سه شعر از بیژن ارژن (۱)
دریا دنیاست مانده ای در خواب است
چشمه رود است رود هم بیتاب است
چشمه بخشید مُشت آبی که نداشت
اما دریا گدای مُشتی آب است
(۲)
رازی است میان مستی و نیستیات
این قصه می پرستی و نیستیات
تو عالم اکبری مبادا کبری
کبریت کشد به هستی و نیستیات
(۳)
بنویس و بیندیش به هر بد یا خوب
خود را بنویس بیشتر بد یا خوب
خوب و بد فکر تو همان باطن توست
فکر تو خود تویی اگر بد یا خوب
دو شعر از عبدالجبار کاکایی آیه های «بیم»
توفان نبود، از نفحات نسیم بود
آغاز آیه های فراموش«بیم» بود
ذرات خاک، پیکره ای متحد شدند
روز به هم رسیدن ِعظم رمیم بود
بی تابی خطیب درآن ظُهر بی حضور
شمشیر پرده دار به قصد حریم بود
آن شورِ تُرش رویی ِمردم گریز هم،
بی حرمتی به ساحت خُلق کریم بود
خالی شد از کبوتر و آواز، بام ها
از بس که ترس دردل مردم مقیم بود
این باغ سرسپرده به خورشید، راستی
مستوجب کدام عذاب الیم بود؟
«هزار و یک شب دیگر صبر کن»
طغیان کلمه و پیامبر
بین دو نهر
و سنگ قبرها
بقایای برج ویرانی که از حافظه تاریخ بالا تر رفته
و یکصد و بیست و چهار هزار معمار
که خشت های این عمارت ناتمام اند .
حتی موریانه ها
وحشت زده از کتیبه ها ی آشور
بالا می روند
شهر زاد!
هزار و یک شب دیگر صبر کن
تا کشتی سند باد
پهلو بگیرد
در کرانه ی اقیانوس خون شهید تف
هزار و یک شب دیگر صبر کن
اگرچه
باد
در نی های شعله ور
می دمد،
ماشین های آتش نشانی، سراسیمه دیر می رسند
و آتش
بی گذرنامه
از کشتزاری به کشتزاری
سفر می کند
اینجا
کسی نمانده،
فرشتگان
سهام عدالت را از حساب روز قیامت بیرون کشیده اند
وشیطان
بی واهمه
از برابر دوربین های مدار بسته ی ملکوت
عبور می کند
شهر زاد!
هزار و یک شب دیگر صبر کن