به مناسبت زادروز جواد مجابی
فقط تو
در کتابی خفتهام و
فکرهایم توی کتابی دیگر است.
گاهی بیدار میشوم در یک کتاب و
پی رویایم در کتاب دیگر میگردم.
قفسه چوبی شده قفس من
قفسی که آزادترین میپندارد خود را.
خفتهام در کتابی
با فصلهای شبیه به هم
که هر فصلی به اشتباه میاندازد
خواننده را در فهم فصل پیشین.
بودهام در کتابی که تو آن را از بری!
یک شعر از الیاس علوی فرد
«بغض ِ هزارپرنده»
آی شب، آی شب
من خانه ای ندارم
اما دهانم با من است
رو به قلعه ی تاریکت می ایستم
و فریاد می زنم.
نه پرده ها
نه پیاله ها
نه پاسبانها
پنهانت نمی توانند
که صدایم از سیمان می گذرد
از سنگ می گذرد
و تا استخوانت تیر می کشد
آی شب،
آرام نخواهی خفت.
من می گریم
اما این گریه
شکستن بغض هزار ساله است
که «عبدالرحمن» پیش از همه، گلویم را به تیغ کشید
سواران سرخ گلویم را نشانه گرفتند
و برادران ناراضی ات گلویم را بریدند.
این گریه
بغض هزار پرنده است
که مجال رها شدن نیافتند
در هلمند
در کویته
سفید سنگ
تلّ سیاه
پاترا
هزار پرنده اما
رها شده اند
آی شب،
آرام نخواهی خفت.
از کلکین به «بابا» بنگر
بودا بلند ایستاده
و از شادی می گرید
جیحون به جنون آمده
و به خونخواهی هزار «شکیلا»
به سوی تو می آید
آی شب، آی شب
آرام نخواهی خفت.
دو شعر از صدیقه اسماعیل لو
شعر ۱
پنجره را می بندم
بگذار
هرچه بهار
بیاید
و برود
پاییزی کال چهارفصل می رسد
و غروبی را
که سال هاست بر دیوار کوبیده اند
روزها را
کوتاه تر می کند
تا صفر.
پنجره را می بندم
قصه ای در من می روید
بگذار
اتفاقی ساده بیفتد.
شعر۲
سالهاست
روی پُلی ایستاده ام
و غروب را تماشا می کنم
جاده
همه را پشت سر می گذارد
من
پای خورشیدی که
خودش را
پنهان می کند
جا مانده ام.