نظريه قيام براى تشكيل حكومت يكى ديگر از ديدگاه هاى مهم درباره قيام امام حسين(عليه السلام) كه به ويژه در سه دهه اخير مطرح شده است، ديدگاه قيام به انگيزه پيروزى نظامى وتشكيل حكومت است.
بر اساس اين نظريه، پيروزى نظامى و تشكيل حكومت اسلامى براى امام(عليه السلام) مطلوب درجه يك و صلح شرافتمندانه، مطلوب درجه دو و شهادت، مطلوب درجه سه بوده است. با اين تفاوت كه آن حضرت نخست براى پيروزى نظامى وبعد براى صلح فعاليت كرد، ولى براى كشته شدن هيچ گونه فعاليتى نكرد، بلكه اين كارگزاران حكومت ضد اسلام بودند كه فرزند پبامبر(صلى الله عليه وآله)را كشتند و چنين خسارت بزرگى را بر جهان اسلام وارد ساختند."۵۱
تأكيد بسيارى كه در اين نظريه شده است، اينكه شهادت، هدف از نهضت امام حسين(عليه السلام)نبوده است و ديدگاه قيام به انگيزه شهادت، از قرن هفتم با تأليف كتاب لهوف شايع شده است.۵۲ اين نظريه رواياتى را كه ديدگاه تعبد به شهادت را مورد تأكيد قرار داده، مورد بررسى و نقد قرار مى دهد۵۳ و ضمن نادرست شمردن چنين برداشتى از انگيزه قيام سيدالشهدا، يادآور مى شود كه: برخى از علما و فقهاى برجسته قرن چهارم و پنجم هجرى هم چون شيخ مفيد، شيخ طوسى و سيد مرتضى نيز براين باور بودند كه هدف از قيام امام حسين(عليه السلام)، شهادت نبوده است وحضرت نمى دانست در راه سفر به كوفه شهيد مى شود. اين قول در حدود سه قرن بين عالمان و انديشمندان شيعه مشهور بوده است و هيچ يك از عالمان شيعه با اين ديدگاه مخالفت نكرده است; اما در قرن هفتم مرحوم سيد بن طاووس با تأليف كتاب اللهوف فى قتلى الطفوف نظريه قيام براى شهادت را مطرح كرده كه با ترويج آن از آن زمان تاكنون، به يك باور مشهور تبديل شده است.۵۴ طرفداران اين ديدگاه براى اثبات نظريه خويش، به دلايل و شواهدى، تمسك كرده اند.۵۵
نقد و بررسى اين ديدگاه
اين نظريه اگرچه در ظاهر مترقيانه و نوگرايانه به نظر مى رسد; اما در محرّف و وارونه جلوه دادن انگيزه نهضت امام حسين(عليه السلام)، دست كمى از نظريات دنيا گرايانه افرادى هم چون: ابن عربى، ابن كثير، ابن خلدون و... ندارد. چرا كه نخست اينكه: اين نظريه بر اين باور استوار است كه اگر چه ارزيابى امام(عليه السلام) در موازنه قوا و شرايط قيام، بر اساس واقع بوده; اما از حوادث پيش بينى نشده و پشت پرده آگاه نبوده و اين امر منجر به شكست نهضت او شد.۵۶ بنابراين امام(عليه السلام) از نگاه اين نظريه، شخصى است كه حتى به اندازه افرادى كه از روى دلسوزى از وى مى خواهند از رفتن به عراق و برپايى نهضت در آنجا منصرف شود، از قدرت لازم جهت پيش بينى حوادث غيرمترقبه برخوردار نبوده است! در حالى كه روشن است اگر حتى امام فاقد علم غيب فرض شود، باز نمى شود اورا آن قدر اشتباه كار دانست كه در مسائل بسيار مهمى كه با مصالح خود، خاندان و جامعه اش ارتباط حياتى داشته، حتى به ميزان نصيحت گويان، قدرت تشخيص حوادث آينده را ندارد. و اگر هم بشود اين مقدار اشتباه كارى را درحق امام مجاز دانست، در اين صورت ديگر نمى توان او را شايسته امامت و زمامدارى مسلمانان دانست; زيرا امامى كه از علم غيب بهره مند نباشد و درك و آگاهى ظاهريش نيز از نصيحت گويان عادى كمتر باشد، نه تنها هرگز نمى تواند رهبراصلاحات باشد، بلكه بى ترديد چنين كسى منشأ انواع بدبختى و نابسامانى است.
افزون بر اين دليل عقلى ، دلايل و شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه درستى نظريه پيشين را به صراحت مخدوش و مورد انكار قرار مى دهد. براى نمونه مى توان به پاسخ هاى امام(عليه السلام) به اعلام خطرهاى نصيحت گويان اشاره كرد. حضرت در برابر هشدارهاى آنان نه تنها نفرمود: اعلام خطرهاى شما درست نيست يا من به پيروزى ظاهرى خويش اطمينان دارم، بلكه بر عكس، اعلام خطرهاى آنان را با اين گونه جمله ها، تصديق كرد و فرمود: صَدَقْتَ۵۷ راست مى گويى"، تكلّمْتَ بِعَقْل۵۸ از روى انديشه سخن مى گويى و لَيْسَ يَخفى عَليّ الرأى۵۹ (آنچه مى گويى) بر من نيز پوشيده نيست. هم چنين در منزل ثَعْلبيّه حضرت به مردى كوفى(كه ظاهراً مى خواست حضرت را از رفتن به كوفه به سبب كشته شدن در آنجا منع كند) فرمود: اى مرد كوفى! سرچشمه دانش نزد ماست. آيا آنان (مردم) مى دانند (سرنوشت آينده ما را) و ما نمى دانيم! اين امر ممكن نيست.۶۰ اين گونه پاسخ هاى صريح به خوبى نشان مى دهد كه حسين(عليه السلام) از نظر پيش بينى مسائل خطرساز آينده، فراتر از نصيحت كنندگان بود، بلكه تفاوت اساسى حضرت با آنها در اين بود كه او به اندازه اى به حفظ مصالح اسلام و حمايت از دين جدش اهتمام مىورزيد كه حاضر بود براى حفظ خط اصيل اسلام، كه از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسيده بود وآنان به اوسپرده بودند، جهاد كند، هر چند فرجام اين جهاد به شهادتش منجر شود. از اين رو در برابر اعلام خطر آنها مى فرمود:"وَاللهِ اِنّى َلاَرْجُو اَنْ يَكُونَ خَيْراً ما اَراد َاللهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفرْنا"۶۱ به خدا سوگند! اميد دارم آنچه خدا درباره ما اراده كرده خير باشد، چه كشته شويم وچه پيروز شويم.
دوم آنكه: بر اساس چنين ديدگاهى، جهاد اسلامى مانند نبردهاى غيراسلامى با پيروزى ها وشكست هاى ظاهرى ارزيابى مى شود و بُعد اساسى جهاد كه هدايت انقلابى جامعه اسلامى بر ضد قدرت هاى ستمگر وفاسد باشد، مورد غفلت قرار گرفته است، در حالى كه انسان هاى الهى هم چون حسين بن على(عليه السلام)، بُعد اصلى جهاد را ملاك حركت خويش قرار مى دهند. از اين رو در شرايط ضرورى با تمام توان خويش براى تحريك مردم به جهاد، اقدام مى كنند هر چند خودشان را در معرض خطر و كشته شدن وحكومت هاى ستمگر را در ظاهر پيروزمند ببينند.۶۲ چرا كه آنان به آثار معنوى نهضت خويش (اگرچه ديررس باشد) اهميت ويژه اى مى دهند. از ديدگاه آنان انجام تكليف در صورت فراهم بودن شرايط آن، بزرگ ترين پيروزى به شمار مى آيد، هرچند تكليف مزبور نتايج ظاهرى نداشته باشد وحتى پيامدها ومشكلهاى دنيايى فراوانى را به بار آورد. اشتباه طرفداران اين نظريه، ظاهربينى شان است كه تصور كرده اند هدف از نهضت هاى الهى، تنها رسيدن به پيروزى ظاهرى و نظامى است و براين اساس معتقدند كه ممكن نيست مردان خدا هم چون حسين(عليه السلام)بدون اطمينان به پيروزى نظامى نهضت كنند و با نثار جان خويش مردم را براى مبارزه با حاكمان دين ستيز اموى تهييج كنند. از اين رو مى كوشند سخنان،خطبه ها، نامه ها و وصيت نامه امام(عليه السلام) را كه درباره اهداف قيامش بيان كرده يا نوشته است، با قرائن و شواهد تاريخى ضعيف و گاه توجيه هاى سست، حمل بر اطمينان حضرت به پيروزى ظاهرى و تشكيل حكومت اسلامى به شيوه پدرش على(عليه السلام)، كنند و شواهد و دلايل مخالف را تا حد امكان مردود جلوه دهند. البته ريشه اين نادرست انديشى را بايد در عدم درك حقيقت وعمق نهضت حسينى جست.
سوم اينكه: اين پندار كه امام حسين(عليه السلام) مى توانست با امكانات اندكش قدرت جهنمى يزيد را درهم كوبيده و با تشكيل حكومت ايده آل اسلامى، جامعه عريض وطويل مسلمانان را با آن همه فساد و انحطاطى كه بيشتر در عصر عثمان و به ويژه در زمان معاويه رواج يافته بود، اصلاح كند، پندار بى اساس و ساده لوحانه است كه براى آن نمى توان شاهد موافقى يافت، چرا كه صاحبان چنين انديشه اى به جوّ پراختناق و دين ستيزانه حكومت اموى كه تمام ارزش هاى الهى را واژگونه ساخته بود، توجه نداشته و نتوانسته اند اين واقعيت را درك و هضم كنند كه در جامعه اى كه شرك محورى جايگزين خدا محورى شده است، تشكيل حكومت عدل الهى واحياى ارزش هاى اصيل اسلامى كارى بس دشوار است. هم چنانكه اميرمؤمنان(عليه السلام)در عصر خويش به رغم ميل باطنى خويش در پذيرش خلافت (با توجه به چنين دشوارى هايى كه وجود داشت) چنين تجربه اى را آزمودند و با اين كه امكاناتشان نسبت به فرزندش حسين(عليه السلام)زيادتر بود و به جز شام بر سرتاسرقلمرو اسلامى تسلط داشتند، ظاهراً موفق به تأسيس حكومت فراگير اسلامى كه در سايه آن حتى مردم فاسد و دنياگراى شام اصلاح شوند و تن به ارزش هاى الهى دهند، نشدند تا آنجا كه به وسيله برخى از مردم به اصطلاح موافق; اما كژانديش، به شهادت رسيدند.
بنابراين امكان موفقيت در تشكيل حكومت اسلامى براى حسين بن على(عليه السلام) كه به مراتب امكاناتشان كمتر و محدوديتشان بس فزون تر از پدرشان على(عليه السلام) بود و مردم نيز به سبب حاكميت بيست ساله معاويه فاسدتر و بى اعتناتر به مسائل دينى شده بودند، بسيار ضعيف بود. از اين رو نظر نويسنده كتاب تشيع در مسير تاريخ به نظر مى رسد كه:
مطالعه و تجزيه و تحليل دقيق حوادث كربلا به طور كلى، اين حقيقت را نشان مى دهد كه حسين(عليه السلام) از همان آغاز، نقشه ايجاد انقلاب كامل در وجدان مذهبى مسلمين را مى كشيد. تمام اَعمال و كردار حسين(عليه السلام) نشان مى دهد كه وى كاملا از اين حقيقت آگاه بود كه پيروزى از راه قدرت و امكانات نظامى هميشه موقتى است، زيرا قدرت نيرومندترى وجود دارد كه بتواند آن را در جريان زمان نابود كند. ولى پيروزى كه از راه رنج و جانبازى به دست آيد، هميشگى است و در وجدان بشرى، اثرى جاودان مى گذارد.۶۳
چهارم اينكه: بر اساس اين ديدگاه، هدف اصلى نهضت امام(عليه السلام) در آغاز، تشكيل حكومت اسلامى وسرنگون كردن حكومت يزيد بوده است و امام(عليه السلام) حتى تا آن زمان كه سپاه حر را به همراهى خويش فرا خواند، اين هدف را دنبال مى كرد، اما آنچه در واقع اتفاق افتاد اين بود كه قيام امام(عليه السلام) به سرنگونى يزيد و حاكميت امام(عليه السلام) منتهى نشد. بنابراين چاره اى نمى ماند جز اينكه نهضت امام(عليه السلام) را نهضتى شكست خورده بدانيم! چرا كه امام(عليه السلام) به آنچه هدف و غايت نهضت (تشكيل حكومت اسلامى) را تشكيل مى داد، دست نيافت و از سوى ديگر، هر آنچه پس از نهضت و در اثر آن به وقوع پيوست، (اعم از آثار مطلوب و نامطلوب) جزو اهداف نهضت نبود. حال آيا واقعاً چنين بوده است؟ وآيا اين نظريه را با اين چنين لازمه اى مى توان پذيرفت و از آن دفاع كرد؟
اما درباره ديدگاه برخى از عالمان متقدم، هم چون شيخ مفيد، سيد مرتضى و شيخ طوسى(رحمهم الله)۶۴ درباره قيام امام حسين(عليه السلام)و استناد به آن بايد گفت:
نخست اينكه: اين انديشمندان در مقام اقناع و پاسخ گويى به اهل سنت، چنين ديدگاهى را مطرح كرده اند. چرا كه اهل سنت بر اين باورند كه: امام(عليه السلام) مانند ديگر مردم بر پايه گمان خويش عمل مى كند و به خاطر اجتهادش (چه به صواب رفته باشد وچه به خطا) شايسته پاداش است، جز اينكه پاداش او در انتخاب صواب، بيشتر است. بنابراين، هدف اين انديشمندان اين بوده كه به ايرادهايى كه به قيام امام حسين(عليه السلام)مى شده با معيارهاى كلى و ظاهرى پاسخ دهند تا فرقه هاى غيرشيعى هم كه امام حسين(عليه السلام) را امام نمى دانستند و به قيام وى معترض بودند، قانع شوند. چرا كه آنان در شرايط و جامعه اى به سر مى بردند كه افكار اهل سنت حاكم و انديشه هاى شيعى در انزوا قرار گرفته بود، از اين رو از نظر اجتماعى و سياسى ناچار بودند قيام امام حسين(عليه السلام) را نه به عنوان يك قيام شيعى بلكه دست كم به عنوان قيام يك شخصيت اسلامى كه اوضاع را ظاهرا مناسب ديد و قيام كرد، تشريح كنند تا آن را از آماج تهمت هاى گوناگون برخى ازفرقه هاى اسلامى بِرهانند. شاهد بر اين مدعا، سخن سيد مرتضى در آغاز كتاب تنزيه الانبياء است، آنجا كه مى گويد:
خدايت توفيقى نيكو دهد كه از من خواستى كتابى را در عصمت پيامبران وامامان(عليهم السلام)از همه گناهان كوچك وبزرگ و رديه اى را بر مخالفان اين مسئله، با وجود اختلاف آرا و تعدد مذاهب آنان، املا كنم.۶۵
چنانكه ملاحظه مى شود سيد مرتضى كتاب ياد شده را با توجه به اختلاف در اعتقادها و ديدگاه هاى مذاهب، املا وتدوين كرده است.
دوم آنكه: با اذعان به عظمت علمى اين انديشمندان بزرگوار و احترام به ديدگاه آنان، بايد توجه داشت در مسائل نظرى و حوادث و جريانهاى تاريخى، همواره باب بحث و بررسى باز است، و هيچ محققى ملزم نيست بدون بررسى مبانى نظرى و شواهد و ادله تاريخى نظريه اى، به صِرف عظمت علمىِ صاحب ديدگاه، تعبدى آن را بپذيرد و به لوازم آن ملتزم شود، هم چنانكه خود آنان نيز در بسيارى از اين گونه موارد، با هم اتفاق نظر نداشته و برخى از آنان نظريات استاد خود را نقد كرده اند.۶۶ بنابراين خود آنان نيز همانند ساير محققانِ منصف، اذعان دارند كه ممكن است در انديشه ها واجتهادهايشان اشتباه هايى وجود داشته باشد و نيز معترفند كه اجتهاد مجتهدان حتى در مسائل فقهى براى فقهاى ديگر حجت نيست تا چه رسد به اظهار نظر درباره جريان ها وحوادث تاريخى كه حتى براى غير مجتهدان الزام آور نيست و هركس بسته به توان و استعدادش مى تواند با مطالعه و تعمق در حوادث تاريخى و ارايه شواهد و استدلال هاى متقن، نظريه اى را درباره موضوع هاى مورد مطالعه، انتخاب و يا حتى رد كند.
۵. ديدگاه تعبّد به شهادت۶۷
نظريه ديگرى كه درباره انگيزه قيام امام حسين(عليه السلام) وجود دارد، قيام به انگيزه شهادت است. اين نظريه براى نخستين بار در قرن هفتم به وسيله عالم عارف و زاهد، سيد بن طاووس در كتاب اللُهوف فى قَتْلَى الطُفُوف مطرح شده است. بنابراين ديدگاه، امام حسين(عليه السلام)قيام كرد تا با شهادتش به مقام قرب الهى وبالاترين درجه سعادت ومقام معنوى برسد.
سيد بن طاووس در مقدمه كتابش در اين باره مى نگارد:
همين كه اولياى خدا ببينند زندگى دنيا مانع از اطاعت از حضرت حق است وماندن در اين دنيا بين آنان وبخشش هاى الهى حايل است، بى درنگ لباس ماندن را از تن به دور مى اندازند ودرهاى ملاقات با حق را مى كوبند ودر اين راه از اينكه نجات ورستگارى را حتى تا مرز ايثار جان به دست آورند و بدن هاى خود را آماج نيزه ها و شمشيرهاى بران وخطرناك قرار دهند، لذت مى برند. شهداى كربلا به انگيزه نيل به چنين شرافتى، قفس تن شكستند وبه پرواز درآمدند ودر جان بازى از يكديگر سبقت گرفته وبدن هايشان را هدف نيزه ها وشمشيرها قرار مى دادند.۶۸
و در جاى ديگر در توجيه اينكه شهادت خود مى تواند به تنهايى يك هدف به شمار آيد، مى نويسد:
من مى گويم شايد برخى از كسانى كه پى نبرده اند به ارزش وعظمت سعادتى كه از طريق شهادت نصيب مجاهد در راه خدا مى شود، چنين مى پندارند كه با اين گونه كارها خدا را نتوان پرستش كرد. گويا اين افراد كلام خدا را در قرآن صادق نشنيده اند كه گروهى با كشتن خود به عبادت خدا پرداختند، آنجا كه خداوند مى فرمايد: به سوى خداى تان باز گرديد وخود را بكشيد كه اين كار براى شما نزد پروردگارتان شايسته تر است.۶۹ و شايد آنان براين باورند كه مراد از آيه شريفه: وَلاتُلْقُوا بِاَيْديكُمْ اِلَى التَهْلُكَةِ۷۰ كشته شدن و شهادت است. در صورتى كه چنين نيست، بلكه پرستش خدا به سبب شهادت و اينكه انسان به دستورخدا خود را به كشتن بدهد، از بالاترين درجات سعادت است.۷۱
علامه حلّى (م ۷۲۶ هـ) انديشمند ديگرى است كه به گونه اى اين نظريه را تأييد مى كند. از مجموع سخن وى در اين باره مى توان چنين برداشت كرد كه: قيام امام حسين(عليه السلام) از بُعد اجتماعى، هر چند يك حركت كاملا انتخابى است; اما از ديدگاه شرعى هيچ الزامى براى آن وجود نداشته است. آن حضرت همانند برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبى(عليه السلام)مى توانست صلح كند، ولى خواست قلبىِ حضرت اين بود كه بجنگد تا با شهادتش به ملاقات پروردگار برسد و اين خواست نيز منطبق بر موازين كلى و ضوابط شرعى و همراه با مصلحت بوده است.۷۲
آيت الله صافى گلپايگانى نيز در اين باره مى نويسد:
"تعبد به شهادت و كشته شدن، يكى از امورى است كه به صورت هاى مختلف در شرايع و اديان، سابقه دارد و صحت تكليف و تعبد به آن نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل، خصوص درباره انبيا واوليا كه عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون۷۳ در حق آنها هم مانند فرشتگان صادق است و عمال خدا و مجارى و وسايل اجراى مشيت و سنن و امتحانات الهيه مى باشند".۷۴
خاستگاه اين نظريه
منشأ ديدگاه تعبّد به شهادت برخى از روايات است كه از بين آنها چند روايت بيشتر، در به وجود آوردن چنين ديدگاهى تأثير داشته است. اين روايات چنين است:
۱. امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: خداى تعالى نصرت خود را بر امام حسين(عليه السلام) فرو فرستاد تا آنجا كه بين آسمان وزمين قرار گرفت (و نزديك بود كه اورا بر كوفيان پيروز كند). سپس او را مخيّر ساخت كه پيروزى يا ديدار خدا را انتخاب كند، آن حضرت ملاقات خدا را اختيار كرد.۷۵
۲. رواياتى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه حضرت فرموده است: نامه آسمانى به وسيله جبرئيل براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از سوى خدا آمد كه درآن، براى هر امامى يك مُهر وجود داشت و بايد هر امامى مهر مربوط به خود را باز كند و به آنچه زير آن نوشته شده بود، عمل كند. وقتى نوبت به امام حسين(عليه السلام) رسيد و مهر را گشود، زير آن نوشته شده بود:اَنْ قاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَل وَ اخْرُجْ بِاَقْوام لِلشَهادَةِ لاشَهادةَ لَهُم اِلا مَعَك۷۶ جنگ كن و بكش و كشته خواهى شد و با مردمى براى شهادت بيرون برو كه شهادت آنان جز با تو نخواهد بود.
۳. سيد بن طاووس از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند:
"در شبى كه بامدادش امام حسين(عليه السلام) مى خواست از مكه به سوى كوفه حركت كند، محمد بن حنفيه خدمت امام(عليه السلام) رسيد و به حضرت گفت: برادر! مكر و فريب كوفيان را مى شناسى و مى دانى با پدرت و برادرت چه كردند. مى ترسم همان گونه با تو برخورد كنند. اگر صلاح مى دانى، بمان كه محترم ترين و عزيزترين كس در حرم هستى. امام(عليه السلام)فرمودند: مى ترسم يزيد در حرم، مرا بكشد و من كسى باشم كه حرمت اين خانه را پايمال كرده است. ابن حنفيه گفت: اگر چنين دغدغه اى دارى به يمن يا نواحى ديگر برو، چرا كه تو محترم ترين شخص هستى و هيچ كس توان دست يافتن بر تو را ندارد. امام(عليه السلام)فرمودند: در اين باره انديشه خواهم كرد.
چون صبح شد، امام(عليه السلام) به سوى كوفه حركت كرد. خبر حركت حضرت، به محمد بن حنفيه رسيد، وى خدمت امام(عليه السلام)رسيد و مهار ناقه امام(عليه السلام) را (كه سوار بر آن بود) گرفت وگفت: برادر جان! آيا نفرمودى در اين باره فكر مى كنم؟!
فرمودند: چرا؟
گفت: پس چرا با اين شتاب رهسپارى؟ فرمودند: چون از تو جدا شدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نزدم آمده فرمود: اى حسين! بيرون برو چون خدا خواسته است ترا كشته ببيند (اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتيلا). محمد گفت: اِنّا ِلله واِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ; اگر چنين است پس چرا اين زنان را همراه خود مى برى؟
فرمود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به من فرمود: خدا خواسته است آنان را اسير ببيند (اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا) و خدا حافظى كرد و رهسپار عراق شد."۷۷
نقد و بررسى اين ديدگاه
بر اين ديدگاه، چند اشكال وارد شده است:
نخست اينكه: از آنجا كه زندگى عالمان و نظريه پردازان شيعى اين نظريه، هم چون:
سيد بن طاووس و علامه حلى با زهد و پرهيزكارى كم نظيرى آميخته بوده و فلسفه زندگى در اين دنيا را در تعبد به خدا و سير معنوى به سوى او مى دانستند و به همان شيوه نيز زندگى مى كردند، بنابراين، چنين باورى، در تبيين عرفانى از انگيزه قيام امام حسين(عليه السلام)بى تأثير نبوده است، در حالى كه در نهضت عاشورا اين مسئله از اهداف شاخص و كليدى به شمار نمى آيد. بنابراين اگرچه هر انسان مؤمنى(به ويژه اولياى الهى) اشتياق فراوان دارد كه دفتر عمرش با شهادت بسته شود; اما منحصر كردن هدف و كارِ سترگ سيد الشهدا(عليه السلام)در رسيدن به محضر معبود و درك وصال محبوب با كشته شدن به دست دشمن و عدم توجه به جوانب اساسى اين نهضت، به يقين اذهان را از اهداف اصلى قيام آن حضرت منحرف مى سازد.
دوم آنكه: قيام و مبارزه تنها به قصد كشته شدن و رسيدن به مقام قرب الهى بدون آنكه وراى چنين حركتى اهداف والايى تعقيب شود، هيچ گونه توجيه عقلى و شرعى ندارد، زيرا درصورت فقدان چنين اهدافى، بر معصوم(عليهم السلام) لازم نيست دست به چنين اقدامى بزند مگر آن كه تعقيب چنين حركتى، منتهى به شهادت گردد. چنانكه سيره و روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام)در نبردهاى عصر خويش اين گونه بود كه تا حد امكان جان خود را حفظ كنند تا بيشتر بتوانند از دين وايمان دفاع كنند، نه آنكه خود را به كشتن دهند تا به لقاى پروردگار خويش برسند. چرا كه رسيدن به چنين مقام هايى لزوما حركت مسلحانه را نمى طلبد ودر تعاليم اسلامى نيز به مؤمنان چنين سفارشى نشده است.
سوم اينكه: اگر نهضت حسين(عليه السلام) تنها براى درك مقام شهادت بود، چرا آن بزرگوار از آغاز نهضت خويش در مدينه تا واپسين لحظات حياتش در روز عاشورا، از افراد براى يارى كردن خويش كمك مى خواست وحتى وقتى با جلوگيرى لشكر حُرّ براى رفتن به كوفه رو به رو شد، از وى خواست بگذارد به حجاز بازگردد؟ و چرا حضرت در روز عاشورا، قبل از آغاز نبرد تا واپسين لحظات، به نصيحت دشمن جهت جلوگيرى از هرگونه خونريزى پرداخت؟ و اصولا چرا حضرت، جناب مسلم بن عقيل را در پاسخ دعوت كوفيان به كوفه فرستاد؟ اين شواهد وده ها قرائن ديگر، حاكى از آنست كه نمى توان فلسفه قيام حضرت را منحصرو خلاصه در شهادت ورسيدن به مقامات عاليه الهى كرد.
توضيح و تبيين صحيح اين نظريه
بايد توجه داشت كه طرفداران اين نظريه با طرح چنين ديدگاهى، نخواسته اند قيام عاشورا را يك اقدام و عمل بى هدف وبى نتيجه به شمار آورده وآن را مانند بسيارى از امور تعبّديّه، تعبّد محض بدانند كه نمى توان براى آن فلسفه و اهداف ديگرى را تصور كرد، بلكه مراد آنان اين بوده كه هدف امام(عليه السلام)ازاين حركت را، تنها اطاعت امرخدا وجلب خشنودى حضرت حق و درنتيجه اداى تكليف خويش جلوه دهند، چنانكه با اينكه آثار و نتايج فراوانى بر رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مترتب مى شود، اما گفته مى شود هدف پيامبر(صلى الله عليه وآله) از رسالتش، فرمانبرى از حكم الهى و اداى تكليف بوده است. بنابراين، اين نوع نگرش به حادثه عاشورا درصدد بيان اين مسئله است كه پذيرش شهادت از سوى معصومان(عليهم السلام) به فرمان الهى، امرى بر اساس موازين شرعى و عقلى بوده است و عقل وشرع آن را براى مصالح مهم تجويز كرده است. (بدون آنكه زير سؤال بردن اهداف ديگر قيام و يا حتى انكار آنها مطرح باشد.) چنانكه در هيچ يك از آيات۷۸ و اخبار۷۹ فراوانى كه درباره جهاد و شهادت وجود دارد، مسئله رجحان و ترتب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقيد به عدم شهادت و آگاهى به پيروزى، نشده است، بلكه نبرد با دشمن و جان بازى در راه اعلاى كلمه حق، امرى راجح وداراى پاداش فراوان و از نشان هاى ايمان به شمار آمده است.۸۰ هم چنانكه در دعاها نيز، درخواست شهادت و اشتياق به آن از فضايل بزرگ انسانى شمرده شده است. بر اين اساس است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)خود، مردم را از اين امر باز نمى داشتند. براى نمونه مى توان به جريان عَمرو بن جَمُوح انصارى در جنگ اُحُد اشاره كرد. وى چون لَنگ بود، پسرانش او را از شركت در جنگ منع مى كردند و مى گفتند: خداوند تو را معذور داشته است. اين در حالى بود كه او آروزى شهادت مى كرد. عمرو خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد وگفت: پسرانم مرا از شركت در جهاد منع كرده اند. به خدا سوگند من مى خواهم با همين پاى لنگ وارد بهشت شوم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند تو را از جهاد معاف كرده است; اما چون عمرو قانع نشد، پيامبر فرمود: ماعَلَيْكُمْ اَنْ لاتَمْنَعُوهُ، لَعَلَّ اللهَ يَرْزُقهُ الشَهادة; باكى نيست از اينكه او را منع نكنيد; شايد خداوند شهادت را نصيب و روزى او كند. عمرو در جنگ شركت كرد و به درجه رفيع شهادت رسيد.۸۱
بنابراين اگر شهادت به خودى خود امرى مطلوب نبود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين اجازه اى را به عمرو نمى داد. هم چنين پيامبر(صلى الله عليه وآله)به امام حسين(عليه السلام) فرمود: اِنَّ لَكَ فِى الْجَنَّةِ دَرَجات لَنْ تَنالَها اِلا بِالشَهادَةِ۸۲ براى تو در بهشت مقامات و درجاتى است كه تنها با شهادت به آن ميرسى.
از اين رو مى توان گفت طرفداران اين نظريه ضمن اذعان به اين مسئله كه قيام امام حسين(عليه السلام) كاملا آگاهانه وبه انگيزه دفاع از اسلام واحياى سنت جدش بوده است، بر اين باور نيز هستند كه اين حركت از جانب حضرت، به جهت دستيابى به آن مقامى بوده كه خداوند در بهشت براى او در نظر گرفته است و تنها راه رسيدن به آن، به فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شهادت بوده است، واين مطلب با توجه به منزلت و جايگاه خاص شهادت در فرهنگ اسلامى وآموزه هاى دينى، كاملا درست و مورد پذيرش هر مسلمانى است.
پي نوشت:
۵۱. نعمت الله صالحى نجف آبادى، شهيد جاويد، چ دوازدهم، تهران، [بى ن]، ۱۳۶۱ش، ص ۱۵۹.
۵۲. همان، ص ۱۰۶.
۵۳. همان، ص ۹۷ ـ ۱۰۶ و ص ۳۶۷ ـ ۴۳۷.
۵۴. همان، ص ۴۵۵.
۵۵. همان، ص ۴۶ ـ ۵۰ و ص ۱۰۱ ـ ۱۰۵.
۵۶. صالحى نجف آبادى، همان، ص ۵۶ و ۹۷.
۵۷. طبرى، همان، ج۴، ص۲۹۰ محمد بن محمد بن النعمان، (شيخ مفيد)، الارشاد، تحقيق: مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، چ اول، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، ۱۴۱۳، ج۲، ص۶۷; ابن اعثم، همان، ج۵، ص۷۰-۷۱; خوارزمى، همان، ج۱، ص۳۱۸-۳۲۱.
۵۸. طبرى، همان، ج۴، ۲۸۷.
۵۹. همان، ص ۳۰۱; شيخ مفيد، همان، ج۲، ص ۷۶.
۶۰. ابو جعفر محمد بن يعقوب الكلينى الرازى، الاصول من الكافى، تصحيح وتعليق: على اكبر غفارى، تهران، مكتبه الصدوق، [بى ت]، ج ۱، ص ۳۹۸; صفار قمى، بصائر الدرجات، ص ۱۲; مجلسى، بحار الانوار، ج۲۶، ص ۱۵۷ و ج۴۵، ص ۹۳.
۶۱. طبرى، همان، ج۴، ص ۳۰۶.
۶۲. اين مطلب در عصر امام على(عليه السلام) نيز شواهدى دارد. براى نمونه حضرت از يك سو، به مردم عراق مى فرمود: «سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِى رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأكُلُ مايَجِدُ وَيَطْلُبُ مالايَجِدُ»; به زودى مردى گلوگشاده وشكم بزرگ بر شما مسلط خواهد شد كه هرچه بيابد مى خورد وهر چه ندارد تلاش مى كند به دست آورد واز سوى ديگر، در ادامه فرمايش قبل مى فرمايد: «فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ»; او را بكشيد ولى هرگز نمى توانيد او را بكشيد. (نهج البلاغه، تحقيق: صبحى صالح، چ اول، بيروت، [بى ن]، ۱۳۸۷هـ ، خطبه ۵۷).
۶۳. سيد حسين محمد جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيد محمد تقى آيت اللهى، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۳ش، ص ۲۴۰.
۶۴. جهت آگاهى از ديدگاه هاى اين انديشمندان درباره نهضت امام حسين(عليه السلام) ر.ك: ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان العكبرى البغدادى (شيخ مفيد)، المسائل العكبرية چاپ شده در مجموعه مصنفات الشيخ المفيد، تحقيق: على اكبر الهى خراسانى ، چ اول، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، ۱۴۱۳هـ ، ج۶، ص ۷۱; شريف مرتضى علم الهدى، تنزيه الانبياء، تحقيق: فارس حسّون كريم، چ اول، قم، بوستان كتاب قم، ۱۳۸۰ش، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۳; ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، تلخيص الشافى، تحقيق وتعليق: سيد حسين بحرالعلوم، چ دوم، نجف، مكتبة آلاداب، ۱۳۸۳هـ ، ج۴، ص ۱۸۱ ـ ۱۸۸.
۶۵. همان، ص ۳۳.
۶۶. مانند شيخ مفيد(رحمه الله) در پاره كتاب الاعتقادات استادش شيخ صدوق(رحمه الله) و شيخ طوسى(رحمه الله) درباره برخى از ديدگاه هاى استادش سيد مرتضى(رحمه الله).
۶۷. قديمى ترين تقرير از اين نظريه را، مرحوم شيخ يوسف بحرانى ارائه كرده است: يوسف بن احمد البحرانى، الدرر النجفية، [بى ج]، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، [بى ت]، ص ۸۵ ـ ۸۶.
۶۸. رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، انوار الهدى، چ اول، ۱۴۱۷هـ ، ص ۶.
۶۹. بقره، ۵۴.
۷۰. بقره، ۱۹۵.
۷۱. سيد بن طاووس، همان، ص ۲۰.
۷۲. جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، تذكرة الفقهاء، [بى ج]، مكتبة الرضوية لاحياء الآثار الجعفرية، جبى تاج، ج۱، ص ۴۴۷; و نيز با كمى تفاوت در عبارات: منتهى المطلب، ج۲، ص ۹۷۴; مرحوم شهيد ثانى نيز در كتاب مسالك الافهام تنها به بازگويى ديدگاه علامه حلى بسنده كرده كه مى تواند به مفهوم پذيرش ضمنى اين قول نيز باشد. جهت آگاهى بيشتر در اين باره ر. ك: زين الدين بن على العاملى (شهيد ثانى)، مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، جبى جاج، مؤسسة المعارف الاسلامية، چ اول، ۱۴۱۴هـ ، ج۳، ص ۸۲.
۷۳. انبياء، ۲۵ ـ ۲۶.
۷۴. شهيد آگاه، [بى ج]، [بى ن]، [بى ت]، ص ۲۶ ـ ۲۷ و ص ۲۳۵.
۷۵. كلينى ، همان ج ۱، ص ۲۶۰.
۷۶. همان، ج ۱، ص ۲۷۹ ـ ۲۸۱; محمد بن ابراهيم النعمانى، كتاب الغيبة، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران، مكتبة الصدوق، [بى ت]، ص ۵۲ ـ ۵۳.
۷۷. سيد بن طاووس، همان، ص ۳۹ ـ ۴۰.
۷۸. به عنوان نمونه ر.ك به سوره هاى: نساء۷۴; توبه، ۱۱۱ ـ ۱۱۲; محمد، ۴ ـ ۶. مرحوم مجلسى اين آيات را آورده است: بحار الانوار، ج۹۷، ص ۱ ـ ۶.
۷۹. براى نمونه ر.ك: مجلسى، همان ، ج۹۷، ص ۷ ـ ۱۵; محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعة، تصحيح وتعليق: عبدالرحيم ربانى شيرازى، چ پنجم، تهران، مكتبة الاسلامية، [بى ت]، ج۱۱، باب۱، ص ۶ ـ ۱۲.
۸۰. توبه، ۱۱۱.
۸۱. عبد الملك بن هشام، السيرة النبوية، تحقيق: مصطفى السقا وديگران، بيروت، داراحياء التراث العربى، چ اول، ۱۴۱۵هـ ، ج۳، ص ۱۰۱; محمد بن عمر بن واقد، المغازى، تحقيق: مارسدن جونز، [بى ج]، مكتبة الاعلام الاسلامى، ۱۴۱۴هـ ، ج۱، ص ۲۶۴; عزالدين ابوحامد عبد الحميد بن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، ۱۳۸۷هـ ، ج۱۴، ص ۲۶۱.
۸۲. ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بابويه القمى (شيخ صدوق)، الامالى، تحقيق: مؤسسة البعثة، چ اول، قم، مؤسسة البعثة، ۱۴۱۷هـ ، مجلس سى ام، ص ۲۱۷; ابن اعثم، همان، ج۵، ص ۱۹; خوارزمى، همان، ج۱، ص ۲۷۱.