گفت و گو با محمد کاسبی/2/؛
آدم ها که عوض میشوند بوی کباب هم تغییر میکند!
یک بازیگر گفت: در خانه پته کرمانیای را قاب کردم و به دیوار زدهام.
تاريخ : پنجشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۰۱:۱۷
سفرخارج از کشور هم داشتید کاری یا تفریحی؟
برای بازی در فیلم سفر خارج از کشور نداشتم اما با فیلمهای سینمایی که به جشنوارههای جهانی دعوت شدند، به کشورهای مختلف رفتم. حتا من جایزه بهترین بازیگر قاره آسیا را هم سال ۱۹۹۷ برای بازی در فیلم « پدر» در مالزی گرفتم. در آن جشنواره مرحوم خسرو شکیبایی و یک ستاره چینی هم کاندید شدند و در نهایت من جایزه گرفتم.
نظرتان درباره سفرهای خارجی چیست؟ من به بیش از ۲۵ کشور دنیا سفر کردم. یادم میآید در یونان داشتم با آقای مجیدی( مجید مجیدی کارگردان رنگ خدا ) کنار ساحل قدم میزدم یک دفعه فریاد زدم من پدر سوخته اینجا چه کار میکنم؟! مجیدی با تعجب گفت :« چیه زده به کلهت؟» گفتم: « من اینجا چه کار دارم؟ منی که نمیتوانم با اینها ارتباط بگیرم. منی که اصلاً مشکل ذبح شرعی دارم، از خوردن هر گوشت ذبح نشدهای کراهت دارم. وقتی نمیتوانم با آدمها حتا ارتباط فرهنگی بگیرم، بروم خیابانها را ببینم؟! حداقل در خیابانهای تهران میفهمیم مردم چه میگویند، چهارکلمه میگوییم و میخندیم. اما اینجا...»
لذتی در خارج از کشور برایم هیچ وقت بوجود نیامد. بنابراین حتا یکی دو موردی هم که بازی در فیلمی که خارج ساخته میشد به من پیشنهاد شد با بهانههایی رد کردم.
در سفرهای داخلی غذایی بوده که شما خیلی به آن علاقه داشته باشید؟
یک سری غذاهای شهرهای مختلف فراگیر شده است مثل میرزا قاسمی یا باقلا قاتوق شمال یا قلیه ماهی جنوب، حلیم کرمانشاه که امروزه در سراسر کشور طبخ میشود و من هم مثل سایر مردم دوست دارم، اما این که بگویم مثلاً در تویسرکان آش خاصی بوده یا یزد فلان غذا، نه این طور آدمی نیستم.
به صنایع دستی علاقه دارید؟ سوغاتی میخرید؟
علاقه خاصی به صنایع دستی دارم. در خانه پته کرمانیای را قاب کردم و به دیوار زدهام. یا مثلاً مینا کاری اصفهان، سفالهای لاله جین همدان را در خانه دارم. به هر کشوری هم که سفر کردم تنها چیزی که از آنجا آوردهام صنایع دستی آنجا بوده است.
به هر حال هر چیزی که در آن رگههایی از هنر وجود دارد دوست داشتنی است چون هنر اصولاً با فطرت آدمها عجین است. لذت بخش بوده و با روح انسان بازی میکند. صنایع دستی هم جزو آثار هنری است.
در دوران کودکی با پدر و مادرتان سفر خاصی رفتهاید که به یادماندنی باشد؟
یک بار با مادر خدا بیامرزم سفر مشهد رفتم. به یاد دارم در روزگار کودکی پدرم اگر زمانی میخواست ما را به تفریح ببرد به حضرت عبدالعظیم میرفتیم و بعد زیارت سرتاسر بازار را که ( حرفش را با آه میخورد و ادامه میدهد) اصلاً همه چیز تغییر کرده، وقتی آدمها تغییر کنند، خروجیشان هم تغییر میکند . هر کس میخواست کباب و ریحان خوب بخورد میرفت بازار شاه عبدالعظیم. اتفاقاً چند سال پیش دست خانواده را گرفتم، به یاد آن روزها وارد بازار شاه عبدالعظیم شدم، دیدم اصلاً همه چیز تغییرکرده است. چون آن آدمها نیستند دیگر از کبابها هم آن بوها در نمیآید.
همه چیز تغییر کرده، با پدرم یک زیارت میرفتیم و کبابی میخوردیم و آنقدر لذت میبردیم که برای دفعه بعد لحظه شماری میکردیم. ساده و بیتکلف.
بستنی اکبرمشدی هم میخوردید؟
بله. بستنی اکبرمشدی در خیابان ری بود نزدیکی همان کوچه آبشر که آنجا به دنیا آمدم. هر وقت گذرمان به آن طرف میافتد بستنی هم می خوردیم. در بقیه جاهای تهران هم همین سنتی را با زعفران و گلاب اعلا درست میکردند.
حیف همه چیزعوض شده، عوض شدن هم به خاطر تغییر کردن آدمها است. آدمها مسابقه جمع کردن گذاشتند. حریص شدند. جالب اینجا است که آخر سر هم باید همه چیز را بگذارند و بروند. خیلی بد است خیلی. اگر میدانستم به اندازه یک سر سوزن میشود چیزی با خود به آن دنیا برد، من هم وارد مسابقه آدمها میشدم ولی نه، تلاش میکنم از زندگی، طبیعت، از هر آنچه خدا آفریده لذت ببرم. بعضیها فقط جمع میکنند. واقعاً بدا به روزگارشان و بدتر آن که کلی حق و ناحق هم ممکن است کرده باشند برای جمع کردن اموال.
پس در روزگار بدی زندگی میکنیم ؟
همه این جور نیستند. یکی میگفت:« مگه خدا نگفته حوا را برای آرامش آدم آفریده است؟ بابا زن من داره جان من را میگیرد.» گفتم :« تو آدم باش مطمئن باش او حوا میشود.»
قصه ما هم این است که اگر درست باشیم، دنیا تعریف همیشگی خودش را دارد. هر چند ما از بهشت رانده شدیم و افتادیم زمین اما زمین جهنم که نیست شاید قطعهای از بهشت خدا هم باشد، اما به علت این که مثل آدمیزاد زندگی نمیکنیم نه زیباییها را میبینیم نه میگذاریم زیباییها باقی بمانند. محترمانه آدمها همدیگر را میدرند. قیافهها عبوس شده است. مگر قدیم کسی ما را میخنداند، مگر وضع اقتصادی خوب بود، نه اما یک فرهنگ قناعت ، درست زندگی کردن، مهربانی ، یکدلی حاکم بود. نمیشود تو بخواهی از یک نفر کلاهبرداری کنی، حق کسی را بخوری، تهمت بزنی، دروغ بگویی بعد دوستش هم داشته باشی؟! خوب معلوم است قیافهها عبوس میشود، کسی هم حال کسی را نمیپرسد.
مریم اطیابی