من و تو خراب عشقيم؛ مگه نه؟/ شايدم تو خواب عشقيم؛ مگه نه؟/ اين روزا چی رسم آدما شده/ که رفيق ساده کيميا شده/ يکی هست حرف دل ما را بگه/ ساده تر قصه دنيا را بگه/ ...امان از این هیاهو / یا ضامنِ آهو یا ضامنِ آهو
«خوش رکاب» یادتون هست، یک مرد با صفا، یک کامیون قرمزو یک جاده...، این روزها محمد کاسبی ایام فراغتش را در قسمتی از زمین خدا در شمال ایران میگذراند. به نظر میرسد او حرفهای ناگفتنی بسیاری از روزگار دارد، حرفهایی که شاید آدمها این روزها باید فقط به خوش رکابها بگویند . اما افسوس که خوش رکاب هم امروز جایش را به ماشینهای مدل بالا داده است!
اهل سفر هستید؟
حرفهی ما با سفر گره خورده است. مرتب برای بازی در فیلمها و سریالهای مختلف در سفر هستیم.
در این سفرهای متعدد بیشتر از کجا خوشتان آمد؟
همه جای ایران زیبا است. من در کویر، جنگل، کوهستان، دشت و... فیلم بازی کردم، هر کدام زیبایی خاص خودش را دارد. زاهدان، کردستان، شمال کشور، آذربایجان، کرمان، اصفهان، یزد همه نقاط کشور بودم و به جرأت میگویم همه جای ایران زیبا است.
خاطرهانگیزترین سفرتان کدام سفر بود؟
چیز خاصی در ذهن ندارم. خودم یک تکه زمین در جنگلهای شمال دارم. هر وقت آنجا میروم، احساس میکنم یک تکه از بهشت خداست.
اهل کجا هستید؟
۴ خرداد ۱۳۳۰ در کوچه آبشُر خیابان ری تهران به دنیا آمدم.
محلههای قدیمی تهران چه فرقی با محلههای کنونی کردند؟
محلههای قدیمی بافت سابق خودشان را از دست دادند. خانههای یک طبقه با پشتبامهای کاهگلی همه تغییر کردند. وقتی سر میزنم به نازی آباد محلهای که در آن بزرگ شدم، میبینم جای خانه ۲۰۰ متری ما یک پنج طبقه ساخته شده است.اینها یک طرف اما آدمها هم دیگر مثل سابق نیستند، یعنی من دنبال بافت قدیم تهران نمیگردم چون یافت نمیشود، دنبال آدمهای قدیم میگردم.
مگر آدمهای قدیم چه فرقی با آدمهای کنونی داشتند؟
آدمهای قدیم یک نوع مهربانی، کنار هم بودن، محبت در وجوشان بود که در آدمهای امروزی دیده نمیشود.
در محلهای که بزرگ میشدم، دست کم چیزی حدود ۱۵۰ خانوار زندگی میکردند. گاهی اوقات چشمانم را که میبندم تک تک این خانهها و آدمهایش را به خاطر میآورم، حتا خویشاوندان نزدیکی که در هر کدام از این خانهها رفت و آمد داشتند.
عید نوروز آنوقتها چه کار میکردید؟
پدرم خدابیامرز با ۱۵۰ خانوار داخل میدان همه به دید و بازدید هم میرفتند. امروز حتا طبقه پایین و طبقه بالایی زنگ نمیزنند عید را به هم تبریک بگویند! من آدمهای قدیمی، محبت و یکرنگیشان را، صفا، قناعتشان را دوست دارم. دنبال آن چیزها هستم. الان مردم زیاده طلب شدند. اگر یک نفر الان چهار جا کار میکند و حتا وقت دیدن خانوادهاش را هم ندارد، بخشی از آن به زیاده طلبی امروز ما برمیگردد.
آش را بیشتر دوست دارید یا پیتزا؟
خوب شد گفتید من میخواستم راجع به همین بگویم. اگر امروزه منزل دوست یا اقوامی بروید، جلوی شما آش رشته بگذارد یا نمیخورید یا مزه مزه میکنید و یا اگر خوردید وقتی بیرون آمدید، میگویید یعنی چه! این چه طرز مهمانوازی است! اما اگر همان آدم جلوی شما پیتزا بگذارد، خوشحال میشوید که چه خوب از شما پذیرایی کرد. حالا بیایید این دو غذا را با هم مقایسه کنید. این یکی خمیر پیتزا دارد، دیگری رشته آش دارد. این پنیر پیتزا دارد، آش کشک فرد اعلا دارد. این چند تا حلقه سوسیس دارد، آن حبوبات مختلف که با سوسیس مضر قابل مقایسه نیست، این چند حلقه قارچ و فلفل سبز و گوجه دارد، آش چند رقم سبزیجات ضمن آن که آش رشته از لحاظ سلامت مفیدتر است تازه سیر، نعناع و پیاز داغ هم دارد.
زمانی که ما این طوری به فرهنگ و غذای خودمان بیاحترامی میکنیم و آش رشته میشود غذایی که باید به عنوان دسر کنار مرغ و ماهی و کباب سرو شود تا اگر کسی خدای ناکرده خواست، قاشق کوچکی از آن بردارد؛ معلوم است سر خانههای قدیمی و از آن مهمتر آدم های قدیم چه میآید. غذایی که زمانی کاملترین غذا بود و نفری دو سه بشقاب میخوردند و برای همسایه میبردند و کلی برایش ذوق میکردند، حالا ارزشی ندارد. پس باید آدم امروز هم از صبح تا شب کار کند و به زمین و زمان فحش دهد تا پول غذای فست فود را در آورد. فرهنگتان را درست کنید به کسی هم فحش ندهید. آن وقت میبینید با همین درآمد هم میتوانید زندگی کنید.
شما در سریالی نقش یک راننده را داشتید که عاشق کامیونش بود و در جادهها میگشت.
من حدود ۷۵ فیلم وسریال و تله فیلم دارم که نقش راننده را بازی کردم. این سریالی که شما میگویید «خوش رکاب» است.
به نظرتان راننده جاده بودن چه حس و حالی دارد؟
الان توان و حوصلهاش نیست. کلاً زمانی که سوار بر ماشین وارد جادههای خارج از شهر میشوم چه چشم اندازم کویر باشد چه جنگل و کوه، از سفر در جاده با وسیله نقلیه لذت وصف نشدنی میبرم. دلم میخواهد توان داشته باشم بنشینم در ماشین و دور ایران را بگردم. هر چند آن زمانی که توانش را داشتم این کار را کردم. جاده و چشماندازش را خیلی دوست دارم. حس آرامش به من میدهد، مخصوصاً اگر هوا ابری و بارانی باشد.
رانندهها هم چنین حسی دارند؟
میگویند بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی. به نظرم رانندهها آدمهای دنیا دیدهای هستند. سرما، گرما، برف، باران، بوران، مرگ، زندگی، شادی، غم و... همه در جاده وجود دارد.
چه زشتیها و زیباییهایی که در جاده رقم میخورد. چه جاهایی را که در جاده میتوان دید. جاده به نظرم همیشه یک معما است. جاده و تجربیاتش گاهی از خود مقصد هم مهمتر است.
گفتید هوای ابری و بارانی را دوست دارید. بیشتر یک چنین هوایی را در کجا میشود تجربه کرد؟ برای سفر کجا را پیشنهاد میکنید؟
قطعاً در شمال. گفتم من یک تکه زمین کوچک در جنگل بالای کوه دارم که همیشه هوای مه و بارانی دارد. اکثر اوقاتی که کار نمیکنم در این مکان زندگی میکنم.
سفرههای امروز چگونهاند؟
سرتاسر اسرافند. وضع مردم از لحاظ درآمد و تجملات خیلی بهتر از قبل شده است. قدیم یک خانواده ۵-۶ نفره در یک اتاق زندگی میکردند، الان هر کدام از بچهها یک اتاق دارند، حتا بچهای که قرار است به دنیا بیاید برایش یک اتاق مجزا با سیسمونی در نظر میگیرند. دیگر امروز کسی کوکو سیبزمینی و عدس پلو را غذا نمیداند. نسل جدید اصلاً نمیداند اشکنه چیست! همه دنبال مصرف گوشت و مرغند. هزار جور مرض هم از این غذاها میگیرند و تازه بابت خریدش باید هر کاری انجام بدهند، بعدش هم به زمین و زمان فحش بدهند.
خورد و خوراک به کنار همین. هر خانواده شاید با پرداخت قبض تلفن و موبایل در ماه چند صد هزار تومان هزینه حرف زدن میدهد. شاید برای این که امروزه سختمان است همدیگر را ببینیم. ترجیح میدهیم حرف بزنیم!
ما امروز به جای کتاب خواندن هم حرف میزنیم. سابق کتاب میخواندیم. در اتوبوس بچهها کتاب میخواندند. یادم میآید در کتابخانهی ۲۵ شهریور نازیآباد رمانی نبود که من نخوانده باشم. در میدان دوم نازیآباد یک کتابفروشی بود که شبانه ۲ریال، ۱ ریال کتاب اجاره میداد. رمان ۲۰۰- ۳۰۰ صفحهای را غروب تا صبح میخواندم تا کرایه بیشتر ندهم. الان کسی کتاب نمیخواند یا پای ماهوارهاند یا تلویزیون یا کامپیوتر و لب تاپ. بقیهاش هم با تلفن و موبایل حرف میزنند.
اگر مثل سابق که آدمهای محله به هم سر میزدند، به هم نزدیک بشوند احتیاج به این همه ارتباط تلفنی نیست. یکی از دلایلی هم که به هم سرنمیزنند بعد مسافت نیست بلکه مخارجی است که بر گردن صاحبخانه میگذارند. تا میخواهید به خواهر یا برادرتان سر بزنید، نخستین مشکل آنها و همسرانشان تهیه همین گوشت و مرغ و سه رقم غذا و تشریفات و... است، متقابلاً شما هم هنگام آمدن آنها همین مشکل را دارید.
اگر دو تا تخم مرغ نیمرو کنید و با گوجه املت درست کنید، رفت و آمدها سخت نمیشود. و آدمها هم حضوری حرف میزنند نه تلفنی.
مریم اطیابی