فیلم سینمایی "میروش" اثر ماریوس هولست که امسال در بخش بینالملل جشنواره بیست و ششم فیلم فجر حضور دارد، بر فقر به عنوان یکی از دلایل اصلی دوری انسان از صفات انسانی تاکید کرده است.
به گزارش خبرنگار مهر، نخستین برخورد مخاطب با این فیلم مواجهه با آدم هایی است که در محله ای فقیر زندگی می کنند و نوجوانی عاصی که زندگی اش را خلاف های کوچک و بزرگ تشکیل می دهد. روایت همیشگی و دنباله دار انسانی هایی که فقر از آنها مهربانی، توجه به اصول، عشق به اطرافیان و بسیاری دیگر از صفات مثبت انسانی را می گیرد.
صحنهای از فیلم "میروش"
این موضوع وقتی شکل جدیتر به خود می گیرد که مخاطب متوجه این مسئله می شود که میروش در خردسالی از نعمت داشتن پدری مهربان و حامی بی بهره شده است. چون وی سال ها پیش به قصد کسب درآمد به آلمان رفته، ولی هرگز بازنگشته است. یعنی این مرد بی توجه به تمام وظایف انسانی به عنوان یک همسر و پدر خانواده خود را بی پناه به حال خود رها کرده و دنبال خوشی های خود رفته است.
همه این اتفاقات موجی از دلخوری و خشونت را در خانواده وی بر جای می گذارد. میروش از هر گونه تربیت و محبت تهی است. مادر بیش از همه به مسئله رفع نیازهای اولیه خانواده اش توجه دارد. برادر بزرگتر بی پناه و سرگردان میان رفتن و ماندن در کنار خانواده سرگردان است. در این میان یک اتفاق شرایط را بیش از پیش به هم می ریزد.
برادر میروش عصبانی از توجه غیراخلاقی و خارج از عرف مغازه داری که مادرش برای وی کار می کند و حضور ناگهانی این مرد در خانه به قصد بازپس دادن تلویزیون دست دوم به مغازه مرد مراجعه کند، اما یک تصادف به مرگ جوان می انجامد. در این شرایط میروش تنهایی و بی پناهی را در عمق وجودش حس می کند و با احساس نفرت از مادر برای دیدار پدر می رود.
این سفر در شکل ظاهری یک حرکت است، اما در مفهوم عمیق تر داستان تلاش برای یک تغییر محسوب می شود. هر چند این نوجوان از سرنوشت نامناسب خود در زادگاهش فرار می کند، ولی در عمل از شرایط نامناسب خود گریزی ندارد. او میراث خشونت و خلافکاری را با خود به نروژ می برد و زندگی پدر را به سمتی هدایت می کند که با همین میراث شوم به کام نابودی فرورود.
فیلم سینمایی "میروش" به جهت ساختار با مشکلات جدی در فیلمنامه مواجه است. نخست اینکه از قصد حضور این نوجوان در آلمان صحبت می شود، در حالی که وی سر از نروژ درمی آورد. مهمتر اینکه بدون داشتن نشانی از پدر و اینکه در کدام شهر یا محله مشغول است یا ااصلا زنده یا مرده است، در نخستین جایی که برای اقامت اجباری انتخاب می کند با پدرش مواجه می شود.
شیوه برقراری ارتباط با پدر که او را نشناخته و استخدام در رستوران با توجه به اینکه خارجی و نوجوان است و هیچ مدرکی برای مشخص شدن هویت به آنها نشان نمی دهد، نیز بسیار عجیب و غیر قابل باور است. این موضوع در بخش های دیگر داستان نیز دیده می شود.
هر چند فیلم بر این مسئله تاکید دارد که موقعیت کنونی نوجوان حاصل ناهنجاری های اجتماعی و فقر و نابسامانی های خانوادگی است، اما صفاتی که توسط شخصیت های مختلف راجع به میروش گفته می شود، در روند داستان شکل های دیگری به خود می گیرد. از جمله اینکه در صحنه درگیری عصمت با گارسن وی حاضر به گفتن حقیقت یا حتی صحنه سازی برای نجات وی نمی شود.
در فیلم روی سکانس های شرط بندی میروش و گارسن در بازی بسکتبال تاکید می شود. هر چند این سکانس ها برای شکل گیری اتفاق دزدیدن ساعت رولکس و موقعیت های بعدی داستان مطرح می شود، اما دوستی حاصل از این شرایط که میان این دو کارکتر به وجود می آید با روند کلی اثر به خصوص صحنه سکوت میروش در برابر شکسته شدن انگشت های گارسن تناقض دارد.
در ادامه داستان وقتی که پدر میروش از هویت واقعی نوجوان با خبر می شود و درگیری با عصمت بالا می گیرد، به قتل عصمت می انجامد. این در شرایطی است که پدر میروش به شدت از این جوان و خانواده خلافکارش می ترسد و حتی در رستوران خود به آنها مجانی سرویس می دهد. هر چند واکنش قتل عصمت را می توان به خاطر توهین و تحقیرهای طولانی مدت وی دانست، اما ادامه فعالیت مرد پس از این اتفاق عجیب به نظر می رسد.
مهمتر اینکه میروش به عنوان نوجوانی که زندگی اش با خلافکاری گره خورده و بازیابی پدر پس از سالها دوری و تنهایی او را به شعف آورده است و با توجه به تنفری که نسبت به عصمت و خانواده اش احساس می کند، لو دادن پدر در شرایطی که می داند این خانواده پدرش را به قتل می رسانند و او باز تنها می شود، پدر را لو می دهد. عملی بسیار عجیب و کاملا" مخالف با تعریفی که از شخصیت نوجوان ارایه شده است.