جــــــــــان ِ‌جهـــــــــــــان
همسفر شمس، از تبریز تا قونیه؛
جــــــــــان ِ‌جهـــــــــــــان
انگار گمشده‌ای داشته باشی و اینجا لا به لای مردمی كه «حضرت خداوندگار مولانا» خطابش می كنند، بیابی‌اش.
 
تاريخ : سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۰
اندرآ در خانه یارا ساعتی / تازه کن این جان ما را ساعتی
تا ز قونیه بتابد نور عشق / تا سمرقند و بخارا ساعتی 

به گزارش هنرنیوز،سالها پیش محمد ملک داد تبریزی قدم در راه دیاری گذاشت و از آنجا که «شمس» بود و پرنور، آتش برخرمن دل ملای روم زد تا کلمات ناگفته سوختگان عالم را بر زبان جاری سازد و آنان را پای کوبان و دست افشان، تا شور و شیدایی همسفر باشد. 

اکنون، از پس سالها و سالها، به همان سادگی می توان همسفر شمس شد و گیوه‌ی قونیه را به پای تن و جان کشید و رهسپار شهری شد که خورشیدی در آن منزل دارد؛ مولانا. 

فرینوش اکبرزاده پژوهشگر تاریخ می گوید:« من، سالها پس از محمد ملک داد تبریزی، تبریز را به مقصد قونیه ترک می‌کنم تا «عطر گل را از گلاب» ِ خاطرات پنهان در لابلای دیوارهای مدرسه حدیث و باغ مرام و مسجد شمس و مقبره مولانا بیابم. »

هیچ سو نرفتیم جز به آنجا که فراخوانده شده بودیم
راه سفر نه مانند سالهای دور، صعب و بعید بود؛ نه آنچنان که گفته اند، سرشار از سختی‌های ریز و درشت رفتن به کشوری که هرچند دیوار به دیوار ایران زمین ساییده، اما مملکتی دیگر است.
طی این راه فقط خواستن می‌خواهد و پاسخ دادن به سلام مستانه ای که یاد مولانا در دل می‌اندازد. 

او ادامه می دهد: «هیچ سو نرفتیم جز به آنجا که فراخوانده شده بودیم، شهری که صدها سال است قدمگاه صاحبان کلام و ادب و عرفان بوده است. سالهاست هر بادی که در شهر می‌وزد نام مولانا جلال‌الدین را همچون پرچمی برافراشته بر آسمان اندیشه شور و شیدایی تکان می‌دهد و یاد سلطان العلما بهاالدین ولد، پدر خردمند او را زنده می‌سازد.
اینجا اما حال و هوای خاصی یافته، از همان شنبه روزی كه ۲۶ ام جمادی الاخر سال ۶۲۴ قمری بود تا حالا؛ به قونیه كه می‌رسیم و به مدرسه قرآن و حدیث، انگار همه چیز جان می‌گیرد كنار حوض مدرسه و مباحثه شمس كه دانسته مولانا را به مبارزه‌ای ناخواسته فراخواند تا نشانش دهد كتاب هم می‌تواند در آب بیافتاد و خشك بیرون بیاید كه این «علم قال» نیست و «علم حال» است.»

 



نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم / در این سراب فنا چشمه حیات منم 

اکبرزاده میگوید:«چرخ زدن در قونیه، كه پهناور است و بزرگ، می‌گوید بی دلیل نبوده سلطان العلما بهاالدین ولد، خانواده‌اش را از راهی دور و دراز و به قصد دور شدن از فضای حكومتی سلطان محمد خوارزمشاه، میان این همه شهر به قونیه آورده است. سفری دور و دراز از بلخ تا قونیه؛ «اسرارنامه» حكیم عطار نیشابوری شاید گرانقدرترین تحفه این راه دور و صعب در دستان كوچك اما مشتاق و دل كودك اما وسیع جلال‌الدین محمد بوده است.
قونیه شهر خمود و بی حس و حالی نیست؛ اما بسیار آرام است و جریان آرامش را در میان زندگی تمام مردمان این شهر می‌توان حس كرد. امروز كه پیشرفت بر همه جای زندگی‌ها سایه افكنده، چنین است؛ دور از ذهن نیست در آن روزگار كه مولانای جوان در هوای قونیه می‌بالیده هم این آرامش دوچندان بوده باشد. »

ای نیست کرده هست را / بشنو سلام مست را 

به گفته این پژوهشگر روزگار قونیه ی شمس و مولانا با قونیه‌ی امروز، زمین تا آسمان توفیر دارد. این را وقتی می‌بینی كه هواپیما بالای سر قونیه چرخ می خورد. تمام یك ساعت فاصله‌ی هوایی استانبول تا قونیه به اولین دیدار با گنبد سبز‌آبی خداوندگار عرفان فكر می‌كردم، ‌اما تنها چیزی كه از آن بالا دیده می‌شد، شهر وسیع و گسترده‌ای بود با خانه‌های كوتاه قامت و حیاط‌های بزرگ كه دور تا دور شهر را فراگرفته بودند. قونیه بزرگترین شهر تركیه است و گنبد در قاب پنجره‌های هواپیماهایش جا نمی‌گیرد. 

لازم نیست وارد شهر بشویم تا ببینیم چقدر دنیای مردم قونیه با زندگی مردم استانبول تفاوت دارد، فرودگاه یا «هاوالیما»ی قونیه این تفاوت را به خوبی نشان می‌دهد. 

با اینكه قونیه همه ساله در زمان مراسم بزرگداشت مولانا پذیرای هزاران نفر از سراسر جهان است، اما فرودگاه ساده و كوچك و نه چندان جدید و مدرن اما تمیزش خودنمایی می‌كند. برای دیدن مسیر فرودگاه تا داخل شهر، سوار اتوبوس‌های فرودگاه كه «هاواش» نام دارد می‌شویم. اتوبوس‌هایی كه با برنامه‌ای منظم در ساعاتی خاص مسافران را از داخل شهر به فرودگاه آورده و یا آنها را تا داخل شهر و میدان علا الدین كیقباد می‌رساند. 

او می گوید:«اینجا نه از آن تنوع قومی و نژادی استانبول خبری هست، نه از آن هیاهوی شادمانه مردمی كه از هرچیزی، بهانه‌ای برای گذارندن وقت و گرفتن عكس یادگاری ساخته‌اند. هرچند در آذرماه و زمان برگزاری مراسم شب عروس، قونیه برای ده روز از این حالت سكون خارج می‌شود، اما در دیگر اوقات، همین قدر خلوت است، با مردمی كه در نهایت آرامش راه می‌روند و در جواب هر سوالی، نهایت تلاششان را برای دادن پاسخ به كار می‌گیرند. همه جای شهر می‌توان خانمهای سن و سال داری را دید كه اغلب بلوز و دامن بلند و رنگین خود را با روسری سفید هماهنگ كرده‌اند و خرامان به سمت مسجدی راه می‌روند. حتی معماری شهر هم مانند مردمش آرام است. ارتفاع بیشتر خانه‌ها از چند طبقه فراتر نمی‌رود و شهر تجمعی غیرعادی در نقطه‌ای خاص مانند خیابان‌های منتهی به مقبره ندارد. قونیه آرام و متین بر كرانه‌های جنوبی تركیه خفته است و بی‌شك بهترین انتخاب ممكن از سوی سلطان‌العلما بهاالدین ولد پدر مولانا برای سكونت محسوب می‌شده است. 
»
بعد از سفر خاندان سلطان‌العلما و استقرار در قونیه، و بعد از سفر شمس به قونیه به قصد تعبیر رویای خواب گونه‌اش و یافتن مولانای جوان كه بیشتر به پرواز به سمت قونیه شباهت داشته، سفر به این شهر به شكل خاصی آسان شده است، تركیه كه همسایه دیوار به دیوار ایران است، در شهرهای مختلف خود فرهنگ‌های مختلفی را پرورانده است، اما این شهر شاید شبیه‌ترین نقطه تركیه به فضای فرهنگی ایران باشد، جایی كه در آن احساس غربت نمی‌كنیم. در روزهای مختلف هفته می توان تهران یا تبریز را در سفری تقریبا ۳ ساعته به مقصد استانبول ترك كرد و پس از یك ساعت از فرودگاه بسیار بزرگ و زیبای استانبول، به فضای آرام و خنك قونیه رسید. 

اکبرزاده ادامه می دهد:«چرخ زدن در قونیه و دیدن حال و هوای مردم آن، نشان می‌دهد بی دلیل نبوده سلطان العلما بهاالدین ولد، خانواده‌اش را از راهی دور و دراز و به قصد دور شدن از فضای حكومتی سلطان محمد خوارزمشاه، میان این همه شهر به قونیه آورده است. سفری دور و دراز از بلخ تا قونیه؛ «اسرارنامه» حكیم عطار نیشابوری شاید گرانقدرترین هدیه این سفر دور و دراز بوده كه در دستان كوچك اما مشتاق جلال الدین محمد جای گرفته است. حال و هوای این شهر سالهاست كه دگرگون شده است.» 

جایی میان مسیر اتصال مسجد شمس و مقبره مولانا
قونیه هوایی عموما خنك دارد و سالهاست هر بادی که در شهر می‌وزد نام مولانا جلال الدین را همچون پرچمی برافراشته در آسمان دل مردم تکان می‌دهد و یاد سلطان العلما بهاالدین ولد، پدر خردمند او را زنده می‌سازد. در هتلی در «استانبول جاده سی» جایی میان مسیر اتصال مسجد شمس و مقبره مولانا مستقر می‌شویم و مشتاق، به دیدار خداوندگار می‌رویم كه دیدنی‌ترین دیدنی قونیه است.
 



کعبة العشاق باشد این مقام / هر که ناقص آمد اینجا شد تمام 

این پژوهشگر اظهار می کند« از دور كه شانزده وجهی سبز با چرخش آیت الكرسی روی گنبدش پیدا می‌شود، دلم از جا كنده می‌شود. انگار گمشده‌ای داشته باشی و اینجا لا به لای مردمی كه «حضرت خداوندگار مولانا» خطابش می كنند، بیابی‌اش.
موزه حضرت مولانا كه روزگاری خانه پدری او و بعدها محل رفت و آمد دراویش و صوفیان بسیاری بود، امروز به مقبره‌ای خفته میان گلهای زر و اطلسی تبدیل شده است. محوطه‌ای سرسبز با آداب و رسوم خاص كه اولین نمودش حجره‌های كوچك دور تا دور حیاط اصلی به عنوان محل آموزش و تمركز دراویش از اولین روزهای ورود به مجموعه تا طی مراحل مختلف است. »

کد خبر: 51079
Share/Save/Bookmark