یک شعر از علیرضا فخری
پشت سر رودي كه منم آب نريزيد
دلشوره به اين سينه ي بي تاب نريزيد
من خانه ي متروكه ي اين شهر غريبم
بر صورت ماتم زده ام آب نريزيد
در سينه ي اين باغچه ها غنچه نكاريد
در كاسه ي اين حوضچه مهتاب نريزيد
در كاسه چشمان ترك خورده ي اين شهر
خونابه بريزيد ولي خواب نريزيد
اي قافله ي ابر به اين شهر نباريد
باران به سر مردم ناباب نريزيد
یک شعر از رضا غلامحسین نژاد
درختان ،درختان ، درختان
اين انسانهاي عقب مانده ي تاريخ نيز
دلتنگيتان را
هر پاييز گريه مي كنند
یک شعر از حدیثه سوختانلو
گیجم
مثل جوجه گنجشکی
که در اولین تجربه بالهایش
نمی داند
پرواز را بخندد
یا هراس سقوط را گریه کند
چیزی در سینه ام سنگینی می کند
شبیه به اضطراب جاذبه
برای تن ترد برگی زرد
و حس گنگ کبوتری
که فراموش کرده است
درختان دوست بوده اند
یا دشمن
و فراموش کرده است
ارتفاع پرواز
رو به زمین است یا آسمان
در ابتدای تعلیق ایستاده ام
در ابتدای بی گداری زندگیم
و نمی دانم
برای رد شدن از خوابی
که تعبیرش به اوج بی درکی ام نمی رسد
چند کابوس باید بمیرم
و چند آسمان ستاره را معکوس بشمرم
تا به یقین
طلوع دلخواه را
در چشم هایم شکوفه کنی