استوکر ماه مارس گذشته به روی پرده رفت و توجه بسیاری را به خود جلب کرد. فيلم داستان دختري نوجوان به نام «اينديا» را دنبال می کند که بعد از مرگ پدرش، با مردي به نام «چارلي» که مدعي است برادر پدرش است آشنا مي شود. با پيوستن «چارلي» به «اينديا» و مادر مرموزش، اتفاقاتي عجيبي در خانه آنها رخ مي دهد.
گفتگوی زیر با حضور «نیکول کیدمن»، «میا واسیکوفسکا»، «متئو گود» و کارگردان «پارک چان ووک» در مورد این فیلم سرد و روانشناختی انجام شده است.
کارگردان پارک، تجربیات کارکردن در هالیوود را با کار کردن در کره چگونه مقایسه میکنید؟ پارک: این حقیقت که مجبور بودم دوبرابر سریعتر از آنچه درکره عادت داشتم فیلمبرداری کنیم، چالش برانگیزترین چیز در مورد تجربههایم در هالیوود بود. در کره با تمام بازیگران، فیلم را بازبینی میکردیم و مدتی طولانی به بحث درباره هر برداشت میپرداختیم. همچنین، من از مرحلهای که «مونتاژ همزمان» حتی قبل از مرحله پیش تولید استفاده کردم، من کل داستان را به شکل «استوری بورد» درآورده بودم. پس تمام کاتها و تصاویر از قبل در داستان قرار داده شده بود تا همه سهمی ببرند. «تدوینگر» قادر است تا هر برداشت را کنار هم قرار دهد تا برداشتها به صورت متوالی درآیند. این کار نیز، کارگردان را قادر میسازد تا با بازیگرانش مفهوم صحنه را مرور کنند. و من نه تنها فرصت بازبینی فیلم با بازیگران را بدست میآورم، بلکه این «فیلم» را هم با سلسله مراتب بدست میآورم. اینها دلایلی است که زمان فیلمبرداری دو برابر میشد. حالا که فکر میکنم، به یاد میآورم برای اولین فیلم کره ایام از هیچ بازبینی و «مونتاژ همزمان» استفاده نکردم. پس تنها کاری که باید میکردم این بود که به خود بگویم، خب... مثل این میماند که اولین فیلم کرهای خود را میسازم و بعد از آن احساس میکردم در کشور خودم هستم.
شما بازیگرانی دارید که به زبان دیگری غیر از زبان کارگردان خود صحبت میکنند، میتوانید بگویید که چگونه این زبان بین المللی فیلم، داستان خود را آشکار میسازد یا چه عملکردها یا تجربههایی در هنگام فیلمبرداری خلق میکند؟ متئو: یکی از اولین فیلمهایی که کار کردم به زبان اسپانیایی بود و من اسپانیایی صحبت نمیکنم. این سختترین چیزی است که میتوانید داشته باشید، کار کردن یک فیلم به زبان دیگری.
تمام نگرانی شما در ابتدا این است که به چه کسی باید نگاه کنید، حداقل برای من این طور بود. آیا بیادبی است که دائم به مترجم نگاه کنید، مثل یک بازی تنیس عجیب میماند. هر چند وقتی روی صحنه رفتم، اصلا راجع به آن فکر نمیکردم.
میا: بله، خیلی سریع، حتی به آن فکر نمیکنید.
نیکول: زمانهای زیادی صرف توضیح دادن حرفها میشد چرا که بدیهی است که خیلی از زمانها من جلوتر میرفتم، آیا این دقیقا آن چیزی است که او (کارگردان) میخواهد؟ چرا که ممکن بود در ترجمهها حرفها گم شوند، پس من با او خیلی رک بودم.
پارک: کار کردن با این بازیگران باهوش و زیرک این معنا را داشت که بعضی وقتها فقط کافی بود که شروع به حرف زدن کنم و این بازیگران آنچه را که من از آنها خواسته بودم بازی کنند، سریع درک میکردند. واقعا من احساس کردم ارتباط برقرار کردن مشکل بزرگی نیست.
میتوانید در مورد برخورد اولیهتان با فیلمنامهای که توسط «ونتوورث میلر» نوشته شده است، صحبت کنید و بگویید چه تفاوتی میان یک فیلمنامه نوشته یک بازیگر و یک فیلمنامه نوشته یک فیلمنامه نویس وجود دارد؟ یا یک طرح خوب،فقط یک طرح خوب است؟ میا: نمیدانم، فکر میکنم یک طرح خوب، یک طرح خوب است. اولین باری که آن را خواندم فکر کردم عالی است و به محض خواندنش مجذوب دنیای آن و شخصیتهای پیچیدهاش و رمز و راز بین آنها شدم.
نیکول: من باید چندین بار میخواندمش تا آن را بفهمم، چرا که مفهومها و لایههای زیادی داشت. میخواستم کاملا احساس آن را درک کنم و فکر میکنم قدرت کارگردان پارک در اتمسفر است که ایجاد می کند. او فضاهای شگفت انگیزی خلق میکند و خود فیلمنامه به زبان تصویری تکیه زیادی دارد. چرا که خیلی دیالوگ ندارد. پس زبان تصویری اش باید بسیار بسیار قوی باشد. وقتی او را ملاقات کردم، در مورد تمام اینها بسیار صحبت کردیم و غیر عادی بود که بسیار به جزییات توجه شده بود و بسیار دقیق بود؛ و او خوب میدانست که چه میخواهد بگوید. استفاده او از رنگها و صداها، بسیار دقیق است و شانسی نیستند. اینها چیزهاییاند که فیلمنامهای مانند این را پربار میکنند.
در میان کل جریان کار لحظهای خاطر انگیز برای شما وجود داشت؟ نیکول: من صحنههای شام را بسیار دوست داشتم، چراکه آنها بسیار عالی بودند و نیز کمی مزاح در آنها دیده میشد.
متئو: همهاش سراسر لذت بود، اما چیزی که ذهن مرا به خود مشغول کرده است این است که یکی از صحنهها به دلایل کمبود بودجه به خطر افتاد، قرار بود کنار دریاچه باشد، جایی که مراسم تدفین برادر کوچکترم را میبینیم و کارگردان پارک سریعا با قضیه کنار آمد و پشت خانهای دور یک گودال شنی صحنه را خلق کرد و من فکر کردم به خاطر صحنه و ماهیت فیلمنامه بسیار سریع و سرد بود. بسیار تاریک بود و او آن را بسیار سریع انجام داد. به طرز عجیبی من در صحنه نبودم، اما آن را نگاه کردم چرا که نسخه کوچکتر من درآنجا حضورداشت و دخترم با من بود، و لحظهای ژرف و عمیق بود، اینکه او نابغه است و میخواهم از او(پارک) تا جایی که میتوانم حمایت کنم.
نیکول: چیزی که جالب است، صحبت کردن با کارگردان پارک است، او میگوید این فیلمی است در مورد خصومت، که من فکر کردم به نوعی روش جالبی برای توضیح دادن آن است و اینکه خصومت دقیقا چیست.
پارک: من میخواهم داستان به هر شکل ممکن توضیح داده شود، مخصوصا شامل خصومت هم باشد. شاید این داستان درمورد ذات شریر است، اما ترجیحا میتوان آن را از دیدگاه دیگری هم توضیح داد و میتوان گفت این خصومت مسری است که ما یک مربی هیپنوتیزم به نام «عمو چارلی» داریم که به زندگیها وارد میشود. هر شخصی بذر شرارت را در وجودش دارد و وقتی شما به چنین مربیای بر میخورید، او قادر است با موفقیت این شرارت را به شکوفا کند.
ادامه دارد...