همیشه خود را گم می‌کنم
گفتگو با «پل توماس اندرسون»/1
همیشه خود را گم می‌کنم
او عهده دار سکان با مصما‌ترین سینمای جهان است. فیلم آخرش «استاد» یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌های دراماتیک و مهیج سالی که گذشت بود.
 
تاريخ : سه شنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۵۴

 به طور شگفت آوری سلیقه پل توماس اندرسون در ساختن فیلم بی‌شباهت به سلیقه مخاطبان امروز نیست. در بیشتر تعطیلات شما توماس اندرسون و همسر بازیگرش «مایا رادلوف» را در خانه در حال تماشای یک فیلم مهیج مانند «جان سخت» و یا «flying high» پبدا می‌کنید. 

«فیلیپ سایمور هافمن» عملکرد با شکوهی در نقش «لنکستر داد» رهبر فرقه در فیلم استاد به نمایش گذاشت. سخت است که کس دیگری را به جای او در این نقش فرض کنیم. وقتی در حال نوشتن فیلمنامه بودید، بازیگری برای این نقش مد نظرتان بود؟ 

سخت نیست! اما بعضی وقت‌ها غیرممکن است کس دیگری را در ذهن بیاوریم. 


در مورد استاد چطور؟ آیا فیلیپ سیمور هافمن را در نظر داشتید؟ 

قطعا فیل را در نظر داشتم، از‌‌ همان ابتدا. «ایمی آدامز» هم به عنوان کسی که دوست داشتم با او کار کنم به ذهنم آمد. کارهای او را دیده‌ام و ترس داشتم که نتوانم از او بازی بگیرم. ایمی را می‌خواستم، او فوق العاده است. همین احساس را نیز نسبت به یواکین داشتم، اما بعضی وقت‌ها نباید زیاد امیدوارانه به قضیه نگاه کرد. 

این‌‌ همان چیزی است که برای «جرمی رنر» اتفاق افتاد؟ چرا که او از ابتدا قرار بود نقش فونیکس را بازی کند، درست است؟ 

بله. رنر سرش شلوغ شد اما خوب است. او در مسیری عالی قرار دارد. چیزی که جالب است اینکه او کاری انجام نمی‌داد؛ نه اینکه کاری انجام نمی‌داد، بلکه به عنوان بازیگر ده پانزده سال در تقلا بود. هیچ کس او را نمی‌شناخت، مسخره نیست؟ «قفسه درد» آمد و زندگی‌اش را به کل تغییر داد. 

«فیلیپ سیمور هافمن» به عنوان بازیگر از اولین باری که با او در فیلم «شبهای بوگی» کار کردید چقدر تغییر کرده است؟ 

او پیر‌تر شده است و اعتماد به نفس بیشتری به دست آورده است و همچنین محکمتر شده است. اما این حرف بی خود است، چرا که حس و حال کار با بازیگران شبیه هیچ کار دیگری نیست. چرا که روزی آن را دارید و روز دیگر نه! آن را به چنگ می‌آورید و ناگهان وارد یک مارپیچ رو به پایین می‌شوید (سقوط) برای من اهمیتی ندارد که بازیگر چه کسی است؛ چه «فیل» باشد، چه «رابرت دنیرو» چه هر بازیگر دیگری. این کار واقعا کار سختی است، بسیار اغفال کننده است، و وقتی شما فکر می‌کنید: «می‌دانم چطور انجامش دهم.» متوجه می‌شوید که نمی‌دانید! فرض کنید شما بازیگرید و ما در حال برداشت صحنه‌ای هستیم. عالی پیش می‌رود و ما ارتباط برقرار کرده‌ایم. و چیزی اتفاق می‌افتد، شاید اتفاق فقط درگوشه چشم من ظاهر شود، خب حواس من پرت می‌شود. حالا ما مجبوریم دوباره انجامش دهیم و صحنه از دست رفته است. می‌گویم باشد، بیایید دوباره انجام دهیم... آن را نادیده می‌گیرم. این را چند باری با فیل و کاری که انجام می‌دهیم دیده‌ام. بله ناگهان از ذهن پاک می‌شود! نمی‌دانم چه کاری انجام دهم. گم شده‌ام. آه، خدای من... و معمولا وقتی کاری را زیاد تکرار می‌کنی... فقط... خسته می‌شوی! 


در مورد خودتان به عنوان کارگردان چطور؟ آیا گاهی شده است که خود را گم کنید و مجبور باشید دوباره به کارگردانی برگردید؟ 

وای خدا... من همیشه خود را گم می‌کنم. اما نه آن گونه که شما گفتید. بیشتر شبیه این است که.. انتهای روز است و شما باید صحنه‌ای را بگیرید و نمی‌توانید و حتی نمی‌دانید نور و یا دوربین را کجا قرار دهید. اما ما یاد گرفته‌ایم، درسمان را یاد گرفته‌ایم. بیشتر شبیه این است: «صحنه را در انتهای یک روز شروع نکن» و صبح روز بعد سرحال برگرد. معمولا در کشمکش برای گرفتن صحنه‌ای هستید خود را گم می‌کنید و چیزی اتفاق می‌افتد. بعضی وقت‌ها معنی این را می‌دهد که اصلا فیلمی قرار نیست ساخته شود! و شما فقط دارید پول خوب لعنتی را دور می‌ریزید و فیلم را حرام کرده‌اید. اما نمی‌توانید در آن لحظه خود را متقاعد کنید. «نه... چه چیزی باعث می‌شود که این کار به نحو احسن انجام شود. شما صحنه‌ای را ۲ یا ۳ یا ۴ یا ۵ بار متفاوت انجام می‌دهید و به این کار ادامه می‌دهید، چون فکر می‌کنید می‌توانید آن را بهتر انجام دهید. سر به سر فیلم نگذارید! اما وقتی خود را گم نمی‌کنید، زمانی است که چیزی بسیار قاطع است و بسیار خوب نوشته شده است. می‌توانید دل را به دریا بزنید و می‌دانید با آن، چه کنید. در چنین روزهایی همه چیز متمرکز می‌شود و همه اهمیت می‌دهند و توجه می‌کنند. معمولا وقتی سر و کله آن چیز‌های لعنتی پیدا می‌شود، خود را واقعا گم می‌کنید. 

تمام فیلم‌های شما مخصوصا استاد –با آن لنز‌های واید و با پالت رنگ‌های غنی- زیبا به نظر می‌رسند. آیا شما در هر فیلم با‌‌ همان عوامل قبلی کار می‌کنید؟

بله، به جز فیلم بردار. این اولین فیلمی بود که ما با شخص جدیدی کار کردیم. منظورم این است که تیم‌‌ همان تیم قبلی بود ولی فیلمبردار عوض شده بود. خوب است که شما هم این را می‌گویید. اما من فکر می‌کنم ما همیشه در حال سعی کردن برای یافتن راههایی هستیم تا مطمئن شویم چیز‌ها خیلی زیبا یا پر از ایراد نشوند. سعی می‌کنیم تا آن‌ها را برای مخاطبان سرگرم کننده و با بازتاب قوی نشان بدهیم. چراکه، بله، بعضی وقت‌ها شما می‌توانید به آنجا برسید... شما می‌توانید احساسات بد را دنبال کنید. مثل این می‌ماند که شما می‌توانید آن‌ها را کمی زیبا یا کمی راحت انجام دهید... ببینید... من سعی می‌کنم که از آن فاصله بگیرم. انجام این کار همیشه یک نوع چالش است.

یاسین پورعزیزی- حامد روحبخش

کد خبر: 56299
Share/Save/Bookmark