لابیرنت را چنین آغاز می کند: کسی وامدار من نیست که چنین و چنان سرودهام، بر آن بودم که برای زیستن و ماندن بهانهای بیابم و همین گریبانم را گرفت که: چه میتوانی کرد؟ و «خواستن» «توانستن» نبود، درهای بسته، دیوارهای بلند و راههای کور فرمان ِ ایستادن و پوسیدن میدادند و تنها یک راهِ تنگ و باریک و تو در تو مانده بود که مرا به خویش میخواند و دستهای دشنهدار در پناه تاریکی.
از این گذرگاه به «شعر» رسیدم که همواره دورادور و در کناره با من بود و نه هرگز چنین نافرمان و دامنگیر که پای در «قرق» نهد و از همواری بپرهیزد و زبری و زشتی را به جای نرمی و زیبائی که به آن خوی هزار ساله داریم نباشد.
پردهای آویختم و رنگ برداشتم و بر آن، آنچه از «من»بود درشت و نمایان و آنچه از «شما» بود در ژرفا و مهآلود و هر دو را همچهرهی هم نمایاندم و «لابیرنت» نامیدم.
همیشه
من همیشه عاشق بودم
همیشه
از من،
تنها چشمم برهنه بود
و از آنها،
که دوست می داشتم
تنها چشم هایشان
در من،
آسمانی است پُر از ستاره
پُر از نگاه،
در دور دست
سبز و سیاه و کبود
دستهایم
چیزی برای گفتن ندارند
دستشان همیشه خالی بود
همیشه
...
و احمد حیدربیگی مردی از نفس های گرم شعر در پس سرمای روزهای شهر، سالی که خستگی ها دوچندان شد در گذشت.مردی که تنهایی همه را به دوش کشید و ادبیات یک شهر را در چشم های مهربانش خانه داد.
برخیز
ای مرد تنها
بازی تمام شد
صندلی ها خالی است
بازیگران ز چهره خود رنگ شسته اند
و دیری است،
رفته اند
*
برخیز سکه ها از مرزها گذشته اند
و شبگردان،
قفل ها را می شمارند
*
هوا بارانی است
چترت را بردار
آن سوی خیابان
هنوز میکده ای باز است
.........
و روزی رسید که دیگر تمام شده بود شعرها و شورها با او، لحظه های شعرناک با او، هم آوایی ها و درس ها با او، سال غم آمده بود و صدای پیرمرد پشت غروب یک روز تلخ جا مانده بود.
و به قول حسن گوهرپور وقتی دلتنگی هایش را برای او می شمرد : «پیرمرد حالا دیگر در میان ما نیست. یاد جلال آلاحمد میافتم وقتی در مورد نیما گفت «پیرمرد چشم ما بود.» حالا کاری نداریم حیدربیگی کجای ادبیات ایران است، اما میدانیم حیدربیگی کجای ادبیات شهرمان است.»
***
احمد حیدربیگی از سال ۱۳۵۹ کار جدی بر روی شعر را آغاز کرد. از زاویهای جدید به اوزان شعر فارسی نگاه کرد و حاصل آن کتاب کوچکی شد که برای شاعران جوان بسیار آموزنده و عملی است . اولین شعری که از او به چاپ رسید «همزاد» نام دارد و در سال ۱۳۶۹ در مجله «آدینه» چاپ شد. «آدینه» از معدود نشریات معتبر ادبی آن سالها بود. پس از آن نشریاتی چون ماهنامه گزارش، دنیای سخن، گردون و سپس ماهنامه چیستا، فصلنامه گوهران، کارنامه (ماهنامه)، ماهنامه بایا، کلک (مجله) و بخارا (مجله) اشعار و مقالات او را به چاپ رسانده و یا می رسانند.
از او سه کتاب شعر به نامهای «لابیرنت» مشتمل بر شعر نو، «تنهاییت را به دوش من بگذار» مشتمل بر شعر نو و «یک شاخه شعر سرخ» مجموعه غزلها، چند دوبیتی، چند رباعی و یک مثنوی به چاپ رسیدهاست.
از آثار دیگر او به شعر در آوردن منشور جهانی حقوق کودک به درخواست شورای کتاب کودک است. سازمان اسناد ملی ایران در سال ۱۳۷۹-۱۳۸۰ اقدام به ضبط گفتگوهایی با او نمود که حاوی نکات بسیار قابل توجهی در مورد تاریخ شهر کرمانشاه، خاطرات و مسایل مربوط به شعر و ادبیات دیروز و امروز ایران است (۱۱ ساعت گفتگو) که در آرشیو آن سازمان نگهداری میشود.