مریم اطیابی- به گزارش هنرنیوز،
ناصر نوروز زاده چگینی در سال ۱۳۷۳ به سمت مدیر پژوهشهای باستان شناسی سازمان میراث فرهنگی منصوب شد و در پی آن با پژوهشكده شدن این بخش در سازمان با همین سمت ادامه كار داد.
او اولین رئیس پژوهشكده باستان شناسی سازمان میراث فرهنگی است كه تا اواخر سال ۷۹ این سمت را برعهده داشت. وی عضو هیئت مدیره ایکوموس ایران « شورای بین المللی بناها و محوطهها» نیز هست. فرصتی دست داد تا با این پیشکسوت باستانشناسی درباره کاوشهای نجات بخشی به گفت و گو بنشینیم. متن زیر حاصل
بخش نخست این گفت و گو است.
هنرنیوز: تاریخچه پروژههای باستانشناسی نجات به چه زمانی باز میگردد؟
در قرن نوزده و بیست با عمران و توسعه روزافزون محیط زندگی که نتیجه انقلاب صنعتی بود، کشیدن خطوط راه آهن، ساخت و سازهای وسیع برای توسعه شهرها، احداث کارخانجات ، استخراج معادن، کشیدن جادهها و تأسیسات مختلف صنعتی که پیامد انقلاب صنعتی بود،گسترش پیدا کرد. حاصل این تحولات طبعاً که بخشی از میراثهای طبیعی و تاریخی کشورهای مختلف را از بین برد یا مورد تهدید قرار داد
اما از آغاز جنگ جهانی اول و دوم سیر این تخریب به طرز عجیبی افزایش یافت تا آنجا که اروپا بسیاری از میراث طبیعی و تاریخی خود را از دست داد و نهایتاً مدیران ارشد این قاره به این فکر افتادند که چه مسیری را اشتباه پیموده و کارشناسانش به این فکر افتادند که به تدریج همان طور که در حوزههای دیگر اقدامات پیشگیرانه مثل ایجاد جامعه ملل یا سازمان ملل را شکل دادند، راه حلهایی پیدا کنند و میراث طبیعی و فرهنگی را نیز با وضع قوانین و ضوابط حمایتکننده نجات دهند.
همانگونه که در جنگهای ناپلئون و روسیه بخشی از مسکو در آتش سوخت، در جنگ جهانی اول و دوم شهرهای مهم و مراکز فرهنگی آنها چون لندن، پاریس، برلین، شهرهای اروپای شرقی همگی دچار آسیبهای شدید شدند و سرانجام در دنیای مدرن به این نتیجه رسیدند که باید راههایی را انتخاب کنند که آسیبها را محدود کنند.
بحث منشور آتن (نام منشوری است که نتایج کلی گردهمایی پنجمین کنگرهٔ جهانی معماران مدرن با تجدید نظر در ۱۹۱۴ با نام مستعار و در ۱۹۴۳ به چاپ رسید.) اولین گام جامعه اروپا و جهانی در حفاظت از میراثهای فرهنگی و تاریخی ماحصل همین افکار بود.
هنرنیوز: در ایران وضعیت چگونه بود؟
ما هم البته تجربههای تخریب از این دست را داشتهایم اما حجم تهدیدات دنیای مدرن نسبت به اروپا یکسان نبود. ما تا اواخر دوران پهلوی اول عمران و توسعه را بدان معنا نداشتیم. شاید اتفاقاتی مانند کشیدن راه آهن و توسعه و مدرن کردن شهرها به سبک اروپا از آن جملهاند و بیتردید نسبت به
” به پروژه تنگه بلاغی نگاه کنید جدای از اطلاعات پژوهشی که حاصل کار کاوشگران بوده و بسیار قابل احترام است، ما در تنگه بلاغی چه چیزی دیگری به دست آوردیم. حاصل چه شد؟ آیا پژوه نجات آن است که ما جایی را حفاری کنیم و بعد به حال خود رها کنیم تا آب آن را زیر خود مدفون سازد. آیا این فقط پروژه نجات است؟ در این برنامه چه اقدامی در حفظ میراث طبیعی منطقه کردیم؟ “
فشاری که به میراث فرهنگی کنونی وارد میشود قابل قیاس نبود و با آشنا نبودن مردم و مدیران در حفظ میراث فرهنگی و تاریخی- اگر چه قانون عتیقات در سال ۱۳۰۹ و ثبت آثار ملی از اولین اقدامات حفاظتی در این دوره بود- طبیعتاً ایجاد حساسیتی به وجود نمیآورد.
در زمان پهلوی دوم و سرعت برنامههای توسعه آهسته آهسته نسبت به مساله حفاظت میراث فرهنگی حساسیت بیشتری پیش آمد و باید بخش میراث فرهنگی هم مورد توجه قرار میگرفت و شکل گیری اداره کل باستانشناسی و سازمان حفاظت آثار باستانی حاصل این حساسیت بود و
اتفاقاتی که در مرکز باستان شناسی ایران مخصوصا از اواخر دهه ۴۰ و۵۰ رخ داد علاوه بر فعالیت باستانشناسی عمدتاً خارجی، منتج به آمدن تعداد زیادی از باستان شناسی خارجی به ایران مخصوصاً به خوزستان و غرب ایران شد که در واقع نوعی از برنامههای نجات در خلال برنامههای توسعه و عمران کشور بود. حتا یکی از نخستین کتابهای اروپایی نوشته شده به نام «باستان شناسی نجات» در یک جا اشاره میکند که دولت ایران از یونسکو میخواهد تا با توجه به برنامههای توسعه و ساخت و ساز عمران کشور، کارخانهها، کشاورزی و... مشکلاتی که برای میراث فرهنگی فراهم شده بود، در این خصوص کشور را همراهی کنند.
پیش از آن عملیات باستان شناسی در محوطههای معینی مثل شوش، تخت جمشید، بیشاپور و... انجام میشد اما اواخر دهه ۴۰ به یکباره جمعی از باستان شناسان اروپایی، آمریکایی، ژاپنی وارد کشور شدند البته همه آنها برنامه پژوهشی مشخصی داشتند اما بخشی از هدف اصلی، هماهنگی بین پروژههای عمرانی و میراث فرهنگی بود. مثلاً کشت و صنعت در حال تسطیح اراضی خوزستان بود و برای جلوگیری از این کار یکی از پروژههای باستان شناسی بزرگ رقم خورد. اما نتیجه آن به عنوان الگو به فرجام خوبی نینجامید چون برنامههای عمرانی راه خودشان را پیش رفتند مخصوصاً بعد از انقلاب که این روند شتاب بیشتری گرفت و بسیاری از زمینهای خوزستان چون آب مناسبی داشت بسیاری از محوطههای باستانشناسی خود را با توسعه کشاورزی از دست داد.
هنرنیوز: منظور شما زمینهای نیشکر «هفت تپه» است؟
بله، هنگام تسطیح زمین برای توسعه زمین زیر کشت نیشکر بخشی از «هفت تپه» یعنی مقبرهای از دوره عیلام میانه تخریب شد که مرحوم دکتر نگهبان آنجا حاضر شد. در واقع بخشی از کارهایی که دکتر نگهبان انجام داد، نوعی پروژه نجات بود.
برنامه «هفت تپه» در ابتدا جدا از یک پروژه نجات نبود. پس اصلاً فکر نکنید که از دهه ۴۰ تصمیم گرفتند که «هفت تپه» حفاری شود. در یک حادثه این قبر بیرون آمد و دکتر نگهبان به عنوان یک باستان شناس برجسته ایرانی وارد ماجرا شد و نُه فصل کاوش انجام داد. به تدریج «هفت تپه» تبدیل به پایگاه پژوهش و حفاظت از میراث فرهنگی شد و در کنار کار کاوش امکاناتی چون موزه اختصاصی، آزمایشگاه، محل استقرار هیئت ( در سال ۱۳۵۴) تخصیص یافت و پایگاه مورد نظر کار خود را شروع کرده بود. هنرنیوز: اما به نظرم اگر نگوییم اصلاً در کمتر جایی چنین روندی پس از اقدامات دکتر نگهبان درباره کاوشهای نجات بخشی دنبال شد؟
تمام پژوههای نجات میبایستی چنین میشد. پروژه نجات فقط این نیست که مدتی برویم مثلاً پشت سدها را بررسی کنیم و در چند نقطه به خاطر شرایطی که به لحاظ نیروی انسانی و مالی و زمانی بر ما حاکم است در حد محدود کاوش کرده و اطلاعاتی به دست آوریم، گزارش ارائه کرده و سپس سد آبگیری شود. این پروژه نجات نیست. ق
صد پروژه نجات آن است که اگر در یک مکانهایی ضرورت عمران و توسعه واجب به نظر میرسد و از آن گریزی نیست پس از همهی گفت و گوها و کوشش در به حداقل رساندن تخریب برای کاوشها مورد نیاز زمان و امکانات کافی بگذارند و حاصل کاوشها تبدیل به پایگاه پژوهشی و موزه و... شود.
قبل از «هفت تپه» به غیر از موزههای شهرستان و موزه شوش که در کنار کاوشهای فرانسویها شکل گرفته بود، مورد هفت تپه اولین نمونهای است که در آن زمان، کنار یک محوطه باستانی پایگاهی پژوهشی و موزهای ایجاد شد تا امکان ارائه آثار گذشتگان را در آن فراهم آورد. درحالی که
پس از این همه سال چنین صورتی را نتوانستیم بعد از «هفت تپه» برای باقی کاوشهای اینچنینی ایجاد کنیم
” مطمئنا این اتفاقاتی که در سوریه، مصر، عراق و حتا به نوعی دیگر در ترکیه رخ داده، خالی از انتقاد هم نبوده است. تعداد زیاد باستان شناسانی که مخصوصا در دهه ۷۰،۸۰،۹۰میلادی در سوریه، ترکیه و عراق کار میکردند، برای چه بود؟ تمام این کارها با برنامههای توسعه منطقه مرتبط بوده است. مقامات سوری یا عراقی که عاشق پژوهش در سوریه یا عراق نبودند، پولش را هم نداشتند که باستان شناس خارجی بیاورند. “
و مسئولان هزینه کمی و کیفی این کار را بپردازند.
هنرنیوز: برخی از همکارانتان کشورهای همسایه را در کاوشهای نجاتبخشی نمونهای موفق میدانند آیا آنها به یک شیوه مناسب رسیدهاند مثلاً شوروی سابق تجربیاتش در کاوشهای نجات بخشی را با مدل سوسیالیستی پیاده کرده یا نه؟ یا ترکیه آیا به یک الگو و شیوه خاصی رسیده است؟ اصلاً ما توانستهایم پس از این همه پروژه نجاتبخشی در طرحهای متفاوت عمرانی به یک الگو و شیوه دسترسی پیدا کنیم و مثلاً در مجامع بینالمللی بگوییم کاوشهای نجاتبخشی ایران بر اساس فلان الگو انجام میشود؟
من اطلاعات خیلی دقیقی از اجرا و پیگیری پروژههای نجات بخشی سایر کشورهای ندارم اما مگر نسبت به آنچه در مصر و عراق و سوریه و ترکیه انجام شد هیچ انتقادی وجود ندارد.
سد «صدام» بخش بزرگی از میراث اسلامی و ایرانی را در بخشهایی که زیر آب رفت، از بین برد. کدام یک از این آثار باقی ماند و میتوان آنها را دید به جز کتابها و مقالاتی که در باب آن در اروپا و ... به چاپ رسید. سد «آسوان» مصر روی نیل مورد انتقاد قرار نگرفت.
ما حداقل اگر میخواهیم مثال بزنیم به دنبال انتقاداش هم برویم و ببینیم در این مسیر چه چیزی واقعاً از بین رفت. ما باید الگوی خودمان را با حفظ حداکثری میراث گذشتهمان وضع کنیم. مگر سد «نیل» بخشی از میراث مصر را زیر آب نبرد. حالا بخش کوچکی از آنها را که در بستر آبگیر سد بود از جایی به جایی دیگر انتقال دادند. خوب اینکه نجات بخشی میراث گذشته نیست. همه ما به حساب سودهای موقت ثروتهای ملی کشور را از دست دادیم.
هر چند توسعه هم باید اتفاق بیفتد، کشورهم حتما باید از نظر زیر ساختهای لازم رشد کند، اما تاریخ گذشته ما و آثار آن در زیر زمین نهفته است. اینها روایت گذشته کشور و سیر تاریخی یک سرزمین است خود به خود که بوجود نیامدند بلکه در طول زمان شکل گرفته و در طول زمان متحول شدند و ما مجوز تخریب آنها را نداریم.
ارتقا تکنولوژی و فن آوری ما در این سیر تاریخی شکل گرفته و متناسب با آن سرزمین راه توسعه واقعی و پایدار را پیموده است. اما مطمئنا این اتفاقاتی که در سوریه، مصر، عراق و حتا به نوعی دیگر در ترکیه رخ داده، خالی از انتقاد هم نبوده است. تعداد زیاد باستان شناسانی که مخصوصا در دهه ۷۰،۸۰،۹۰میلادی در سوریه، ترکیه و عراق کار میکردند، برای چه بود؟ تمام این کارها با برنامههای توسعه منطقه مرتبط بوده است. مقامات سوری یا عراقی که عاشق پژوهش در سوریه یا عراق نبودند، پولش را هم نداشتند که باستان شناس خارجی بیاورند. بسیاری از این اتفاقات ضمن آنکه با پول و سرمایههای بیرونی انجام شد، به سبب آن بود که شرکتهای خارجی ملزم بودند برای انجام پروژههای خود، حفاظت آثار باستانی و تاریخی را هم برعهده بگیرند و باید برای حفظ میراث فرهنگی پول خرج میکردند. این به مملکت ما هم تسری پیدا کرد حتا پیش از انقلاب.
هنرنیوز: پس از انقلاب هم این شرکتها و باستانشناسان خارجی حضور داشتند؟ چند سال وقفه در کار باستانشناسی پیش آمد؟
پس از انقلاب در دهه ۶۰ تا نیمه دهه دوم ۷۰، کشور در حال جنگ و ساماندهی کشور از پیامدهای جنگ بود و هیچ برنامه توسعه وسیعی وجود نداشت. در نتیجه کشور هم در یک مدت طولانی در حالت انقلاب و جنگ و شرایط پس از انقلاب به سر میبرد و مایل به حضور خارجیها نبود که البته سیاستگذاری درستی بود. این طور نیست که ما با کشورهای خارجی قطع رابطه کنیم اما در همه شرایط تا زمانی که خودمان را نسازیم، امکان رشد و توسعه وجود ندارد.
مثلاً در تنگه «بُلاغی» از هیأتهای خارجی خواستند در اجرای برنامههای نجات کمک کنند تا شبیه یکی از مناطق خارج کشور نجاتبخشی صورت بگیرد. به پروژه تنگه بلاغی نگاه کنید جدای از اطلاعات پژوهشی که حاصل کار کاوشگران بوده و بسیار قابل احترام است، ما در تنگه بلاغی چه چیزی دیگری به دست آوردیم. حاصل چه شد؟ آیا پژوه نجات آن است که ما جایی را حفاری کنیم و بعد به حال خود رها کنیم تا آب آن را زیر خود مدفون سازد. آیا این فقط پروژه نجات است؟ در این برنامه چه اقدامی در حفظ میراث طبیعی منطقه کردیم؟
پروژه نجات باید تا انتها برای تمام اقداماتی که اشاره کردم برنامه داشته باشد و مسئولین انجام آن کار، هزینه چنین اقدامات نجاتبخشی را پرداخت کنند.
چه اتفاقی پس از کاوشهای نجات بخشی تنگه بلاغی افتاد به غیر از یکسری برنامهها در پاسارگاد که آن هم مربوط به خود محوطه پاسارگاد
” از سال ۷۳ به بعد پژوهشهای گستردهتر مثل شهر سوخته، هگمتانه همدان، زیویه، سلطانیه، کنگاور، تخت سلیمان، شوش ، قره تپه قمرود و شهداد... پا گرفت. ادامه کارهای آقای میرعابدین کابلی هم در شوش انجام شد. “
است.
بنای موزه پاسارگاد که پیش از انقلاب ساخته شده هنوز به حال خود رها است. الان هم اطلاع دقیقی ندارم در چه وضعی است. قبل از انقلاب برنامه این بود که موزه را درست کنند اما الان وضعیت آن چگونه است؟ اگر ما روی آثار حساسیت داریم، باید این حساسیت کاملا عمقی باشد وهمهی جهات را بپوشاند.
در تنگه بلاغی یک مسیر تاریخی مهم را از دست دادیم و فرستادیم زیر آب، میراث گذشتگان ما در آنجا از بین رفته و میراث زندگی مردم محلی هم از بین رفته است و سد هم آنچنان کارکردی ندارد و... پس ما از این پروژه نجات چه بدست آوردیم تا برسد به بقیه.
کاری به وزارت نیرو نداریم که چه کرده و به نتایج مطلوبش رسیده یا نه، درهمین حوزه میراث فرهنگی به غیر از چند کتاب و مقاله درباره کاوشهایی تنگه بلاغی که سر جای خودش قابل تقدیر است حاصل پروژه نجات به کجا انجامیده است.
هنرنیوز: پس از پایان جنگ در سازمان میراث فرهنگی یک ستاد راه افتاد در این باره توضیح دهید؟ آیا میتوان از آن به عنوان نخستین اقدامات نجات بخشی پس از انقلاب یاد کرد؟
پس از جنگ در سال ۱۳۶۸ برای بازسازی مناطق جنگی ستاد« بازسازی مناطق جنگی» تشکیل شد که آن ستاد پولهایی را در اختیار ارگانهای مختلف میگذاشت تا به بازسازی مناطق جنگی بپردازند از جمله میراث فرهنگی. نمونهای از این پروژهها در قصر شیرین، سر پل ذهاب و گیلان غرب بود. در قصر شیرین ما در واقع برای نجات محوطه چارقاپی (چارقاپو ) و کاخ خسرو که یک محوطه باستان بزرگ ثبت شده بود، رفتیم. شهر در آن زمان کاملاً تخریب شده بود و همه خانههای شهر را ویران کرده بودند و هنوز مردم به منطقه جنگی بازنگشته بودند. به غیر از حسینیه یا مسجدی بنام «المهدی» که بالای تپهای بود همه جا تخریب شده بود. وظیفه ما این بود که بتوانیم محدودههای تاریخی را تعیین عرصه و حریم و از گسترش احتمالی شهر در این نقاط جلوگیری کنیم.
در قصر شیرین بنای «بان قلعه» را شناسایی کردیم و بعد گزارشاتی داشتیم که یک کاروانسرای شاه عباسی هم در قصر شیرین وجود داشته است که سالها آن را فراموش کرده بودند و نمیدانستند کجاست؟ ما در مجموعه تخریب شده شهر کاروانسرای شاه عباسی را هم که بعدها تبدیل به یک دبیرستان شده بود و فقط هشتی ورودی اصل بنا باقی مانده بود شناسایی کردیم و
توانستیم سه محوطه اصلی «بان قلعه»، کاروانسرا و «چارقاپی» کاخ خسرو را نجات دهیم و تعیین عرصه و حریم کنیم تا مردم پس از بازگشت با ساخت و ساز منجر به لطمه زدن به آنها نشوند.ضمن آنکه در بنای چارتاقی و کاروانسرا حفاری کردیم.
در «سرپل ذهاب» درست در مرکز زندگی شهری اثری تاریخی به نام قلعه «گبری» وجود داردکه محدودهاش را تعیین حریم کردیم و میراث فرهنگی برای مردم آن بخش از شهر (که محروم هم بودند ) شهرکی بنام میراث فرهنگی ساخت و ما محدوده قلعه گبری را به این ترتیب از ورود ساخت و ساز شهری نجات دادیم (بعد از جنگ در سالهای ۶۹-۷۰).
در گیلان غرب هم آن تپه وسط شهر را تعیین عرصه و حریم کردیم. با همهی تلاش ما در سالهای بعد قسمتی از این تپه مهم را تبدیل به پارک کردند و شرایط بسیار بدی برایش به وجود آوردهاند.
ما آثار هر سه این شهرها را با پول ستاد بازسازی جنگ نجات دادیم. این کارها همه مصداق نجات بخشی بود. قطعا در همان زمان کم و بیش کارهای دیگری هم انجام شد اما در طول مسیری که جنگ بود فکر نمیکنم غیر از این سه چهار منطقهای که نام بردم، کاری انجام شده باشد. حال چگونه ادعا داریم که برنامههای باستانشناسی نجات را از تنگه بلاغی شروع کردیم.
هنرنیوز: شما
” زمان زیادی هم در اختیار نیست. اگر چه باید این کار را بکنند اما میگویند ظرف یکی دو سال آینده انجام شود. در نتیجه اینها فقط منتج میشود به پژوهشهای اولیه و محدود در پروژه نجات بخشی که وزارت نیرو، مسکن و شهرسازی، نفت و یا هر بخش دیگر نسبت به آن متعهد شده نه آن چیزی که اصولا باید در پروژههای نجات در نظر گرفته شود و تبدیل شود به حفاظت و نگهداری ومعرفی . “
اولین رئیس پژوهشكده باستان شناسی سازمان میراث فرهنگی هستید. پیش از آن در سال ۱۳۷۳ هم به سمت مدیر پژوهشهای باستان شناسی سازمان میراث فرهنگی منصوب شده بودید؟ چگونه پژوهشکده شکل گرفت؟ همزمانی این دوره با دوران سازندگی و توسعه چه نتایجی در حوزه کاوشهای نجات بخشی به همراه داشت؟
با تصویب هیأت دولت و مجلس در ۱۳۶۶ تشکیلات واحدی به نام «سازمان میراث فرهنگی کشور» وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی به وجود آمد که اتفاق مبارکی بود و اساسنامهای پیشرو داشت این سازمان از سال ۱۳۷۱ تابع وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد.
حوزه باستان شناسی کشور( مرکز باستانشناسی) نیز بــــا عنوان «مدیریت پژوهشهای باستان شناسی» به فعالیت خود ادامه داد و حوزههای برنامه ریزی و اجرا هم که قبلاً در آن مرکز متمرکز بود، از یکدیگر جدا شدند. مدیریت پژوهشهای باستان شناسی ضمناً بخشهای متون و کتیبههای کهن را در حوزه فعالیتهای خود حفظ کرد، در سال ۱۳۷۶ با پژوهشگاه شدن سازمان میراث فرهنگی، مدیریت پژوهشهای باستان شناسی به پژوهشکده تبدیل شد.
البته طی دهه ۶۰ چند پروژه نجات به طور محدود در حوزه سد سازی وجود داشت اما اکثر فعالیتهای باستان شناسی دهه ۶۰ و آنچه قبل از راهاندازی سازمان میراث فرهنگی رخ داد بیشتر از نوع و شناسایی است و کاوش خیلی مطرحی انجام نمیشد. جناب آقای «سید محمود موسوی» هم تا اوایل ۷۳ رییس مدیریت پژوهشهای باستان شناسی بودند.
در اوایل سال ۷۳ پس از ایشان من مدیر این بخش شدم. بعد از سه سال با تشکیل پژوهشکده هم به عنوان مدیر پژوهشکده باستان شناسی ابقا شدم.
از سال ۷۳ به بعد پژوهشهای گستردهتر مثل شهر سوخته، هگمتانه همدان، زیویه، سلطانیه، کنگاور، تخت سلیمان، شوش ، قره تپه قمرود و شهداد... پا گرفت. ادامه کارهای آقای میرعابدین کابلی هم در شوش انجام شد. به عبارتی آهسته آهسته در محوطههای بزرگ در این دوره کارهای پژوهشی و کاوش با امکانات فنی و پژوهشی سازمان میراث فرهنگی صورت گرفت. برنامههای وسیع از نظر تعداد و حجم پول با به کار گرفتن نیروی انسانی از سال ۷۳ صورت گرفت و با تجمع افرادی متخصص و تلاشگر با سیاست عدم ورود نیروهای خارجی کارها دنبال شد یعنی کاوش توسط نیروهای داخلی و با این سیاست که حضور باستانشناسان خارجی در مناطقی که قبلا توسط آنها کاوش شده ضرورت نداشت.
هنرنیوز: سالهای ۶۸ تا ۷۶ هم زمان است با دوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی که به سردار سازندگی مشهور شد. در این زمان جنگ تمام و توسعه آغاز شد و رشد شتابان آن به دورههای بعدی کشیده شد. آیا با آغاز توسعه اصلاً میراث فرهنگی جایگاهی در بین عاملین طرحهای عمرانی داشت و با این پژوهشکده باستانشناسی و پژوهشگاه مشورت میشد؟
در آن سالها دربرنامههای توسعه بحث میراث فرهنگی آنچنان ورودی نداشت. بسیاری از کارها با هماهنگی بین وزارتخانههای مختلف و سازمان انجام میشد. بستگی به اطلاع رسانی داشت. بعضی وقتها برخی کارهای عمرانی انجام میشد و ما بعدها متوجه میشدیم اما در این زمان ارگانهای مختلف متعهد به چنین کاری نبودند.
طبق قانون از برنامه چهارم بود که توجه به مسائل میراث فرهنگی در طرحهای عمرانی مورد توجه قانونی قرار گرفت. مرحوم مسعود آذرنوش – رییس بعدی پژوهشکده باستانشناسی – با توسعه روز افزون برنامههای عمرانی نه اینکه مستقلاً به سراغ وزارتخانهها رفته باشند بلکه طبق قانون برنامه چهارم تمام وزارتخانههای نیرو، مسکن و شهرسازی، راه آهن و... متعهد شده بودند.
هنرنیوز: چرا؟
به خاطر اینکه میراث فرهنگی در جنگ آسیب دیده بود و برنامههای توسعه هم به آن اضافه شده بود، پس باید میراث فرهنگی و تعهدات نسبت به آن پر رنگ میشد. این موضوع بیشتر در برنامه چهارم با متعهد کردن وزارتخانههای مختلف مجری طرحهای عمرانی برای حفظ میراث فرهنگی نمود پیدا کرد.
از طرفی یکسری از برنامهها در آن زمان با سرمایههای بین المللی فاینانس(به تأمین منابع مالی موردنیاز اجرای پروژهها و خرید تجهیزات طرحهای تولیدی (سرمایهای) و همچنین خدمات فنی و مهندسی پروژهها با استفاده از تسهیلات اعتباری خارجی میانمدت و وفق قراردادهای مالی منعقده با اعتباردهندگان خارجی اطلاق میشود.) انجام میشد که در این برنامهها
” پروژههای نجات بخشی ما به یک معنا با مشکلات اساسی روبه رو است و سازمان میراث فرهنگی، پژوهشگاه و بالاخص پژوهشکده باستان شناسی در خیلی از موارد دستش بسته است. “
طبق اصول جهانی حفظ میراث فرهنگی جزو بندهای اصلی است بنابراین الزامی بود که حتما این قوانین رعایت شود و اگر برنامههای بخش میراث فرهنگی د تعیینر برنامهها تعیین و مشخص نبود کار نمیتوانست آغاز شود.
هنرنیوز: کاوشهای نجات بخشی قبل از انقلاب به صورت متمرکز بود اما آیا پس از انقلاب یک ساز و کار مشخص وجود داشت که برای فلان پروژه چقدر باید پرداخت شود و از آن برای پروژههای مشابه بهره گرفته شد؟
فکر نمیکنم ساز و کاری مشخصی وجود داشته باشد و درصد معینی برای آن در نظر گرفته باشند. اگر برنامه از ابتدای طراحی به سازمان منتقل شود، سازمان ورود پیدا میکرد و منطقه را بررسی و براساس ارزیابی خود نسبت به مسائل ورود میکرد.
وزارت نیرو یا هر ارگانی که طرحهای عمرانی آب، برق، گاز و جادهسازی دارد پیشنهاد میدهد که مبلغی بپردازد. ارزیابیها خیلی دقیق هم نیست. به هرحال برای مسئولین کارهای عمرانی این اعداد و ارقامی که تقبل میکنند مبلغ بسیار اندکی است اما همین مبلغ را هم به راحتی پرداخت نمیکنند. در این کشاکش به رقمی میرسند اما مشکل اینجاست تمام این پول در بخش رفتن و بررسی کردن و کاوشهای محدود در یک زمان بندی مشخص بسیار کوتاه صرف میشود.
زمان زیادی هم در اختیار نیست. اگر چه باید این کار را بکنند اما میگویند ظرف یکی دو سال آینده انجام شود. در نتیجه اینها فقط منتج میشود به پژوهشهای اولیه و محدود در پروژه نجات بخشی که وزارت نیرو، مسکن و شهرسازی، نفت و یا هر بخش دیگر نسبت به آن متعهد شده نه آن چیزی که اصولا باید در پروژههای نجات در نظر گرفته شود و تبدیل شود به حفاظت و نگهداری ومعرفی .
به خوبی میدانیم که سد ساخته و محدوده آن هم بسته میشود، رفت و آمد هم که در آنجاها وجود ندارد و معلوم نمی شود چه بر سر آثار میآید.
مثلا سد «سیمره» غیر از سالهایی که برای بررسی و کاوش وقت دادهاند چه چیزدیگری برای سد سیمره در نظر گرفته شده است؟
تازه آنچه پشت سد غرقاب میشود یک بحث است و آنچه بعدا در شبکههای آبرسانی ممکن است برای مشروب کردن زمینهای کشاورزی اعمال شود چیز دیگری است. آیا در مسیرهای انتقال آب هم مطالعات باستانشناسی انجام شده است؟! خیر.
پروژههای نجات بخشی ما به یک معنا با مشکلات اساسی روبه رو است و سازمان میراث فرهنگی، پژوهشگاه و بالاخص پژوهشکده باستان شناسی در خیلی از موارد دستش بسته است. اولا اینکه در خیلی از جاها نمیتواند با ایجاد آن سد یا هر طرح عمرانی دیگر مخالف کند. ممکن است در مواردی هم موفق شود ولی عموماً موفق نمیشوند. چون بسیاری از پروژهها قبلا طراحی شده و خیلی از کارهای اجرایی آن پیش رفته است و تازه بعد از آن میراث فرهنگی وارد شده پس نمیتواند جلوی آنها بایستد. آنها ادعا میکنند ما مثلاً ۲ میلیارد تومان یا بیشتر هزینه کردهایم و الان نمیتوانیم را طرح متوقف کنیم. و
در این شرایط نتیجه کار البته از دست رفتن ثروتهای ملی است. تازه معلوم نیست که آن پروژه عمرانی هم در طول این مدت مفید باشد. بعد هم سازمان میراث فرهنگی متهم میشود که مانع توسعه کشور است. این جریان نقض غرض است و حاصل آن چیزی جز تخریب و امحا میراث گذشته نیست. بیتردید با وجود تمام هشدارها و آگاهیهایی که دنیای امروز به ما میدهد ما راه غلط را میرویم و در آینده همه ما متهم خواهیم بود که مسئولیتهایمان را در حفاظت از میراث ملی درست انجام ندادیم و در حق میراث فرهنگی که ثروت ملی ماست جفا کردیم.