اثر تقواى الهى، پرهيز از گناهان و انجام وظايف و پيشرفتدرسير و سلوك اخلاقى پديد مى‏آيد چنانكه سالار شهيدان در دعاى عرفه از خداچنين‏مى‏خواهد؛
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى‏ اَخْشاكَ كَاَنّى‏ اَراكَ؛ [۲۱]
خدايا مرا در مرتبه‏اى از خوف از خودت قرار ده كه گويا تو را مى‏بينم.»
آن امام همام و ياران او آن قدر خود را به خدا نزديك مى‏ديدند كه از همه هستى خويشگذشتند و هر گونه سختى و تلخى را به جان خريدند و هر چه در راه جانبازى و جهاد جلوترمى‏رفتند، آثار شيرين اين حالت عرفانى بر ايشان بيشتر جلوه‏گر مى‏شد. در شب عاشورا پساز سخنان امام و اعلام وفادارى اصحاب، امام آنان را دعا كرد، سپس؛
«كَشَفَ عَنْ اَبْصارِهِمْ فَرَأَوْا ما حَباهُمُ اللَّهُ مِنْ نَعيمِ الْجِنانِ وَ عَرَّفَهُمْ مَنازِلَهُمْ فيها؛ [۲۲]
پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاى بهشتى را - كه خدا عطايشان كرده بود - ديدند وجايگاه خويش را شناختند.»
همچنين پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود:
«يا كِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَ انْبَعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ وَ الشُّهَداءُالَّذينَ قُتِلوُا فى‏ سَبيلِ اللَّهِ يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ وَ يَتَباشَروُنَ بِكُمْ فَحاموُا عَنْ دينِ اللَّهِ وَ دينِ نَبيّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛ [۲۳]
اى بزرگواران! اين بهشت است كه دروازه‏هايش به رويتان گشوده شده و رودهايش به همپيوسته و ميوه‏هايش شيرين گشته است و اين، رسول خدا(ص) و شهدايى كه در راه خدا كشتهشده‏اند هستند كه منتظر ورود شما هستند تا خوش‏آمدتان گويند، بنابراين از دين خدا وپيامبرش دفاع كنيد و از ناموس پيامبر پاسدارى نماييد.»

حماسه‏سازان عارف كربلا آنچه را كه ديگران در آينه نمى‏ديدند، در خشت خام مى‏ديدندو بصيرت و عرفانشان پرده‏هاى زمين و زمان را درنورديده بود و بر بام دنيا گام نهاده بودند وچنين مقام ارجمندى را در پرتو همراهى با حضرت اباعبداللَّه(ع) به دست آورده بودند:

زهير بن‏قين آن‏گاه كه آهنگ ميدان كرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛
«اينك راه خويش را به نيكى يافته‏ام و عارفانه قدم به ميدان مى‏نهم و يقين دارم كه به ملاقاتنياكان بى‏نظير تو - يعنى پيامبر و على و حسن و جعفر طيار و حمزه عليهم‏السلام -مى‏شتابم.» [۲۴]

حضرت على‏اكبر(ع) نيز يك بار از ميدان برگشت و در ظاهر از امام(ع) طلب آب نمودولى در واقع آب حيات مى‏طلبيد، امام(ع) به او فرمود:
«پسرم، به ميدان باز گرد كه پس از اندكى جنگيدن، جدت - محمد صلى‏اللَّه عليه و آله - راملاقات خواهى كرد و او چنان تو را سيراب خواهد كرد كه پس از آن، هرگز تشنه نخواهى شد!»

پس از سخنان امام(ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفريد، در آنميان‏منقذ بن‏عروه، او را هدف قرار داد و بر زمين افكند، على‏اكبر در ميان خاك و خون،فريادبرآورد:
«پدر عزيزم، درود بر تو، اين، جدم پيامبر است كه بر تو سلام مى‏فرستد و پيام مى‏دهد كه هرچه زودتر به سوى ما بشتاب!»[۲۵]

راستى در عرفانگاه كربلا چه رخ داده است كه پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر وخواهر از برادر به سادگى دل مى‏كند و خود را تسليم امواج بلا مى‏نمايد؟ جز اينكه جملگىتصميم گرفته‏اند از آوردگاه نينوا به بارگاه «دَنى فَتَدلَّى» پر بكشند و با زبان حال و قال بگويند؛
تَرَكْتُ الْخَلقَ طُرّاً فى‏ رِضاكا وَ اَيْتَمْتُ الْعَيالَ لِكَنى اراكا فَلَوْ قَطَّعْتَنى‏ اِرْباً فَاِربا لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلى‏ سِواكا؟ [۲۶]
همه عاشوراييان در واقع، مست «رحيق مختوم» حسينى شدند كه «ختام مسك» آن راپيام‏آور كربلا، حضرت زينب(س)، در كوفه ابراز داشت. وقتى اهل بيت(ع) به عنوان اسراىجنگى وارد مجلس عبيداللَّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زينب(ع) پرسيد: خدا باخاندان تو چه كرد؟ دختر پيامبر با اطمينان و صلابت پاسخ داد:

«ما رَأَيْتُ إلاَّ جَميلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلى‏ مَضاجِعِهِمْ ...؛ [۲۷]
من جز زيبايى نديدم! اين خيل (شهدا) كسانى هستند كه خدا شهادت را برايشان مقرر كردهبود و آنان به مشهد خويش شتافتند.»

۴. پرستش و نيايش
دعا و عبادت، زيباترين حالتى است كه انسان پيدا مى‏كند و در خلوت انس خداى خويشمى‏نشيند و از نظر قرآن مجيد، هدف نهايى آفرينش محسوب مى‏شود؛

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدوُنِ؛[۲۸]
و جن و انسان را نيافريدم جز آنكه مرا بپرستند.»

نيايش و پرستش خالصانه از ويژگى‏هاى دايمى امام و ياران فداكار او بود. امامسجاد(ع)فرمود:
«پدرم در شبانه‏روز هزار ركعت نماز مى‏خواند.»[۲۹]

همين طور آن حضرت، در طول سفر، حتى در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاى واجبرا همراه اصحابش به جماعت برگزار مى‏كرد. عصر تاسوعا نيز وقتى جنب و جوش دشمن راملاحظه كرد، حضرت عباس(ع) را فرستاد تا از آنان خبر بياورد، به او گفتند، قصد حملهدارند، امام براى بار دوم برادر را به سوى عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگيرد، جنگ را بهفردا موكول كند تا يك شب ديگر را به درگاه خدا عبادت كنند، آنگاه فرمود:
«خدا مى‏داند كه من نماز، قرائت قرآن و فراوانى دعا و استغفار را دوست‏دارم.» [۳۰]

و شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند. [۳۱]
حضرت مسلم(ع) هنگام عزيمت به سوى كوفه، براى وداع به مسجد النبى رفت ودوركعت نماز به جاى آورد.[۳۲] در باره يكى ديگر از شهدا به نام «سويد بن‏عمر»نوشته‏اند:«انسانى شريف و پرنماز بود.»[۳۳] حبيب بن‏مظاهر عصر تاسوعا خطاب به نيروهاىيزيد گفت:
«چه بد گروهى هستيد شما؛ فرداى رستاخيز در حالى به پيشگاه خدا حضور مى‏يابيد كه نسلو عترت پيامبرش را كشته‏ايد، كسانى كه عُبّاد اين ديار و نمازشب‏خوان و ذاكر خدا بودند.» [۳۴]
همچنين امام(ع) غلامِ تركى داشت كه قارى قرآن بود، وقتى شهيد شد، آن حضرت بربالينش حاضر شد و صورت بر صورتش نهاد. [۳۵]
شهيد بزرگوار، برير بن‏خضير، نيز معلم و قارى قرآن بود. قاتل او كعب بن‏جابر وقتى ازكربلا به خانه خويش بازگشت، همسر او، نوار، گفت:
«واى بر تو، در قتل پسر فاطمه(ع) شركت كردى و «سيدالقرا» - برير - را كشتى! به خدا سوگنداز اين پس يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت.» [۳۶]

۵. جانبازى بر سر پيمان
در طول نهضت كربلا، امام حسين(ع) به مناسبت شنيدن خبر شهادت ياران خود، آيهشريف «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ...» [۳۷] را تلاوت مى‏كرد كه نشان ازاستوارى و پايمردى و وفادارى دلاورمردان كربلا داشت؛ آنان تا آخرين نفس بر عهد و پيمانجانبازى در راه خدا پاى فشردند و لحظه‏اى در ادامه راه، ترديد نكردند و هيچ شمشير ونيزه‏اى در عزم آهنين آنان رخنه نكرد و تاريخ، كمترين مسامحه‏اى از ايشان به ياد ندارد.

حضرت مسلم آنگاه كه در چنگال نيروهاى عبيداللَّه اسير شد و او را خلع سلاح كردند، از آينده نااميد شد و اشك در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت:

«به خدا سوگند به حال خود گريه نمى‏كنم، من براى حسين و خاندان او مى‏گريم كه امروز و فرداروانه اين ديار مى‏شوند [و از سوى شما مورد حمايت قرار نمى‏گيرند.] و رو به سوى محمدبن‏اشعث كرد و گفت: اگر امكان دارد كسى را به خدمت ابى‏عبداللَّه(ع) بفرست تا او را آگاه كندكه به كوفه نيايد و گرنه كشته خواهد شد.» [۳۸]

قيس بن‏مسهّر صيداوى، نامه‏اى از امام حسين(ع) براى مردم كوفه آورد ولى به دستحصين بن‏نمير، فرمانده دژبان عبيداللَّه، دستگير شد، او پيش از دستگيرى، نامه امام را نابودكرد تا به دست دشمن نيفتد. وقتى او را نزد عبيداللَّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام وحريم ولايت دفاع كرد و هر چه از سوى عبيداللَّه تحت فشار قرار گرفت، هيچ رازى را فاشنساخت، در نهايت، عبيداللَّه او را وادار ساخت كه بر فراز منبر به اميرمؤمنان(ع) و امامحسين(ع)، بد بگويد، با تعجب حاضران، قيس اين پيشنهاد را پذيرفت و بر فراز منبر رفت وپس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر، تا آنجا كه مهلت يافت از اهل بيت به نيكى ياد كرد وپيام امام را به مردم كوفه رساند و بنى‏اميه‏وعبيداللَّه و پدرش را لعنت كرد! عبيداللَّه نيز دستورداد او را از بالاى‏قصر دارالاماره به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد، رحمةاللَّه‏عليه. [۳۹]
عبداللَّه بن‏يقطر نيز كه حامل نامه‏اى از امام براى مسلم بود، به دست حصين اسير شد وسرنوشتى چون قيس پيدا كرد و بر فراز منبر پيام امام را به مردم رساند و از عبيداللَّه بدگويىكرد، او نيز از بالاى بام به زمين پرتاب شد و به شهادت رسيد. [۴۰]

هلال بن‏نافع همراه حضرت عباس(ع) و تعدادى از اصحاب امام، خود را به شريعهفرات‏رساندند، ولى عمرو بن‏الحجاج و نيروهايش مانع برداشتن آب شدند، عمرو بههلال‏گفت: تو مى‏توانى به اندازه رفع تشنگى آب بنوشى. هلال گفت: واى بر تو، من سيرابگردم در حالى كه امام حسين(ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نيروهاى عمرو درگيرشدند، چند تن را كشتند و توانستند مقدارى آب با خود به سوى خيمه‏هاى امام ببرند. [۴۱]

حضرت عباس و برخى از برادرانش، از سوى مادر با شمر بن‏ذى‏الجوشن خويشاوندىداشتند، در شب عاشورا، شمر نزديك خيمه‏هاى اباعبداللَّه(ع) آمد و صدا زد:«خواهرزاده‏هاى ما كجا هستند؟» حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزديكشدند و پرسيدند: چه مى‏خواهى؟ گفت: شما خويشان من هستيد و من به شما امان مى‏دهم‏[ به شرطى كه از اردوگاه حسين(ع) جدا شويد و راه خود گيريد.] آن جوانمردان، چنين امان

ذلت‏بارى را نپذيرفتند و اعلام كردند:
«خداوند تو و امان‏نامه‏ات را لعنت كند! آيا تو به ما امان مى‏دهى و حال آنكه امام ما، پسرپيغمبر، امان ندارد؟!» [۴۲]

اين وفادارى خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سيدالشهدا(ع) همين احساس را نسبت بهياران خود داشت؛ هنگامى كه حرّ بن‏يزيد رياحى، در نخستين برخورد، تصميم گرفت باامام(ع) مدارا كند، ولى برخى از ياران امام را كه از كوفه به آن حضرت پيوسته بودند استثناكرد، امام با قاطعيت فرمود:
«اينان ياران من هستند و من، از جان ايشان، همانند جان خود دفاع خواهم كرد.» [۴۳]



ادامه دارد...
* پي نوشت :

[۱]. سوره جمعه، آيه ۲ و نيز ر.ك: بقره، ۱۵۱ و ۱۲۹ و آل‏عمران، ۱۶۴.
[۲]. مجمع‏البيان فى تفسير القرآن، طبرسى، ج‏۹ - ۱۰، ص‏۵۰۰، دار المعرفه، بيروت، ۱۴۰۸ق.
[۳]. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج‏۱، ص‏۱۳۵ - ۱۳۴، صدرا، ۱۳۶۳.
[۴]. شرح نهج‏البلاغه، ابن‏ابى‏الحديد، ج‏۳، ص‏۲۴۹، بيروت.
[۵]. مقتل الحسين، ابومخنف، با حاشيه غفارى، ص‏۸۷، علميه قم، ۱۳۶۴. (به زودى اقدام خواهم كرد و مرگ بر جوانمرد ننگ نيست هرگاه آهنگ حق داشته باشد و در راه عقيده، جهاد كند.)
[۶]. همان، ص‏۱۰۶ - ۱۰۵.
[۷]. بقره، آيه ۳۰ (آيا در زمين، كسى را قرار مى‏دهى كه در آن فساد كند و خون بريزد؟)
[۸]. مقتل ابومخنف، ص‏۱۰۹.
[۹]. همان، ص‏۱۱۰ - ۱۰۹.
[۱۰]. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۵۰.
[۱۱]. تحف العقول، ابن‏شعبه، تصحيح على‏اكبر غفارى، ص‏۲۴۹، اسلاميه، ۱۴۰۰ق.
[۱۲]. وَ عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ. بحارالانوار، ج‏۴۴، ص‏۳۲۶.
[۱۳]. مقتل ابومخنف، ص‏۱۸.
[۱۴]. الفتوح، ابن‏اعثم، ص‏۱۰۱.
[۱۵]. اين آيات را مؤمن آل‏فرعون در مقام دفاع از حضرت موسى و در برابر فرعونيان مطرح كرد.
[۱۶]. تاريخ طبرى، ج‏۵، ص‏۴۴۳؛ لهوف، ص‏۱۶۵ - ۱۶۴.
[۱۷]. لهوف، سيد بن‏طاووس، تحقيق تبريزيان، ص‏۱۳۲ - ۱۳۱، دار الاسوه، قم، ۱۳۷۵.
[۱۸]. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، ص‏۲۰۸، دار المحجة البيضاء، بيروت، ۱۴۱۲ق.
[۱۹]. عرفان و حماسه، آيت‏اللَّه جوادى آملى، ص‏۳۵، نشر رجاء، ۱۳۷۲، به نقل از نمط نهم اشارات و تنبيهات.
[۲۰]. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[۲۱]. همان، دعاى عرفه.
[۲۲]. مقتل الحسين، مقرّم، ص‏۲۶۱، بصيرتى، قم، ۱۳۹۴ق.
[۲۳]. همان، ص‏۳۰۴.
[۲۴]. همان، ص‏۳۰۶.
[۲۵]. لهوف، ص‏۱۶۶، ۱۶۷.
[۲۶]. جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملى، ص‏۱۱ مقدمه، تهران، ۱۳۴۷. (همه مردم را در راه خشنودى تو ترك گفتم، و خانواده‏ام را رها كردم تا تو را بينم، اگر مرا قطعه قطعه كنى، باز هم دلم به سوى ديگرى مشتاق نخواهد شد.)
[۲۷]. نفس المهموم، ص‏۳۷۱.
[۲۸]. سوره ذاريات، آيه ۵۶.
[۲۹]. بحارالانوار، مجلسى، ج‏۴۴، ص‏۱۹۶.
[۳۰]. مقتل، ابومخنف، ص‏۱۰۶.
[۳۱]. همان، ص‏۱۱۲.
[۳۲]. الفتوح، ص‏۵۳.
[۳۳]. لهوف، ص‏۱۶۵.
[۳۴]. مقتل، ابومخنف، ص‏۱۰۵.
[۳۵]. نفس المهموم، ص‏۲۶۶؛ بحارالانوار، ج‏۴۵، ص‏۳۰.
[۳۶]. مقتل، مقرّم، ص‏۳۱۰؛ مقتل، ابومخنف، ص‏۱۲۹.
[۳۷]. سوره احزاب، آيه ۲۳؛ ر.ك: مقتل، ابومخنف، ص‏۸۸؛ لهوف، ص‏۱۶۱.
[۳۸]. مقتل، ابومخنف، ص‏۵۰.
[۳۹]. نفس المهموم، ص‏۱۶۱ - ۱۶۰؛ مقتل، ابومخنف، ص‏۷۲؛ الفتوح، ص‏۱۴۶.
[۴۰]. مقتل، ابومخنف، ص‏۷۸.
[۴۱]. مقتل، خوارزمى، ج‏۱، ص‏۳۴۷؛ مقتل، ابومخنف، ص‏۹۸. (به جاى هلال بن‏نافع، نافع بن‏هلال آورده است).
[۴۲]. مقتل، ابومخنف، ص‏۱۰۴.
[۴۳]. همان، ص‏۸۸.
کد خبر: 35795
Share/Save/Bookmark